eitaa logo
مردان خدا 📿
390 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
976 ویدیو
62 فایل
مردان خدا کسانی که زندگی شان الگویی برای جویندگان حقیقت است. انبیاء ، علما ، شهدا ، صالحین و خوبان‌ عالم با ما همراه باشید 🥀🍀🌻🌹🌼 http://eitaa.com/joinchat/2035810317C9e86d81327
مشاهده در ایتا
دانلود
ششم بهمن ، سالروز حماسه مردم آمل گرامی باد 🌹 روایت دختر ۱۴ساله‌ای که شهید بهشتی وعده شهادتش را داد🌹 شهیده سیده طاهره هاشمی ، شهیده شاخص سال ۱۳۹۲ وقتی صبح کنار سفره‌ی صبحانه خوابش را برای مادر و عباس تعریف کرد، به آرامی گفت:‌ من شهید می‌شوم. عباس به یاد انشای طاهره افتاد که اول نوشته بود دوست دارم فلسفه بخوانم؛ اما در پایان نوشت به من الهام شده که پیش خدا خواهم رفت... ⬇️⬇️⬇️ shahidd.blog.ir/post/1334 📿 @mardane_khoda
روایت دختر ۱۴ساله‌ای که شهید بهشتی وعده شهادتش را داد🌹 شهیده سیده طاهره هاشمی ، شهیده شاخص سال ۱۳۹۲ وقتی صبح کنار سفره‌ی صبحانه خوابش را برای مادر و عباس تعریف کرد، به آرامی گفت:‌ من شهید می‌شوم. عباس به یاد انشای طاهره افتاد که اول نوشته بود دوست دارم فلسفه بخوانم؛ اما در پایان نوشت به من الهام شده که پیش خدا خواهم رفت... مینا حسینی- دوست صمیمی و هم کلاس طاهره- درباره آن روز می‌گوید: «از مهرماه سال ۶۰ من و طاهره هم کلاس بودیم و روی یک میز می‌نشستیم. خیلی زود با هم صمیمی شدیم و او حکم راهنمای مرا پیدا کرد. او فرزند بزرگ خانواده نبود و برادرها و خواهرهای بزرگترش او را راهنمایی می‌کردند؛ ولی من فرزند بزرگ خانواده بودم و کسی نبود که در زمینه‌ی فعالیت‌های اجتماعی راهنمایم باشد. به همین دلیل وقتی دیدم او مشغول این گونه فعالیت‌هاست، علاقمند شدم که در کنارش باشم و کمکش کنم. یادم هست یکی از هم‌کلاسی‌های ما به شدت تحت تأثیر خواهرش قرار داشت که عضو منافقین بود. طاهره سعی می‌کرد با آرامش و محبّت، حقایق را به او بفهماند. پدر این دختر از تحصیل کرده‌‌های سرشناس آمل بود. تلاش‌های طاهره را برای روشنگری بچه‌ها می‌دیدم و هزاران سوال در ذهنم مطرح می‌شد که تا آن روز به آن‌ها فکر نکرده بودم. روز ۶ بهمن ۶۰ رفتم مدرسه و دیدم مدیر اعلام کرد که مدرسه تعطیل است و برگردید به خانه‌هایتان. شهر شلوغ بود و آن‌ها هیچ مسوولیتی را در قبال حفظ جان ما قبول نمی‌کردند. ما در خانه تلفن نداشتیم و نمی‌توانستم به خانواده‌ام اطلاع دهم که سالم هستم. از طرفی هم به شدت ترسیده بودم و نمی‌توانستم تنهایی به خانه برگردم. طاهره گفت: نترس، من تو را می‌رسانم. اول می‌رویم خانه ما، بعد با هم به خانه‌ی شما می‌رویم. به خانه‌ی طاهره که رسیدیم مادرش گفت: بچه‌های سپاه به ملافه و باند و مواد ضدعفونی و دارو نیاز دارند. با طاهره به خانه‌ی همسایه رفتیم و این چیزها را جمع‌آوری کردیم. بعد طاهره گفت: بیا برویم خون بدهیم. رفتیم به درمانگاه آمل و دیدیم صف طولانی جلوی درمانگاه آمل تشکیل شده. مدتی ایستادیم، دیدیم فایده ندارد و به این زودی‌ها نوبت ما نمی‌شود. به خانه‌ی طاهره برگشتیم. مادرش گفت: بروید برای بچه‌ها