eitaa logo
مانیفست - رمان
331 دنبال‌کننده
20 عکس
8 ویدیو
3 فایل
مانیفست - داستانک @Manifestly مانیفست - رمان @Manifest ممکنه بعضی قسمتها برای بعضی ها نمایش داده نشه در این صورت به ادمین پیام بدید. @admin_roman رمان جاری ازدواج اجباری👈 لینک قسمت اول👇👇 eitaa.com/manifest/2678
مشاهده در ایتا
دانلود
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_پنجاه_وهشت ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 بلاخره زبونم با
لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁چرا دروغ بگم از تهدیدش ترسیدم از این روانی هر کاری بر میومد ..با قیافه ی زاری بهش نگاه کردم که اصلا به روی مبارکش نیاورد شاهین _ چیزی میخواستی بگی رزا ؟ وضعیت بد بود بهتر دیدم یه جوری جمعش کنم تا بعدا بتونم فرار کنم ..الان بهتر بود که این آتیشو بخوابونم .. فکرم به کل درگیر بود ، درگیر این همه اتفاقاتی که میوفتاد ولی الان وقت فکر کردن نبود ، شب یا یه موقع دیگه میتونستم حسابی فکر کنم اما الان بهتر بود که عصبانیت ساشا رو کم کنم پس چه راهی بهتر از حیله ی زنانه .. خودمو جمع و جور کردم و بیشتر رفتم سمت ساشا وقتی که منو تو اون وضعیت دید تعجب کرد . ساشا _ داری چیکار میکنی تو ؟ اون دو تا پسر عموی بیخاصیت ولی خوشکلمم که با درخت فرقی نداشتن ..البته الان ،به موقع یه چاق سلامتیم با اون دوتا میکنم .. _ چیزی نیست عزیزم .. پشت بندش خودم انداختم تو بغلش و یه دستمو حلقه کردن دور گردنش با اون یکی دستمم دستشو گرفتم .. _ آره شاهین میخواستم بگم که و هیچ کسیو بیشتر از ساشا دوست ندارم .. شاهین با یه قیافه ای نگام کرد که انگار تو راست میگی منم به روی خودم نیاوردم ..صدای ناراحت شهاب رفت رو نروم شهاب _ رزا قرار نبود که به این زودی عروس شی اونم بدون خبر دادن به من .. ساشا _ لازم نمیدیدم که به همه خبر بدیم . نگاش به شهاب بود ..الان اصلا نمیتونستم طرف شهاب و بگیرم .. _ خب ببخشید داداشی . یه دفعه ای شد .. شاهین _ آره خب مگه حواسم برات میزاره این شازده این حرفو با طنز گفت که باعث خنده ی همه شد ، ولی خب چه خنده ای ، همه تظاهر ، شهاب از جاش بلند شد و رفت اون سمت پشت مغازه شاهین _ خب آقا داماد باید سور بدی ما که نبودیم .. ساشا _ گفتم که کسی خبر نداره شاهین _ نه دیگه داداش داری از زیرش در میری ، اینطوری فکر میکنم خسیسی منم با تعجب به این دوتا نگاه میکردم انگار نه انگار همین چند مین پیش داشتن همو میکشتنا ..البته بیشتر شهاب و ساشا بودن ساشا _ باشه بابا پس جا و مکانشو خودت مشخص کن .من پولشو حساب میکنم هر چی که باشه شاهین _ به مرد زندگی .. خوبه پس یه شام توپ تو رستوران بهاران خوبه ؟؟ ساشا _ من حرفی ندارم ، روشو کرد سمت من ساشا _ عزیزم تو چی ؟ از عزیزمش تعجب کرده بودم .. _ من ؟؟ من که جایی رو نمیشناسم ولی باشه خوبه .. ساشا _ آره جون خودت پس من بودم که پارسال پدرتو در آوردم . البته این حرفارو زیر لب گفت ولی من متوجه شدم .منظورش چی بود ؟ _ چیزی گفتی ؟ ساشا _ نه