مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_پنجاه_ونه لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁چرا دروغ بگم از ت
#ازدواج_اجباری
#قسمت_شصت
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁همین یه نه خشک و خالی .
شاهین _ خوب ساشا خان این رزا هم که بدتر از تو شوهر ذلیل .پس اون شمارتو بده تا باهم هماهنگ کنیم ..
ساشا شمارشو داد بهش و دوباره شروع کردن به حرف زدن ولی من فکرم درگیر بود .
هنوز مدتی نگذشته بود که با صدای شهاب که رو به روم بود به خودم اومدم ..
شهاب _ بگیر دختر عمو اینم کادوی من برای عقدت گرچه قابل ندونستی دعوتم کنی ..
از حرفش ناراحت شدم
_ شهاب گفتیم که هیچ کسی نمیدونه .
شهاب _ درسته ولی قول و قرارمون چیز دیگه ای بود ..
هر چی فکر کردم چیزی یادم نیومد ..
_ منظورت چیه ؟
شهاب _ هیچی
بعد نگاشو دوخت به ساشا و شاهین که داشتن با هم حرف میزدن ..دیگه حرفی پیش نیومد ..
حدود یه ساعت دیگه هم اونجا گیر بودیم شاهین و ساشا بدجوری با هم گرم گرفته بودن و مثل اینکه یکی از دوستای صمیمیشون
یکی در اومده بود یعنی هم با ساشا صمیمی بود و هم با شاهین ..
این یه ساعت هر جوری بود زیر نگاه های سنگین شهاب و چشم غره های ساشا گذشت ..اما فکر من درگیر فرار بود ..واقعا گیر
افتاده بودم نمیدونستم چی کار باید بکنم ..
بلاخره بعد از کلی چشم غره و فک زدن و کلی تعارف رد و بدل کردن از مغازه اومدیم بیرون ..انگار نه انگار که میخواستن یک
ساعت پیش کله ی همو بکنن همچین با هم چفت شده بودن که دیگه این آخراش داشت دهنم میخورد به زیر زمین ..البته این
موضوع فقط و فقط مربوط به ساشا و شاهین میشد ..من و اون شهاب خوشکله هم که انگار نه انگار
من که همش چشمم به در و دیوار و اون لباسه بود که آخر سرم برام نخریدش موند رو دلم اون شهاب هم که یه لحظه نگاشو ازم
نمیگرفت معلوم نبود چه مرگشه ..والا
بازم چند دور دیگه گشتیم و بعد از خریدن یه ساپورت رنگ پا و یه کت برای روی لباس و یه کفش به رنگ صورتی که پاشنشم کم
کم 11 و داشت رضایت داد که دیگه بیخیال بشه ..البته خرید کلی لباس دیگه اعم از شرتک و شلوارک و تاپ بلوز و دامن لباس زیر
و خواب و......که پدرمو در آورد ...
ساشا _ خب دیگه بهتره بریم خونه ..
_ چی ؟ چیزی گفتی ؟
ساشا _ حواست کجاست ؟ گفتم بهتره بریم خونه ..
نه چی چیو بریم خونه من میخوام از دستت فرار کنم بعد تو میگی بریم خونه ..داشتم فکر میکردم که با چیزی که دیدم از خوشحالی
اشک تو چشام جمع شد ..
دست ساشا رو گرفتم و کشیدم .
_ میگم چیزه ، ساشا ؟؟؟
ساشا با اخم برگشت سمتم ..
ساشا _ ها بنال
_ ها بنال چیه بیتربیت ! باید بگی بله .
ساشا _ مگه سر سفره ی عقدم ؟ حوصله ی کل و هم ندارک پس بنال تا پشیمون نشدم .
_ ام میگم من باید برم دشووییییی
از لحنم فکر کنم خندش گرفته بود چون دستشو به چونش کشید ..
ساشا _ خب که چی
_ وا ساشا گفتم باید برم توالت
ساشا _ خب صبر کن تا برسیم خونه بعد برو ..