eitaa logo
مانیفست - رمان
331 دنبال‌کننده
20 عکس
8 ویدیو
3 فایل
مانیفست - داستانک @Manifestly مانیفست - رمان @Manifest ممکنه بعضی قسمتها برای بعضی ها نمایش داده نشه در این صورت به ادمین پیام بدید. @admin_roman رمان جاری ازدواج اجباری👈 لینک قسمت اول👇👇 eitaa.com/manifest/2678
مشاهده در ایتا
دانلود
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_هفتاد_ویک ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 زیاد طول نکشید پ
✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 با دو رفت سمت دختره .دختر جیغ کشید و شروع کرد به دوئیدن بین درختا ..وسط درختا احساس کرد که دیگه کسی دنبالش نیست به دورو ورش یه نگاهی انداخت یهو ترس کل وجودشو فرا گرفت .تو جنگل بین اون همه درخت گم شده بود ..هوا هم گرگ میش بود .. تنش شروع کرد به لرزیدن شروع کرد به صدا کردن پسره .. ولی خبری نشد .. یهو احساس کرد که از پشت سرش صدای خش خش میاد .. سر جاش ایستاد قدرت تکون خوردن نداشت ..ترسیده بود .. از فکرش گذشت کاش اذیتش نمیکردم ..اما کیو ؟؟ هر چی فکر میکرد اسمش و یادش نمیومد ..با احساس نفس های گرمی که به سر شونه های لختش میخورد به خودش اومد ..بدنش لرزشش بیشتر شد ..خواست فرار کنه اما با حلقه شدن دستی دور شکمش نتونست پس جیغ کشید .شروع کرد به صدا کردن اسمی ولی با شنیدن صداش کنار گوشش یهو کل وجودش پر شد از حس آرامش . پسر _ عزیزم آروم باش ..منم ..ببخشید نمیدونستم که میترسی بهش اجازه نداد بیشتر از این پیش بره سریع برگشت سمتش ..خودشو پرت کرد تو بغلش با گذاشتن دستش رو سینه ی ستبر پسر ............. با تکونا ی شدیدی که ساشا بهم میداد با گیجی بهش نگاه کردم .. دوباره اون دو نفر .؟؟ دوباره یه خاطره ی دیگه ؟؟ دوباره دختر و پسری با صورتایی مبهم ؟؟ کین اونا ؟؟ چرا من ؟؟ نمیدونم چطوری داشتم بهش نگاه میکردم که یه لحظه همونطور نگام کرد و بعد سریع از رو زمین بلندم کرد ..منو انداخت رو کولش و شروع کرد به حرکت کردن . تازه مغزم فعال شد ..اینجا چه خبره .. تازه مغزم فعال شد ..اینجا چه خبره .. دستامو مشت کردم و شروع کردم به ضربه زدن تو کمرش ..ولی اون به جای اینکه دردش بیاد آروم میخندید ..عجب یه بار من خنده ی اینو دیدم .. اونم ندیدم که از صداش که توش رگه هایی از خنده بود فهمیدم .. ساشا _ بسه چقدر وول میخوری تو .تکون نخور میوفتی ها ؟ اگه بیوفتی مطمئن باش که من نمیگیرمت .. با این حرفش یه دفعه دستام خشک شد ..عجب آدم بی احساسیه این ..یعنی واقعا منو نمیگیره ؟؟ بیخیال فکر کردن شدم .. _ منو بزار زمین داری کجا میری ساشا _ کور که نیستی دو تا چشم داری ببینی میفهمی .. از حرص لبامو محکم فشار دادم رو هم که از دردش آخم بلند شد از حرکت ایستاد ، صداشو شنیدم ساشا _ چی شد ؟ ههه آقارو تازه میپرسه چی شد ؟؟ شاهکار دستتون بود .. _ هیچی چیز دیگه ای نگفت دوباره راشو گرفت داشت میرفت سمت اتاق خودش