eitaa logo
من و یک کربلا، الحمدلله
363 دنبال‌کننده
262 عکس
87 ویدیو
17 فایل
کانال جامع تجربیات سفر اربعین ارتباط با ادمین: @yas_o_narges فقط *خانم‌ها* برای گفتگو و پرسیدن سؤال‌هاتون به گروه پیاده‌روی اربعین مراجعه کنید https://eitaa.com/joinchat/1508704444C87758e498c
مشاهده در ایتا
دانلود
۷۷۹ اولین فرزندم سال ۹۷ بدنیا اومد. روز ۲۸ محرم. هفت روزگی پاسپورتش اومد و من ۱۶ روزگی، زمینی رفتیم اربعین. اون موقع شبا هوا سرد میشد. پتو پیچ تو بغل من یا مامانم زیرچادر قایمش کرده بودیم و راه میرفتیم😅. دوقلوهام ۱۴۰۰ بدنیا اومدن، تولد یک سالگی بردیمشون اربعین. حدود ۱۰ سال اربعین رفتیم. واسه مرزهای زمینی وسط هفته راه میفتیم و جوری برنامه ریزی میکنیم که ۱۲ شب به بعد برسیم تا جمعیت کمتری باشه راحت تر رد شیم. پارسال از ۱۲ شب تا ۵ صبح تو مرز مهران بخاطر ازدحام جمعیت موندیم، وقتی نوبتمون شد که رد بشیم، حدود ۷ صبح بود، هوا هم گرم بود. بخاطر اینکه بچه ها گرمازده نشن برگشتیم قم، دو روز استراحت کردیم، دوباره رفتیم. کالسکه دوقلو داشتیم. شبا حرکت می‌کردیم. واسه هر بچه ۴،۵ دست لباس برداشتم. هرتیشرت و شلوار رو داخل یک مشما فریزر گره زدم، گذاشتم داخل کوله که موقع پیدا کردن لباس بچه ها باهم قاطی و گم نشه. اگر موقعیت شستن لباس بچه داشتم میشستم با سنجاق قفلی به کوله پشتی موقع پیاده روی آویزون میکردم که زودتر خشک بشه(شاید صحنه قشنگی نباشه ولی وقتی مجبور بشی و دوتا شیرخواره داشته باشی باید یه راهی پیدا کنی) هیچ کمکی هم نداشتم تا کربلا، من و همسرم نوبتی بچه ها رو نگه میداشتیم که بریم واسه نماز و دستشویی. موقع خواب هم گوشه سالن یا موکب بچه ها رو میخوابوندم تا از دو طرف دیوار باشه، بچه ها فرار نکنن. یک طرف خودم کنارشون میخوابیم، زیرپاشون هم کوله پشتی و پتو دیوار و سد درست میکردم😂 ۴ روز تو پیاده روی بودیم. تموم سعیم این بود که موکب ایرانیها نرم چون بعضی خانمهای ایرانی زخم زبونهایی میزدن که تا مغز استخونم میسوخت ولی عربها کمک حالم میشدن و لبخندشون بهم قوت قلب میداد. نصف کوله منو همسرم پوشک بود بقیه لباس. همه رو تو دوتا کوله مساوی گذاشتم که اگر یکی از کوله پشتیها گم شد لنگ نمونیم. نمک یددار و آبلیمو و نعناع خشک و عسل هم هرکدوم تو یه ظرف کوچک میبرم. مدام پاهای بچه ها و صورتشون رو با آب خنک میشستم. فقط هم از غذاهای موکب ها میدادم میخوردن به دوقلوهای یکسالمم، چون دیگه شیرمادر نمیخوردن هر روز شیرپاکتی میخریدم یه کم آبجوش و عسل میریختم تو لیوان تا شیر ولرم بشه و میخوردن. روغن گل سرخ واسه زیرگلوی بچه و کلا جاهایی که عرق سوز میشه خیلی زود جواب میده. لوازم ضروری فقط پوشک و لباس و آبلیمو، عسل، نعنا خشک واسه دمنوش ِدل‌پیچه یا مسمومیت احتمالی، نمک یددار، شیشه شیر، فلاکس کوچک بردم. واسه دختر۴سالم، ۵تا