من غلط کردم که گفتم معده دردامو دوست دارم فقط تروخدا تموم شو به اندازه کافی غصه برای خوردن دارم.
ناراحتی در من به صورت مخاطب گرفتن سوم شخص به جای دوم شخص در متن های پراکنده ذهنی و دستنویسم ظاهر میشه.
بالا پایینای زندگی انقدر از دستم در رفته که فقط میتونم بسپرمش به خدا یا درست میشه یا درس میشه.
هدایت شده از اَخترپنجم؛
انقدر شکننده شدم که واقعا مهم نیست کی هستی، اگر بیشتر از ۱۰ دقیقه کنارم بشینی هر لحظه ممکنه مثل ابر بهار تو بغلت گریه کنم.
و هر روز فقط خودم رو مجبور میکنم که اشک نریزم. حداقل تا جایی که میتونم اشک نریزم و وقتی که تلاشام بی فایدست به اندازه ی تمام اون روزا گریه میکنم و این روند هر هفته تکرار میشه.
از روزهایی که کم میارم بدم میاد و از روزهایی که کم اوردم ولی میچپونمش توی مسائل دیگه بیشتر بدم میاد.
حتی وقت ندارم ببینم جدی کم آوردم یا تلقین و کوفت و زهرماره.
صبح تا شب صغری کبری میچینم که این دفعه دیگه نه و شب تا صبح از دوست داشتنت قلبم مچاله میشه.
از روزمره آدم ها خارج شدن انقدر یهویی و سریع اتفاق میفته که حتی نمیدونی باید چه کاری راجبش انجام بدی و چجوری باید درستش کرد و آیا اصلا میشه؟ فقط ناگهانی خودت رو دور تر از همه پیدا میکنی با دیواره هایی از تنهایی که قابل شکستن نیست.