eitaa logo
مانیفست - رمان
331 دنبال‌کننده
20 عکس
8 ویدیو
3 فایل
مانیفست - داستانک @Manifestly مانیفست - رمان @Manifest ممکنه بعضی قسمتها برای بعضی ها نمایش داده نشه در این صورت به ادمین پیام بدید. @admin_roman رمان جاری ازدواج اجباری👈 لینک قسمت اول👇👇 eitaa.com/manifest/2678
مشاهده در ایتا
دانلود
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_وسه ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁ساشا زیاد صبرم ط
✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁رزا کنار خیابون ایستاده بودم و منتظر بودم تا یه تاکسی بیاد و برم . خیلی مزاحمم شدن ولی خب وقتی میدیدن که محل نمیدم راشونو میگرفتن و میرفتن ..از اون ورم یه ماشین خیلی مشکوک بود ، با یه کمی فاصله از ما ایستاده بود .نمیدونم چرا استرس داشتم ..ولی هر چی بود تصمیم گرفتم بهش نگاه نکنم تا استرسم کمتر بشه .. همینطور منتطر تاکسی بودم که یه ماشین ماکسیما جلوم زد رو ترمز ..یه قدم به عقب برداشتم و رومو کرد سمت دیگه تا بره ولی انگار این یکی قصد رفتن نداشت .. مرده _ به خانم خشکله در خدمت باشیم . با نفرت سرمو چرخوندم سمتش _ خفه شو مرتیکه گمشو .. یه خنده ای کرد که حالم به هم خورد مردک مزخرف مرده _ اوه اوه چه خشن ناز نکن بیا بالا خوب حساب میکنما .. دیگه جوش آوردم _ خفه شو مرتیکه ی نفهم برو با ننت خوب حساب کن که مثل خودتن حالا هم هِری ولی انگار این حرفم باعث شد بهش بر بخوره و با عصبانیت از ماشین پیاده شد ..دیگه به گوه خوردن افتادم کاش هیچی بهش نمیگفتم که عین بقیه راهشو بزاره و بره .. اما دیگه دیر بود واسه این حرفا ..خیلیم دیر بود من چند قدم به عقب برمیداشتم و اون چندتا به جلو ، خیلی ترسیده بودم هیچ کاریم از دستم برنمیومد ..آخه یکی نیست بهم بگه دختره نفهم مگه مرض داری زر میزنی ؟ اونم وقتی که هیچ راه دفاعی از خودت نداری ؟؟ مرده بهم نزدیک شد و با یه حرکت بازومو گرفت تو دستش شروع کردم به تقلا و داد زدن _ ولم کن روانی ..ولم کن با توام ..کمک ..کمک شانس گند من خیابون اون موقع خلوت بود و هر از گاهی اگه یه ماشینی رد میشد .اون یکی ماشینم که اونورتر ایستاده بود مثل اینکه کسی توش نبود ..دیگه واقعا به گوه خوردن افتاده بودم اگه بلایی سرم میومد ؟ وای نه خدایا .همون ساشا خیلی بهتر از این وضعیت بود .. مرده _ حالیت میکنم دختره ی هرزه ...که مادر منو با خود خرابت مقایسه میکنی ؟ حالا که حالیت کردم میفهمی چه خب ......... میون حرفش صدای داد یه مرد اومد و پشت بندش ضربه ای که خورد به اون مرده و دستش از دور بازوم باز شد ..و با ضرب افتاد رو زمین .. شکه از چیزی که رو به روم میدیدم سر جام خشکم زده بود ..هیکل ساشا دو برابر اون مرده بود و الانم داشت زیر دست و پای ساشا له میشد .. یه لحظه حواسم رفت به لباسی که تنم بود و پشت بندش فراری که از دستش کردم و درگیری الان ، با ترس به قیافه ی کبود شده از عصبانیت ساشا زل زدم که داشت به مرده فحش میداد پشت سر هم لگد و مشت بود که نثارش میکرد .. مطمئنا بعد از اون نوبت من بود که زیر دست پاش له و لورده بشم ..همین فکر کافی بود تا فرصت و غنیمت بشمارم و پا تند کنم به سمت خیابون . میخواستم زود از اینور رد شم و برم اونسمت و به دلیل اینکه حواسم به پشت سرم و ساشا بود متوجه ماشینی که داشت با سرعت اینور میومد نشدم .. با بوق های پی در پی ماشین حواسم و جمع کردم و با ترس زل زدم به ماشینی که هر لحظه داشت بهم نزدیک و نزدیکتر میشد .. یه دفعه یه تصویر ناواضح اومد جلوی چشمام و درد شدید سرم که باعث شد دستام بره رو سرم ...محکم فشار میدادم تا دردش کتر بشه ولی نه هیچ فایده ای نداشت .. فقط اون تصویر بود که هر لحظه داشت بیشتر بهم فشار میاورد