اسباب بازی سبک و کوچک خریدم هر روز که بیدار میشد یه دونه میدادم خوشحال میشد. واسه اینکه گرمازده نشه تو مسیر هرجایی که آب‌پاشی بود، دخترمو میبردم آب بازی میکرد. هیچ آب پاشی رو بی نصیب نذااشتم. تو راه دوتا بازی دیگه هم داشت. یکی تفنگ آب‌پاش بود، بعدی پرچم بازی. پرچم بازی اینجوری بود که باید دستمو میگرفت میدوید و میرسید به پرچم و علم هایی که رو دوش مردم حمل میشد، می‌پرید تا دستش بهش بخوره بگه من برنده شدم. از خوراکی هم چون عاشق کباب هست هرجا عطر کباب میومد، خدا منو ببخشه دوست داشتم تموم مسیر رو گریه کنم تا کربلا ولی بخاطر اینکه خاطره قشنگی واسش بشه، صف وایسادم واسش هرروز کباب گرفتم. با این روش بچم۷۰۰ عمود پیاده راه رفته. کمی هم سوار کالسکه شده و یه قل رو بغل کردیم. هرچقدر که سختی کشیدیم یک‌هزارم بچه های امام حسین نشد. بچه های ما با احترام و عزت رفتن. غذای گرم و آب خنک و شربتشون همیشه محیا بود. بی حرمتی نشد، امنیت کامل داشتن، فقط بدخواب شدن که اگر همزمان باهم گریه میکردن مرد و زن ایرانی بجای دلداری انواع سرکوفتها رو بهم میزدن. یادمه یه آقایی بهم گفت تو مسلمان نیستی یا یکی دیگه گفت این بچه تشنست بیرحم😳😂. ولی کلا برق خوشحالی تو چشم بچه هام بود مخصوصا از آب بازی ها. اصلا خودمون رو محدود نمیکردیم که حتما فلان موکب بمونیم یا تو نجف جای خاصی یا تعداد روزهای خاصی ساکن بشیم. هرجا خسته شدیم موندیم. فقط خط قرمز ما کولر بود. جایی که خنک باشه چون همسرم بشدت به گرما حساسه و معمولا تابستونها مریض میشه. تو ۵،۶ سال اخیر که اربعین تو گرما افتاد، هر دفعه چندبار سرم زده. نجف بخاطر کمبود وقت فقط چند ساعت توقف کردیم.۴روز راه رفتیم و بقیه عمودها رو ماشین سوار شدیم. کربلا رفتیم خونه دوستمون بعد دو روز برگشتیم ایران. من کلا آدم کم تحملیم .خیلی صبور نیستم ولی امام حسین رو دوست دارم. معجزه هایی دیدم که دلمو آروم میکرد. طوریکه همسرم آخر سفر گفت تو چرا عصبانی و خسته نمیشی؟ چطور میتونی این همه طاقت بیاری!! کانال«دوتا کافی نیست» https://eitaa.com/manoyekkarbalaalhamdolelah
۷۷۸ ما پارسال با دختر ۱۱ ماهم و پسر ۱۲ و ۸ سالم ۶ روز رفتیم سفر اربعین. روز خود اربعین حرکت کردیم. وقتی همه برمیگشتند ما میرفتیم. ساعت ۳ نیم شب از مرز مهران رد شدیم. خلوت و راحت بدون درد سر، جای پارک ماشین هم عالی بود. وسایلی که برداشتم. سه دست لباس نازک بلوز شلوار برای دخترم، یه بسته پوشک که نصفش را برگردوندم، یه بسته خاکشیر، تخم شربتی و نبات خرد شده داخل یه بطری آب معدنی کوچک ریختم و بردم که هربار داخل شیشه پستونک دخترم میرختم ومیدادم بهش میخورد. انواع دارو برای بیماریهای که پیش بینی کرده بودم که فقط قرص اسهال استفراغ استفاده شد. پلاستیک فریزر و دستمال کاغذی و دستمال مرطوب و دستکش یه بار مصرف و زیر