مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁همین یه نه خشک و خالی
#ازدواج_اجباری
#قسمت_شصت_ویک
لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁اه هی من چیزی نمیگم هی این سنگ میندازه جلو پام .
_ نمیشه آخه تنده
یه نگاه مشکوک بهم انداخت
ساشا _ خب میگی من چیکار کنم ؟ میخوای بیای تو جیب من خودتو خالی کنی ؟
پسره ی منحرف بی ادب
_ اه بیتربیت
ساشا _ فحش دیگه ای بلد نبودی ؟
_ خب بابا خواستم یه توالت برما !! چقد گیر میدی ..
یکم به اینور و اونو نگاه کرد بعد با دستش به همون سمتی که نزدیک بود از خوشحالی اشکمو در بیاره اشاره کرد ..
ساشا _ خب برو اونجا توالته فقط زود .حواستم جمع کن چون کلکی در کار باشه من میدونم و تو
ای بابا .
_ باشه
سریع ازش جدا شدم و دوئیدم سمت توالت ، در و باز کردیم و پریدم داخل ..خب الان باید چیکار کنم ؟ از پنجره که نمیشد فرار کنم
چون
صد در صد مرگم حتمی بود .. راه دیگه ای هم نبود پس میموند تعغییر قیافه ..الان چطوری تعغییر قیافه بدم ؟؟؟
تو فکر بودم که در دستشویی باز شد و یه خانم با بچه ی تو بغلش اومد تو ..ای ول ، سریع به سمتش حجوم بردم و دستشو کشیدم که
بدبخت نزدیک بود سکته کنه .
زنه _ هیییی !!! چیکار میکنی خانم ..
ای بابا هی من وقت ندارم هی این گیر میده ..
_ سلام ببخشید ..مم میشه کمکم کنید
مشکوک نگام کرد
زنه _ چطور ؟
با دستم به لباساش اشاره کردم .
_ میشه لباسای تنتون رو با من عوض کنید لطفا .. من یه نفر دنبالمه که اگه پیدام کنه بدبخت میشم ..
زنه _ خب چرا اومدی تو توالت
عجب خریه این دیگه
_ خب از دست اون یارو فرار کردم .شوهرم بیرون پاساژ منتظرمه ..این یکی از طلبکارای بابامه .خلافکارم هست اگه منو بگیرن کارم
تمومه دستم به دامنت خودت نجاتم بده ..
زنه که فکر کنم باور کرده بود و دلش به رحم اومده بود قبول کرد ..خلاصه با کلی بدبختی لباسامونو عوض کردیم و اول اون زنه رو
فرستادم بره ..
عجب لباسای جلفی هم داشتا !! خدا به داد شوهرش برسه ..یه مانتو تنگ و کوتاهه قرمز جیغ به همراه یه شال همرنگش و یه کیف
مشکی ..
تا جایی که تونستم شالو کشیدم تو صورتمو اول یکمی لای در توالت و باز کردم بعد از اینکه بیرونو دیدم و مطمئن شدم که امن و
امانه سریع رفتم بیرون و تند تند به سمت خروجی حرکت کردم ...
از پاساژ که زدم بیرون یه نفس عمیق کشیدم . یه لحظه ایستادم و به آسمون پر ستار نگاه کردم ..نمیدونم ساهت چند بود چون من نه
گوشی داشتم و نه ساعت پس بهترین کار این بود که تا یه جایی خودمو برسونم و تاکسی بگیرم واسه ترمینال یا فرودگاه ..
با این فکر با سرعت شروع کردم به دوئیدن این وسط از متلکایی هم که نثارم میکردن در امان نبودم ..