نان تهیه کنید. رفتیم و نان خریدیم و برگشتیم. در خانه‌شان جنب و جوش زیادی دیده می‌شد و هر کس به نوعی درگیر کاری بود. دوباره به ما گفتند باید نان بخرید. من گفتم: خیلی دیرم شده و خانواده‌ام نگران خواهند شد. طاهره گفت: باهم ناهار می‌خوریم و بعد به خانه‌ی شما می‌رویم و به آن‌ها خبر می‌دهیم که سالم هستی. از همان جا هم نان می‌خریم و باهم برمی‌گردیم و شب را خانه‌ی ما می‌مانی. ناهار که خوردیم خواهرش یک اسکناس بیست تومانی به ما داد و گفت: همه را نان بخرید. باهم راه افتادیم و به خیابان آمدیم. از وضعیتی که در شهر بود به شدت وحشت کرده بودم. از هر طرف صدای تیراندازی می‌آمد. آقایی به ما اشاره کرد که برویم داخل آن چاله. بعدها فهمیدیم که آن مرد، محمد شعبانی فرمانده سپاه آمل بود. هر دو روی زمین دراز کشیدیم. نمی‌دانستم طاهره چه وضعیتی دارد. من به دیوار نزدیک‌تر بودم و طاهره طرف دیگر بود. ناگهان احساس کردم طاهره صدایم می‌زند. سرم را آرام برگرداندم و دیدم طاهره روی زمین است. آقای شعبانی گفت: بلند شوید و از این جا بروید. من آرام آرام خودم را روی زمین کشیدم و خیالم راحت بود که طاهره هم پشت سرم می‌آید. بلند شدم و رفتم پشت دیوار. یکی از بچه‌های محله‌مان را دیدم. گفت: چرا ایستاده‌ای و نمی‌روی؟ گفتم: منتظر دوستم هستم. گفت: دوستت از آن طرف رفت، تو برو خانه‌تان. خیالم راحت شد. آن آقا مرا رساند به خانه‌مان. وقتی رسیدم خانه، متوجه شدم پدرم هم زخمی شده و کسی نمی‌داند او را کجا برده‌اند. چون تلفن نداشتیم، آن شب نفهمیدم بالاخره طاهره به خانه‌اش رسید یا نه. وقتی خوابیدم خواب دیدم آرام از پله‌های درمانگاه آمل بالا می‌روم. طاهره بالای پله‌ها با لباس بسیار قشنگی ایستاده بود. همین که مرا دید، لبخندی زد و دستش را به نشانه‌ی خداحافظی برایم تکان داد. صبح که بیدار شدم، مادرم می‌خواست برود از پدرم خبر بگیرد. من که وضع روحی مناسبی نداشتم در منزل ماندم. مادرم بعد از این که فهمید پدرم را در بیمارستان امیرکلای بابل بستری کرده‌اند، به خانه‌ی طاهره رفت و از خانواده‌اش سراغ او را گرفت. آن‌ها فکر می‌کردند طاهره شب را در منزل ما مانده، با نگرانی پرس و جو کردند و متوجه شدند طاهره شهید شده و او را به بیمارستان بابل برده‌اند.» (۱۰) پیکر طاهره را در یک تشییع جنازه‌ی باشکوه در باران اشک مردم انقلابی آمل و شهرهای اطراف در امامزاده ابراهیم این شهر به خاک سپردند. سال‌ها از پرپر شدن گل نوشکفته‌ی مادر‌ می‌گذرد.‌ هرچند یاد و خاطره‌ی آن روز بغض در گلویش می‌فشارد؛ اما همیشه از جگر گوشه‌اش با غرور یاد می‌کند. 📿 @mardane_khoda
هدایت شده از مردان خدا 📿
از خواهران محترمه می خواهم مثل زینب کبری باشید و امام را دعا کنید و مثل زینب استوار باشید و همچنین حجابتان را کاملا حفظ کنید. اگر حجاب خود را حفظ نکنید به خون شهدا خیانت کرده اید و روز قیامت جلوی حضرت زهرا (س) و زینب‌کبری (س) شرمنده خواهید بود. قسمتی از وصیت نامه شهید ۱۷ ساله رضا یاور شهادت ۱۳۶۷/۰۱/۲۹ فاو‌ 📿 @mardane_khoda
هدایت شده از کاروان انقلاب
