eitaa logo
من و یک کربلا، الحمدلله
369 دنبال‌کننده
270 عکس
91 ویدیو
18 فایل
کانال جامع تجربیات سفر اربعین ارتباط با ادمین: @yas_o_narges فقط *خانم‌ها* برای گفتگو و پرسیدن سؤال‌هاتون به گروه پیاده‌روی اربعین مراجعه کنید https://eitaa.com/joinchat/1508704444C87758e498c
مشاهده در ایتا
دانلود
۷۷۸ قبل از سفر همه میگفتند نیایید، بچه تون اسهال استفراغی میشه، گرما به شدت زیاده، ما بعد از دودلی زیاد، توکل کردیم با استخاره هم پیش رفتیم که خوب آمد و رفتیم و خداراشکر مشکلی پیش نیومد. فقط یه جا خیلی سخت گذشت که اونم شیرین بود و دوستش داشتم، وقتی قرار بود از کربلا به سمت نجف حرکت کنیم فقط یک راه برای رفتن بود، آن هم سوار شدن پشت کامیون یک گارژی بود که انتها نداشت از ساعت ۶ صبح ما وارد این گارژ شدیم تا ۴ بعد از ظهر دنبال کامیون میدویدیم و با کالسکه دوتا کوله پشتی سه تا بچه و یه زن، نمیتوانستیم سوار بشیم. هر ماشینی که می‌رسید به سرعت نور پر میشد و جایی برای ما نداشت. اونجا هرکی به فکر خودش بود، کسی به داد کسی نمی رسید. گرما به قدری زیاد بود که دخترم مثل یه جوجه که لحظات آخرش بود، شده بود و فقط نفس میکشید. جون براش نبود که آب طلب کنه😭 روی شونه های پدرش افتاده بود فقط نگاه میکرد😭 تو اون گاراژ نه آبی بود نه غذایی... آبی که همراه مون بود از گرما به جوش آمده بود، هر چی میدویدیم فایده نداشت. وقتی موفق شدیم به کامیون پبدا کنیم، همسرم نمی‌تونست کمک کنه تا سوار بشم، چونکه بچه و کالسکه روی دوشش بود، مَحرم دیگه ی هم همراهم نبود، به یاد حضرت زینب که کسی همراهش نبود کمکش کنه سوار شتر بشن افتادم، اشک میریختم میگفتم یا حضرت زینب کمکم کن تا بتوانم سوار بشم و دست نامحرم بهم نخوره... بچه ها گرسنه و تشنه بودند، همسرم به شدت از کت کول افتاده بود. باید تلاشم میکردم که بالاخره موفق شدم. وقتی رفتیم بالا ماشین تا دم در رفت، گفتند خراب شده، بیاید پایین، موقع پایین آمدن، دوباره وحشتناک بود که این بار پام به گیره در گیر کرد زخمی شد ولی سکوت کردم تا همسرم نفهمه. باید دوباره ماشین پیدا میکردیم بالاخره یه کامیون دیگه امد. وقتی رفتیم بالا، گرمای کف کامیون، از کفش ها عبور میکرد، پاهای ما را میسوزاند تا خود نجف هم نمی‌برد و یه پارکینگ دیگه باز کامیون دیگر باز همان بدو بدوها شروع شد. این‌بار همسرم خسته شد، به یه مسجد پناه بردیم و شب شد که یه ماشین وَن پیدا کرد و از انجا ما را تا نجف برد و آن روز نزدیک غروب آب و غذا گیرمان آمد. وقتی رسیدیم نجف دیگه همه ی موکب ها جمع شده بودن، ما هرجا میرفتیم یه نماز یه زیارت یه خواب و حرکت. فقط کاظمین یک روز موندیم، بقیه را نصف روز طی میکردیم. ما یه شب پیاده روی کردیم اون هم خیلی خیلی کم، چونکه دخترم حاضر نبود تو کالسکه بشینه، براش اسباب بازی برده بود یه سری چیزهای کوچک که دوست داشت ولی اصلا استفاده نکرد، همش دوست داشت بغل باشه تو روز، ظرفیت کالسکه نشستن بچه نهایتا دو ساعت بود، مگر اینکه خوابش می‌برد. بقیه را اگه بیداربود میخواست بغل باشه، برای همین پیاده روی پشت سرهم نمیتوانستیم بریم و چند تا عمود که رفتیم سوار ماشین شدیم. من همسفری نبرده بودیم و خانواده خودمان تنها بودیم که جای یه خانم کنارم خالی بود، برای تعویض بچه و دستشویی و تجدید وضو گیر همسرم بودم و باید یه جایی وعده میکردم و خونه عراقی ها که رفتم برای حمام و لباس شستن مشکل پیدا کردم، کسی نبود کمکم کنه و بچه مو پیشش بذارم، از زائرهای دیگه کمک گرفتم. کانال«دوتا کافی نیست» https://eitaa.com/manoyekkarbalaalhamdolelah