صبح تا شب با کلمه های قشنگ قشنگ زشتی درونتون رو میپیشونید و قربون صدقه هم میرید و درنهایت تا رو از هم برمیگردونید میشینید به تمسخر و تیکه انداختن. بابا شما کی هستید دیگه؟ آدم میترسه ازتون.
حالم از اون بعد احساسی آسیب پذیرم بهم میخوره. از آدم هایی که مدام سعی میکنن از اون سمت بهم نزدیک شن بیشتر.
در واقع هیچوقت از دلم در نیوردی فقط انقدر همهچیز ریخت روی هم که تنها یه بند انگشت تا بریدن ازت فاصله دارم.
درواقع پیامت تنها دلیلی بود که وسط گریه کردن بتونم بخندم. درسته که نباید جدیش بگیرم ولی باور کن کش اومدن این لبخنده اصلا دست خودم نیست.
این خیلی حس امنیت و خونه میده که بتونی با یه نفر راجب کوچکترین و رندم ترین اتفاقات روزت صحبت کنی و بارها یه مسئله تکراری رو تعریف کنی و احساسات راجب مسائل رو به طور غیرسانسوری بیان کنی.
اینکه میدونی درهرصورت قرار نیست هیچوقت قضاوت شی یا مورد حمله قرار بگیری واقعا 100/10000
بعضی وقت ها خیلی یهویی وسط مکالمات یکسری چرندهایی میگم که در آن واحد پشیمون میشم.
آخه فاطمه میمیری حرف نزنی؟ چه ربطی داره آخه؟