مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_هفتاد_وچهار ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁از تعجب چشام
#ازدواج_اجباری
#قسمت_هفتاد_وپنج
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
دختر _ عزیزم برو اونور ..
پسر _ اگه نرم چی ؟؟
دختر _ خب من میرم ..
پسر _ مگه من میزارم ..
دختر _ اصلا مگه دست توئه
پسر _ پس چی ؟؟ همه چیه تو دست منه ..
دختر _ اصلانم اینطور نیست ..
پسر _ چرا هست .
دختر _ نیست اصلا حقی نداری
پسر بلند قه قهه زد و دختر و بیشتر به خودش فشرد ..
پسر _ من ارباب توام پس همه چیت دست منه حتی زندگیت ..
بعد با لذت به حرص خوردن دختر توی بغلش نگاه کرد ..
دختر با جیغ _ غلط کردی ولم کن ببینم ..
پسر _ اگه نکنم ..
دختر _ گازت میگیرم ..
پسر با شیطنت ابروهاشو داد بالا
پسر _ جدا ؟خب منتظرم گاز بگیر عزیزم ..
بعد بازوشو گرفت سمت دختر ..دختر هم خم شد سمت بازوی پسر تا گازش بگیره ..
.........
با فشاری که به کمرم اومد متوجه شدم که خیلی وقته زل زدم به بازوی ساشا ..چشامو از بازوش گرفتم و دوختم به چشاش ..
سرشو بهم نزدیک کرد ..
هنوزم داشتم بهش نگاه میکردم .اینکه اینقدر در برابرش آروم بودم و اصلا نمیدونستم چی متونه دلیلش باشه ..
ساشا _ نگفتی چرا موهاتو خشک نکردی ؟؟
اه این هنوزم گیره ها ..
یه لحظه ذهنم منحرف شد و یادم اومد که بله اصلا مگه جناب سشوار واسه من گذاشته که بعد انتظار داره موهامو
خشک کنم ..عجبا !!
با جیغ جیغ شروع کردم به حرف زدن ..که خدا رو شکر خودشو یه کوچولو کشید عقب ..
_ یعنی چی ؟؟ تو مگه اصلا واسه من سشوار گذاشتی که بعد به من میگی چرا موهاتو خشک نکردی ؟؟ با چی انتظار
داری موهامو خشک کنم ..؟؟
با اینکه تو حصار دستش بودم هنوزم ولی بازم دستامو زده بودم به کمرم و داشتم با غذب نگاش میکردم ..
یه نگاهی به حالتم انداخت و یکی از ابروهاشو داد بالا ..
ساشا _ مطمئنی که چیزی به این اسم اینجا نیست دیگه نه ؟؟؟
اصلا نفهمیدم منظورش از اینجا کجاست فکر کردم اتاق خودمو میگه ..
_ خب معلومه .من که چیزی ندیدم تو اتاقم ..
با همون حالت جواب داد
ساشا _ اتاقت ؟؟
_ بله پس چی ؟؟
یهو پوزخند زد و با تمسخر نگام کرد ...وای باز این جنی شد ..حتی منم دیوونه کرده خودمم هی تغییر شخصیت میدم ..یبار شادم یه
بار غمگین ، یه بار عصبی اصلا یه وضعیه ..