اندازه نازک کوچک برای تعویض بچه و زیرانداز کوچک برای وقتی که میخواستم یه گوشه بشینم شیر بدم که داخل کالسکه پهن کرده بودم جا نگیره یه پتو نازک مسافرتی داخل کالسکه هم گذاشتم مواقعی که جایی گیرم نمی امد پهن میکردیم کنار خیابان برای استراحت، یه آب پاش که تا لحظه آخر خیلی خیلی بدرد خورد. غذایی کمکی اصلا احتیاجش نشد، غذای امام حسین خودش براش جور میشد هر جا میرسیدیم از دخترم پذیرایی مخصوص میشد، انگار امام حسین حواسش به دختر ۱۱ ماهه ی منم بود. کوله پشتی که برده بودیم مناسب نبود یه کوله های نازک مخصوص اربعین بود که خیلی هم جادار بود یکی از زائرها نشونم داد که خیلی خوب بود. سنجاق قفلی سوزن و نخ مشکی برده بودم و یه طناب دو متری که گاهی برای بسته شدن وسایل و یه شلنگ یک متری برای جاهای که شلنگ نداشتند. چهارتا قاشق و یک چاقو کوچک یه بار تو نجف استفاده شد غذاها بدون قاشق بود لیوان که اصلا استفاده نشد یکم صابون رنده شده که اونم خیلی استفاده شدو خلال دندان و مسواک کلاه نقابدار برای پسرها بردم و یه دست لباس اضافه برای هرکدوام که چادر اضافه برنداشتم. تنقلات شکلات، یکم پسته از خونه بردیم که هر جا بچه ها ضعف میکردند و چیزی نداشتیم بخورن، بهشون میدادیم. شکلاتها بدون کاکائو بود. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» https://eitaa.com/manoyekkarbalaalhamdolelah
۷۷۸ قبل از سفر همه میگفتند نیایید، بچه تون اسهال استفراغی میشه، گرما به شدت زیاده، ما بعد از دودلی زیاد، توکل کردیم با استخاره هم پیش رفتیم که خوب آمد و رفتیم و خداراشکر مشکلی پیش نیومد. فقط یه جا خیلی سخت گذشت که اونم شیرین بود و دوستش داشتم، وقتی قرار بود از کربلا به سمت نجف حرکت کنیم فقط یک راه برای رفتن بود، آن هم سوار شدن پشت کامیون یک گارژی بود که انتها نداشت از ساعت ۶ صبح ما وارد این گارژ شدیم تا ۴ بعد از ظهر دنبال کامیون میدویدیم و با کالسکه دوتا کوله پشتی سه تا بچه و یه زن، نمیتوانستیم سوار بشیم. هر ماشینی که می‌رسید به سرعت نور پر میشد و جایی برای ما نداشت. اونجا هرکی به فکر خودش بود، کسی به داد کسی نمی رسید. گرما به قدری زیاد بود که دخترم مثل یه جوجه که لحظات آخرش بود، شده بود و فقط نفس میکشید. جون براش نبود که آب طلب کنه😭 روی شونه های پدرش افتاده بود فقط نگاه میکرد😭 تو اون گاراژ نه آبی بود نه غذایی... آبی که همراه مون بود از گرما به جوش آمده بود، هر چی میدویدیم فایده نداشت. وقتی موفق شدیم به کامیون پبدا کنیم، همسرم نمی‌تونست کمک کنه تا سوار بشم، چونکه بچه و کالسکه روی دوشش بود، مَحرم دیگه ی هم همراهم نبود، به یاد حضرت زینب که کسی همراهش نبود کمکش کنه سوار شتر بشن افتادم، اشک میریختم میگفتم یا حضرت زینب کمکم کن تا بتوانم سوار بشم و دست نامحرم بهم نخوره... بچه ها گرسنه و تشنه بودند، همسرم