eitaa logo
🌍مَـن وَ دنـیا🌏
776 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
42 فایل
اگـر هر شخص به‌اندازه ساخٺنِ یڪ خانہ؛ وقٺ برای ساخٺنِ خود می‌گذاشٺ ڪار ٺمام بود!💚 . . . مطالب رو دوسٺ داشٺید بمــونید🤞🏼 . ڪپی با ذڪر صلواٺ آزاد💚 .. ارتباط با ادمـین مسابقات👇🏻 @Ghasedak2002 ادمــین تبادل و تبلیــغات📱 @Admin_Tabadol7
مشاهده در ایتا
دانلود
❤💍 زنگ خانه را بزند و بگوید: «رفته بودم هیئت، جلسه طول کشید برای همین دیر اومدم. و فکرهایی که هیچ وقت دست از سر هیچ وقت دست از سر آدمی برنمی دارد:«عزیزی که به خاک سپردی استخون شده یا نشده؟ درد کشیده یا نکشیده؟ وقتی هوا گرمه نگرانی وقتی که برف میاد بند دلت پاره میشه نکنه سردش بشه نکنه بارون اذیتش کنه با این که میدانی همه چیز تمام شده و روح از بدن رفته است ولی تعلق خاطری که داری هیچ وقت کهنه نمی شود یک حالت بهت زدگی که حتی نمیدانی کجا شهید شده است و به این زودی هم امکان ندارد به آنجا بروی. با همسران شهدای مدافع حرم که به سوریه رفته بودم وارد فرودگاه دمشق شدیم از همان ورودی فرودگاه حال همه ما بد شد، پیش خودم گفتم «حمید من این ورودی رو اومده، ولی هیچ وقت خروجی رو برنگشته» پروازها همه نیمه شب انجام میشد داخل فرودگاه صندلی نبود، گوشه همسر یکی از شهدای مدافع حرم چادر روی سرش کشیده بود و گریه میکرد داخل خیابانها که قدم بر می داشتیم دنبال نشانه ای از عزیزانمان بودیم حتی نمیدانستیم حلب کدام طرف است، همسرانمان لحظات آخر زمینی بودنشان را روی کدام خاک گذرانده بودند. غربت گریه های همسرانه را هیچ کس نمیفهمد، آنقدر در اوج اشک باید خودت را خفه کنی و بغضت را پنهان کنی که گاهی از اوقات دلت یک خلوت بخواهد فقط برای گریه کردن گاهی پیش خودم میگویم که ساده اش برای حمید بود و سختش برای من چون خیلی زود برات پروازش امضاء شد و رفت. همسر شهید باید بار یک زندگی را به تنهایی به دوش بکشد از همسر شهید همه انتظار دارند باید همیشه خوشحال باشی باید همه جا حاضر باشی همه پیامها و تماسها را جواب بدهی تا کسی فکر نکند چون همسر شهید هستی داری طاقچه بالا می،گذاری طول روز به حدی خسته میشوی که حس میکنی شبها روح از بدن خارج میشود و دوباره فردا صبح روز از نو روزی از نو ولی بدون همراز و همراهی که تمام امیدت شده بود. چند ماه بعد از شهادت حمید به کربلا ،رفتم همان کربلایی که گذرنامه گرفته بودیم تا با هم برویم ولی حمید با آن گذرنامه به سوریه رفت و از کنار حرم عمه سادات همنشین همیشگی ارباب بی کفن ،شد همان کربلایی که عشق حمید ،بود همان کربلایی که حمید برای دیدنش همیشه بی تاب بود شب جمعه بود تک و تنها بین الحرمین رو به گنبد ایستاده بودم. کمی که گذشت ،نشستم توان ایستادن نداشتم، در اوج دلتنگی و حسرت به حمید گفتم عزیزم الآن کربلام، همون کربلایی که قرار بود بیایم برام چادر عروس بخری ولی قسمت نشد، به خاطر تو به هیچ مغازه ای که چادر میفروشه نگاه نکردم، گفتم شاید تو خجالت بکشی از اینکه نتونستی هدیه ای که قول داده بودی رو بهم بدی، در تمام طول این سفر خودم را یک آدم دونفره ادامه دارد.... عج ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═══‌‌‌‌༻🌎༺‌‌‌═══ @Mano_Donya313