مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_هشتاد_وشش ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁با قطع شدن صدای
🚩#ازدواج_اجباری
#قسمت_هشتاد_وهفت
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁یواش یواش و پاورچین مثل این چند وقت رفتم سمت اتاقش میخواستم تو نقشه هاش دستکاری کنم و تلافی کاری که باهام کرد و
در بیارم ..دیروز جلوی همه کاری کرد که با لیوان قهوه بخورم زمین ..منم الان با دستکاری تو نقشه ای که برای فردا میخواد جبران
میکنم ..با کلی کاراگاه بازی و اینا وقتی دیدم داره میره پیش بابا سریع از پشت دیوار اومدم بیرون و به سمت اتاقش دوئیدم ..وارد
اتاق که شدم
طبق این چند وقت که این کارو میکردم سریع رفتم سمت لپ تاپ تا خواستم بازش کنم حواسم جمع شد .یه آه بلند کشیدم این که
لپ تاپ شخصیش بود ..
حالا چیکار کنم .؟؟ کنجکاوی امانمو بریده بود ..نمیتونستم هم از طرفی کارشو جبران نکنم ..واسه همین سریع در لپ تاپو باز کردم
..خدا رو شکر رمز نداشت ..خیلی سریع ویندوزش بالا اومد ولی ایندفعه با دیدن چیزی رو لپ تاپ به کل نفسم بند اومد ..
بعد از چهار ماه بعد از این همه کل کل ..بعد از اون همه راز و نیاز با خدا بلاخره من جوابمو گرفتم ..چشمامو بستم و از ته دل قه قهه
زدم ..
خدای من باورم نمیشد اون عکس من بود که بی حوا ازم گرفته شده بود همون شب جشن ..دقیقا سه ماه پیش ...خیلی تو دلم ذوق
کردم ولی الان وقت ذوق نبود باید یه کرمی میریختم ..
داشتم تو فایلاش میگشتم که چشمم خورد به فایلی که رمز داشت روشم نوشته بود عزیز دلم ..یعنی چی میتونست باشه ..خب باز
کردن این چیزا که برا من کاری نداشت کلی کلاس رفته بودم ..شروع کردم به انجام عمیلات ولی چشمتون روز بد نبینه هنوز چند
دقیقه ای نگذشته بود که با صدای عصبی ساشا سرمو بلند کردم و زل زدم تو اون دوتا تیله ی خوشرنگ که الان به سرخی میزد
درد سرم شدیدتر شد اون موقع به اندازه ی امروز عصبی نبود ولی اولین باری بود که ازش ترسیده بودم ..ولی اون روز بهترین روز
زندگیم بود ..روزی بود که غیر مستقیم بهم فهمون که اونم نسبت به من بیمیل نیست ..
دوباره تیر و دردی طاقت فرسا و اون حاله ی از گذشته که به صورت فیلم داشت از جلوی چشمام رد میشد ..
ساشا _ داشتی چه غلطی میکردی ؟
_ من...م..من ..
ساشا _ چیه به پت پت افتادی ؟
_ من ..چیزه ..
دستشو گذاشت رو لبش
ساشا _ هیسس صداتو نشنوم وگرنه من میدونم و تو
ترسیدم لحنش بد بود ..خیلی بد واسه همین جرعت نکردم جوابشو بدم از طرفیم تو شک ورودش بودم اگه میدی که داشتم تو فایلای
شخصیش فوضولی میکردم مطمئنا تیکه بزرگم گوشم بود ..
خیلی آروم دستمو بلند کردم تا از اون فایلا خارج شم که با تشری که زد دستم تو هوا موند و پشت بندش پرت شدنم از روی صندلی
ساشا _ دست نزن وگرنه دستت و خورد میکنم ..گمشو اونور
بعد خودش رفت و خم شد رو لپ تاپ با دیدن لپ تاپ یهو دستشو محکم کوبید رو میز و برگشت سمتم ..یا خدا ..
_________________________________
بعد خودش رفت و خم شد رو لپ تاپ با دیدن لپ تاپ یهو دستشو محکم کوبید رو میز و برگشت سمتم ..یا خدا ..
الان چه خاکی تو سرم بریزم ..ای لعنت به من که ..اصلا چرا من لعنت به اون که بیموقع اومد تو ..آخه این چه وضع وروده ...
وجدانم رم دادکشید ..تو باز حرف بیربط زدی ؟؟
الان وقت دعوا نبود ..اون داشت با عصبانیت نگام میکرد و منم با ترس و لرز الان باید چیکار میکردم ..؟؟ یه کمی با خشونت نگام
کرد و یه
قدم برداشت سمتم منم متقاعب از اون سریع خودمو کشیدم عقب این کارم باعث شد که سرجاش وایسه و نگام کنه
چند لحظه نگام کرد و دستشو محکم کشید تو موهاش ..
پشتشو کرد بهم و دستشو مشت کرد و محکم کوبید رو میز که سر جام تکون خوردم ..از لای دندوناش غرید
ساشا _ به تو یاد ندادن تو وسایل شخصیه کسی نباید سرک کشید ..؟
خب الان بهتر بود که جوابشو ندم ..
ولی سکوتم باعث شد بدتر جری بشه و یهو داد کشید .
ساشا _ چیه خفه خون گرفتی ..
محکم سرمو فشار میدادم کم کم همه چی داشت یادم میومد ..خوب یادمه که اون روز بعد از اون داد و هواراش و چرت و پرتایی که
گفت
گریم گرفت ..یادمه که خیلی دلمو شکوند ..با حرفایی که زد ..راستش شاید چون عاشقش بودم اونطوری گریم گرفته بود ..یادمه بعد
از
آخرین حرفی که زد رو به روش ایستادم و بهش سیلی زدم .از قضاوت بیجاش دلم گرفته بود ، اینکه میگفت نکنه سابقه داری که
اینطوری
میتونی رمز گشایی کنی و خیلی چیزای دیگه ..یادمه بعد از اون سیلی که بهش زدم پشتمو کردم بهش که از اونجا برم بیرون ولی
دستمو گرفت و کشیدم سمت خودش ..