به شدت از کت کول افتاده بود. باید تلاشم میکردم که بالاخره موفق شدم. وقتی رفتیم بالا ماشین تا دم در رفت، گفتند خراب شده، بیاید پایین، موقع پایین آمدن، دوباره وحشتناک بود که این بار پام به گیره در گیر کرد زخمی شد ولی سکوت کردم تا همسرم نفهمه. باید دوباره ماشین پیدا میکردیم بالاخره یه کامیون دیگه امد. وقتی رفتیم بالا، گرمای کف کامیون، از کفش ها عبور میکرد، پاهای ما را میسوزاند تا خود نجف هم نمی‌برد و یه پارکینگ دیگه باز کامیون دیگر باز همان بدو بدوها شروع شد. این‌بار همسرم خسته شد، به یه مسجد پناه بردیم و شب شد که یه ماشین وَن پیدا کرد و از انجا ما را تا نجف برد و آن روز نزدیک غروب آب و غذا گیرمان آمد. وقتی رسیدیم نجف دیگه همه ی موکب ها جمع شده بودن، ما هرجا میرفتیم یه نماز یه زیارت یه خواب و حرکت. فقط کاظمین یک روز موندیم، بقیه را نصف روز طی میکردیم. ما یه شب پیاده روی کردیم اون هم خیلی خیلی کم، چونکه دخترم حاضر نبود تو کالسکه بشینه، براش اسباب بازی برده بود یه سری چیزهای کوچک که دوست داشت ولی اصلا استفاده نکرد، همش دوست داشت بغل باشه تو روز، ظرفیت کالسکه نشستن بچه نهایتا دو ساعت بود، مگر اینکه خوابش می‌برد. بقیه را اگه بیداربود میخواست بغل باشه، برای همین پیاده روی پشت سرهم نمیتوانستیم بریم و چند تا عمود که رفتیم سوار ماشین شدیم. من همسفری نبرده بودیم و خانواده خودمان تنها بودیم که جای یه خانم کنارم خالی بود، برای تعویض بچه و دستشویی و تجدید وضو گیر همسرم بودم و باید یه جایی وعده میکردم و خونه عراقی ها که رفتم برای حمام و لباس شستن مشکل پیدا کردم، کسی نبود کمکم کنه و بچه مو پیشش بذارم، از زائرهای دیگه کمک گرفتم. کانال«دوتا کافی نیست» https://eitaa.com/manoyekkarbalaalhamdolelah
۷۷۹ اولین فرزندم سال ۹۷ بدنیا اومد. روز ۲۸ محرم. هفت روزگی پاسپورتش اومد و من ۱۶ روزگی، زمینی رفتیم اربعین. اون موقع شبا هوا سرد میشد. پتو پیچ تو بغل من یا مامانم زیرچادر قایمش کرده بودیم و راه میرفتیم😅. دوقلوهام ۱۴۰۰ بدنیا اومدن، تولد یک سالگی بردیمشون اربعین. حدود ۱۰ سال اربعین رفتیم. واسه مرزهای زمینی وسط هفته راه میفتیم و جوری برنامه ریزی میکنیم که ۱۲ شب به بعد برسیم تا جمعیت کمتری باشه راحت تر رد شیم. پارسال از ۱۲ شب تا ۵ صبح تو مرز مهران بخاطر ازدحام جمعیت موندیم، وقتی نوبتمون شد که رد بشیم، حدود ۷ صبح بود، هوا هم گرم بود. بخاطر اینکه بچه ها گرمازده نشن برگشتیم قم، دو روز استراحت کردیم، دوباره رفتیم. کالسکه دوقلو داشتیم. شبا حرکت می‌کردیم. واسه هر بچه ۴،۵ دست لباس برداشتم. هرتیشرت و شلوار رو داخل یک مشما فریزر گره زدم، گذاشتم داخل کوله که موقع پیدا کردن لباس بچه ها باهم قاطی و گم نشه. اگر موقعیت شستن لباس بچه داشتم میشستم با سنجاق قفلی به کوله پشتی موقع پیاده