مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_نود_ویک لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁همونطور به پشت رو
#ازدواج_اجباری
#قسمت_نود_ودو
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁اشکام سرازیر شد ..اون روز بدترین اتفاق زندگیم برام افتاد ..وقتی رفتم رو به روی امیر نشستم استرسم بیشتر شده بود ..
یادمه با کلی خجالت و جون کندن بهش فهموندم که بهش علاقه ای ندارم و به ساشا علاقه دارم ولی امیر عصبی شده بود .نمیدونم چرا
اون موقع کسی منو درک نمیکرد ..چرا کسی نمیفهمید که من ساشا رو دوست دارم و فقط اونو میخوام ..
اشکام با شدت بیشتری میریختن ،
دستمو گذاشتم رو دست امیر ..دستای بزرگ و مردونشو گرفتم تو دستم ..امیر عصبی بود و هی زیر لب فحش میداد ..حق داشت ولی
خب من چیکار میتونستم بکنم ؟؟
اگه اون منو دوست داشت خب منم ساشا رو ..چرا نمیفهمیدن اینو ..اروم و با خواهش گفتم
_ امیر .من معذرت میخوام میدونم که بهت بد کردم ولی تو به خاطر همین کسی که بهت بد کرده از این ازدواج بگذر ..تو دلت
میخواد که
من جسمم با تو باشه ولی روحم با یکی دیگه اینو میخوای ..
یه لبخند رو لبم نشوندم ولی اشکام داشت میریخت رو گونم ..امیر سریع دستشو از تو دستم کشید با یکی از دستاش هر دودستمو
گرفت و خم شد سمتم تا اشکامو پاک کنه ..
لبخندم پر رنگتر شد حتی تو اوج عصبانیت هم مهربون بود ..اما ...
تو یه لحظه خشکم زد ...نه الان چی فکر میکنه !!نه ..سریع دستمو از تو دست امیر کشیدم و امیری که داشت حرف میزد و تو همون
حالت ول کردم ..حتی نفهمیدم چی داشت میگفت ..باید میرفتم دنبالش ..
مرور این خاطرات برام سخت بود ..سرگیجم همراه سردرد داشت اذیتم میکرد ..هههه با چه عجله ای اون روز رفتم دنبال
ساشا تا از دلش در بیارم ..یادمه سریع تاکسی گرفتم و رفتم دنبالش .جلوی خونش که پیاده شدم اونم از ماشینش پیاده شده بود
انگار
میدونست که میام دنبالش ..وقتی منو دید با عصبانیت وارد خونه شد ولی درخونه رو باز گذاشت ..
یادمه با کلی اضتراب وارد خونش شدم ..تو اتاقش بود ..مانتو و شالمو در آوردم و رفتم اونجا ولی نیومد وارد آشپزخونه شدم تا یه
لیوان آب بخورم ولی با صدای قدمای پاش برگشتم سمتش
ساشا با عصبانیت اومد سمتم و لیوان آبو ازم گرفت و پرتش کرد سمت دیوار با ترس به خورده شیشه های جمع شده تو اون قسمت
آشپزخونه نگاه کردم ..با ترس یه قدم برداشتم سمتش
ساشا _ جلو نیا رز وگرنه ...
حرفشو خورد و دستشو کشید تو موهاش ..
یهو برگشت سمتم و با دو قدم بلند خودشو رسوند بهم یقه ی لباسمو گرفت و منو از زمین بلند کرد ..از لای دندوناش غرید
ساشا _ این بود جواب اون همه عاشقی ؟ که بری تو رستوران و با یکی دیگه لاس بزنی ؟؟
ترسیده بودم اشکامم داشت میریخت ..
_ ساشا ..داری اشتباه میکنی ...
نذاشت ادامه بدم یهو ولم کرد که افتادم و داد زد
ساشا_ که اینطور ، یعنی میخوای بگی اون تو نبودی ؟
_ چی داری میگی ؟ منظورت چیه ؟
ساشا _ تو به من خیانت کردی ..تو ..همین تویی که خودتو عاشق و سینه چاک میدونستی
اشکم داشت سرازیر میشد داشت در مورد من اشتباه میکرد ..آخه من کی به ساشا خیانت کردم ..نباید ساکت میموندم باید از خودم
دفاع میکردم ..
_ حرف دهنتو بفهم ..من کی به تو خیانت کردم ؟ اینه جواب اون همه عشقی که به پات ریختم.