eitaa logo
مانیفست - رمان
331 دنبال‌کننده
20 عکس
8 ویدیو
3 فایل
مانیفست - داستانک @Manifestly مانیفست - رمان @Manifest ممکنه بعضی قسمتها برای بعضی ها نمایش داده نشه در این صورت به ادمین پیام بدید. @admin_roman رمان جاری ازدواج اجباری👈 لینک قسمت اول👇👇 eitaa.com/manifest/2678
مشاهده در ایتا
دانلود
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_وهشت ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁با این حرفش سریع
لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁با حرص لباس و پرت کردم اونطرف ..این لباسا بیشتر به درد اونایی میخوره که اونکارن نه من ..اصلا من خر حواسم کجا بود وقتی داشت این لباسا رو میخرید ؟؟ خدایا خودت بهم رحم کن ..من میدونم این سادیسمی آخر سر منو دیوونه میکنه .. لباس بعدی یه لباس خواب بود که کلا تور بود ، کل دار و ندارمو به نمایش میذاشت اه اه ..اونم پرت کردم یه سمت دیگه بعدی هم همینطور بعدی هم همینطور .. حدود ده دقیقه داشتم لباس خواب فقط از تو کیسه جمع میکردم ..از هر رنگی چند مدل برداشته بود ..خدایا ببین ما رو با کیا هم خونه کردی ؟ آخه این چه توقعی از من داره ؟؟ بیام براش اینا رو بپوشم ..دیگه چی ؟؟؟ یه دفعه بگه اصلا نپوش ..گرچه این حرفو قبلا هم زده بود ..از بس از حرص لبامو جویده بودم دیگه چیزی باقی نمونده بود .. رفتم سر کیسه ی بعدی ..خب به گمونم این بهتر باشه .. همه رو خالی کردم رو تخت سر جمع 5 دست تاپ و شورتک بود ..و 3 دست بازم تاپ و دامن ..با حالت زاری به لباسا داشتم نگاه میکردم ..دیگه داشت گریم میگرفت ..از حرس زیاد شروع کردم به جیغ زدن . _ جیغ ..جیغ .... همینطور داشتم واسه خودم جیغ میزدم که در اتاقم یهو باز شد و ساشا پرید داخل ..سریع اومد سمتمو دستشو گذاشت رو دهنم .. با قیافه ی سرخ و عصبی و صدای بلند ساشا _ چته وحشی ؟ چرا جیغ میزنی ؟ واسه یه دقیقه هم نباید آدم ولت کنه ؟ چه مرگته ؟ با دستم دستشو پس زدم و با جیغ جیغ شروع کردن به زر زدن _ ههه میگی چرا جیغ میزنم ؟ خوب اول از خودت بپرس . دلیل همه ی مشکلات من تویی ) با دست به تمام لباسایی که پخش رو زمین بود اشاره کردم ، البته به جز اونایی که لباس مجلسی بود ( از من توقع داری اینا رو بپوشم ؟ واسه چی رفتی اینا رو خریدی ؟ هاننننن؟؟ اول با تعجب به جیغ جیغ من گوش میکرد و بعد هم به مسیر دستم نگاه کرد وقتی رسید به لباسا یه ذره بهشون نگاه کرد و بعد خیلی خونسر برگشت سمتم .. ساشا _ خب که چی ؟ از این خونسردیش حرصم داشت دو برابر میشد ..یعنی به درجه ای رسیده بودم که دیگه خط قرمزم رد کرده بود ..اه دوباره با صدای بلندتر شروع کردم _ تو چی فکر کردی ؟ فکر کردی منم مثل اون دخترایی هستم که شب و باهاشون صبح میکنی ؟ هان ؟ نه خیر آقا هرزه تویی .. تویی که منو مجبور به کارایی میکنی که نمیخوام ..تویی که هی داری با اخلاقت ، کارات ، رفتارات منو به جنون میرسونی ..چی ازم میخوای ؟ د بگو دیگه ؟ دلیل اینکه این لباسا رو گرفتی چیه ؟ من نمیتونم برات مثل اون دخترا از این چیزا بپوشم میفهمی؟؟ ههه بابام چه کسیو انتخاب کرده خبر نداره که چقدر ل ....... با کشیده ی محکمی که خورد به یه طرف صورتم دهنم بسته شد ..سوزش و درد عجیبی داشت اذیتم میکرد ..صد در صد لبم پاره شده بود ..هنوز سرم پائین و دستم رو صورتم بود .. با صدای فوق عصبی که سعی میکرد کنترلش کنه تا به داد تبدیل نشه جوابمو داد ساشا _ خفه شو دختره ی احمق ..فقط خفه شو ..به اندازه ی کافی خودتو بهم ثابت کردی ..که کار دیشبتم نمونش بود ..معلوم نبود اگه من نمیرسیدم چه گوهی میخواستی بخوری ..الان فقط خفه شو و مثل آدم بیا پائین شامتو بخور حیف که کارم گیره وگرنه بدتر از این و سرت میاوردم ..تا نیم ساعت دیگه پائینی اگه نبودی من میدونم تو .فهمیدی ؟؟؟؟؟؟؟ از دادی که زد چشامو محکم رو هم فشار دادم ..خدایا ..این چه وضعیه ؟؟ چرا من ؟؟ آخه چرا من باید گیر این روانی بیوفتم ؟؟ فقط تونستم زیر لب یه باشه ی بیجون بگم ..نمیدونم چطور شنید ..یه کمی وایساد نگام کرد و بعد با سرعت از اتاق زد بیرون ..درو همچین کوبید به هم که دو متر تو جام پریدم .. منی که هیچ کسی جرعت نداشت از گل بهم کمتر بگه ..الان این پسر اینطوری داشت باهام برخورد میکرد ..منی که همیشه جلوی همه در میومدم و حقمو میگرفتم ..منی که پسرا جلوم کم میاوردن الان داشتم جلو یه پسر کم میاوردم ودلیل اینکه جلوش اینقدر آروم و بیدفاع میشدم و نمیدونستم .. همین موضوع باعث نفرت میشد ..نفرت از خودم .از ساشا . از پسر آقای سعیدی .از خواهر ساشا که حتی اسمشم نمیدونم ..از زندگیم و خیلی چیزای دیگه ..