روی آویزون میکردم که زودتر خشک بشه(شاید صحنه قشنگی نباشه ولی وقتی مجبور بشی و دوتا شیرخواره داشته باشی باید یه راهی پیدا کنی) هیچ کمکی هم نداشتم تا کربلا، من و همسرم نوبتی بچه ها رو نگه میداشتیم که بریم واسه نماز و دستشویی. موقع خواب هم گوشه سالن یا موکب بچه ها رو میخوابوندم تا از دو طرف دیوار باشه، بچه ها فرار نکنن. یک طرف خودم کنارشون میخوابیم، زیرپاشون هم کوله پشتی و پتو دیوار و سد درست میکردم😂 ۴ روز تو پیاده روی بودیم. تموم سعیم این بود که موکب ایرانیها نرم چون بعضی خانمهای ایرانی زخم زبونهایی میزدن که تا مغز استخونم میسوخت ولی عربها کمک حالم میشدن و لبخندشون بهم قوت قلب میداد. نصف کوله منو همسرم پوشک بود بقیه لباس. همه رو تو دوتا کوله مساوی گذاشتم که اگر یکی از کوله پشتیها گم شد لنگ نمونیم. نمک یددار و آبلیمو و نعناع خشک و عسل هم هرکدوم تو یه ظرف کوچک میبرم. مدام پاهای بچه ها و صورتشون رو با آب خنک میشستم. فقط هم از غذاهای موکب ها میدادم میخوردن به دوقلوهای یکسالمم، چون دیگه شیرمادر نمیخوردن هر روز شیرپاکتی میخریدم یه کم آبجوش و عسل میریختم تو لیوان تا شیر ولرم بشه و میخوردن. روغن گل سرخ واسه زیرگلوی بچه و کلا جاهایی که عرق سوز میشه خیلی زود جواب میده. لوازم ضروری فقط پوشک و لباس و آبلیمو، عسل، نعنا خشک واسه دمنوش ِدل‌پیچه یا مسمومیت احتمالی، نمک یددار، شیشه شیر، فلاکس کوچک بردم. واسه دختر۴سالم، ۵تا اسباب بازی سبک و کوچک خریدم هر روز که بیدار میشد یه دونه میدادم خوشحال میشد. واسه اینکه گرمازده نشه تو مسیر هرجایی که آب‌پاشی بود، دخترمو میبردم آب بازی میکرد. هیچ آب پاشی رو بی نصیب نذااشتم. تو راه دوتا بازی دیگه هم داشت. یکی تفنگ آب‌پاش بود، بعدی پرچم بازی. پرچم بازی اینجوری بود که باید دستمو میگرفت میدوید و میرسید به پرچم و علم هایی که رو دوش مردم حمل میشد، می‌پرید تا دستش بهش بخوره بگه من برنده شدم. از خوراکی هم چون عاشق کباب هست هرجا عطر کباب میومد، خدا منو ببخشه دوست داشتم تموم مسیر رو گریه کنم تا کربلا ولی بخاطر اینکه خاطره قشنگی واسش بشه، صف وایسادم واسش هرروز کباب گرفتم. با این روش بچم۷۰۰ عمود پیاده راه رفته. کمی هم سوار کالسکه شده و یه قل رو بغل کردیم. هرچقدر که سختی کشیدیم یک‌هزارم بچه های امام حسین نشد. بچه های ما با احترام و عزت رفتن. غذای گرم و آب خنک و شربتشون همیشه محیا بود. بی حرمتی نشد، امنیت کامل داشتن، فقط بدخواب شدن که اگر همزمان باهم گریه میکردن مرد و زن ایرانی بجای دلداری انواع سرکوفتها رو بهم میزدن. یادمه یه آقایی بهم گفت تو مسلمان نیستی یا یکی دیگه گفت این بچه تشنست بیرحم😳😂. ولی کلا برق خوشحالی تو چشم بچه هام بود مخصوصا از آب بازی ها. اصلا خودمون رو محدود نمیکردیم که حتما فلان موکب بمونیم یا تو نجف جای خاصی یا تعداد روزهای خاصی ساکن بشیم. هرجا خسته شدیم موندیم. فقط خط قرمز ما کولر بود. جایی که خنک باشه چون همسرم بشدت به گرما حساسه و معمولا تابستونها مریض میشه. تو ۵،۶ سال اخیر که اربعین تو گرما افتاد، هر دفعه چندبار سرم زده. نجف بخاطر کمبود وقت فقط چند ساعت توقف کردیم.۴روز راه رفتیم و بقیه عمودها رو ماشین سوار شدیم. کربلا رفتیم خونه دوستمون بعد دو روز برگشتیم ایران. من کلا آدم کم تحملیم .خیلی صبور نیستم ولی امام حسین رو دوست دارم. معجزه هایی دیدم که دلمو آروم میکرد. طوریکه همسرم آخر سفر گفت تو چرا عصبانی و خسته نمیشی؟ چطور میتونی این همه طاقت بیاری!! کانال«دوتا کافی نیست» https://eitaa.com/manoyekkarbalaalhamdolelah
۷۷۸ ما پارسال با دختر ۱۱ ماهم و پسر ۱۲ و ۸ سالم ۶ روز رفتیم سفر اربعین. روز خود اربعین حرکت کردیم. وقتی همه برمیگشتند ما میرفتیم. ساعت ۳ نیم شب از مرز مهران رد شدیم. خلوت و راحت بدون درد سر، جای پارک ماشین هم عالی بود. وسایلی که برداشتم. سه دست لباس نازک بلوز شلوار برای دخترم، یه بسته پوشک که نصفش را برگردوندم، یه بسته خاکشیر، تخم شربتی و نبات خرد شده داخل یه بطری آب معدنی کوچک ریختم و بردم که هربار داخل شیشه پستونک دخترم میرختم ومیدادم بهش میخورد. انواع دارو برای بیماریهای که پیش بینی کرده بودم که فقط قرص اسهال استفراغ استفاده شد. پلاستیک فریزر و دستمال کاغذی و دستمال مرطوب و دستکش یه بار مصرف و زیر اندازه نازک کوچک برای تعویض بچه و زیرانداز کوچک برای وقتی که میخواستم یه گوشه بشینم شیر بدم که داخل کالسکه پهن کرده بودم جا نگیره یه پتو نازک مسافرتی داخل کالسکه هم گذاشتم مواقعی که جایی گیرم نمی امد پهن میکردیم کنار خیابان برای استراحت، یه آب پاش که تا لحظه آخر خیلی خیلی بدرد خورد. غذایی کمکی اصلا احتیاجش نشد، غذای امام حسین خودش براش جور میشد هر جا میرسیدیم از دخترم پذیرایی مخصوص میشد، انگار امام حسین حواسش به دختر ۱۱ ماهه ی منم بود. کوله پشتی که برده بودیم مناسب نبود یه کوله های نازک مخصوص اربعین بود که خیلی هم جادار بود یکی از زائرها نشونم داد که خیلی خوب بود. سنجاق قفلی سوزن و نخ مشکی برده بودم و یه طناب دو متری که گاهی برای بسته شدن وسایل و یه شلنگ یک متری برای جاهای که شلنگ نداشتند. چهارتا قاشق و یک چاقو کوچک یه بار تو نجف استفاده شد غذاها بدون قاشق بود لیوان که اصلا استفاده نشد یکم صابون رنده شده که اونم خیلی استفاده شدو خلال دندان و مسواک کلاه نقابدار برای پسرها بردم و یه دست لباس اضافه برای هرکدوام که چادر اضافه برنداشتم. تنقلات شکلات، یکم پسته از خونه بردیم که هر جا بچه ها ضعف میکردند و چیزی نداشتیم بخورن، بهشون میدادیم. شکلاتها بدون کاکائو بود. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» https://eitaa.com/manoyekkarbalaalhamdolelah