سالروز وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها اسوه صبر و فداکاری تسلیت باد 🖤 🇮🇷 @karvane2
گوارا باد شربت شهادت بر شهدای انقلاب اسلامی. ( امام خمینی ) شهید سید جعفر موسوی🌹 نام پدر: سید اسماعیل تاریخ تولد: ١٣۳۷/۰۱/۰۲ محل تولد: املش یگان خدمتی : ارتش (سرباز ) تاریخ شهادت: ۱۳٦١/۰٢/١١ محل شهادت : شوش مزار شهید : گلزار شهدای املش -استان گیلان 🟡 وصیت نامه شهید سید جعفر موسوی با سلام و درود بی پایان بر رزمندگان اسلام در تمامی جبهه ها که با ایثار خون خود برای اعتلای کشور اسلامی چون چراغ هدایتی هستند بسوى الله ، درود بیکران نثار شهدای گلگون کفن اسلام از آدم تا خاتم و تا خمینی ، سلام بر بدنهای پاره پاره و بخون آغشته آنها، آنانی که تا آخرین لحظه حیات از اسلام و آزادی و عدالت و قسط و انسانیت در مسیر پر فروغ و سراسر نور خدایی ، در برابر ظلمت شیاطین دفاع کردند ، و ننگ و نفرت ابدی به پست فطرتان و دون صفتانی که برای ادامه حکومت ننگین و جبارانه خود دست به هر جنایتی می‌زنند ، ما رزمندگان اسلام به مستضعفان جهان پشت نمی‌کنیم و تا آخرین نفس خود حسین زمان خود را یاری می‌کنیم و چون کوه، استوار می مانیم . والسلام شادی روح مطهر شهید صلوات🍀 shahidd.blog.ir/post/1559 📿 @mardane_khoda
هدایت شده از کاروان انقلاب
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازدید ۴ ساعته رهبر معظم انقلاب از نمایشگاه توانمندی‌های تولید داخل 🇮🇷 @karvane2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از اشعار فاطمی
۱۲ بهمن ۵۷ یک روز به یاد ماندنی برای مردم ایران ، یادش گرامی 🌺🍀🌼 کسی که  ماه  شب تار   بی قراران  شد     انیس جان  و  شفابخش قلب یاران شد نفوذ چشم و کلامش به جان اثر می کرد   همان  که  دلبر و  دلدار رهسپاران  شد نه قلب پیر و جوان پر شد  از محبت او       صمیم   قلب   مصفای   نو نهالان   شد به سردی دی و بهمن که  ناله یخ میزد       صفای  آمدنش   گرمی   بهـاران   شد وجود مردم  ایران  ز  دوریش  غمناک         حبیب اهل دل  و  پیر  این جماران شد در آن زمان که ستم  پرده سیاهی بود امید بخش   قلوب  امیدواران   شد چنان که روز ورودش بهشت زهرا رفت           گل  همیشه  بهاری  به  لاله زاران  شد خوشا صفای زمانی که  ماه  بهمن  بود       تو  آمدی   و  دل  انقلاب  خندان  شد «حمید»  اگر چه نبودی به دیدنت لایق ولی به غمزه چشمت ز جان نثاران شد  شعر: حمیدرضا فاطمی #١۲بهمن ، سالروز ورود پیروزمندانه (ره) به میهن اسلامی مبارک باد 🌺🍀🌼 🆔 @fatemi84 🌍 Fatemi84.blog.ir
هدایت شده از اشعار فاطمی
نه قلب پیر وجوان پر شد ازمحبت او  حبیب قلب مصفای نو نهالان شد به سردی دی و بهمن که ناله یخ می زد صفــای آمــدنـش گـرمــی بهاران شــد ۱۲بهمن سالروز ورود امام خمینی(ره) و مبارک باد 🌸🌼🍀 @fatemi84 Fatemi84.blog.ir
هدایت شده از کاروان انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥در رسانه ملی مطرح شده چرا موشک و ماهواره دقیق ونقطه زن داریم ولی صنعت خودرو کشور بی کیفیت..... جواب جالب داده یک جوان نخبه،،،، پاسپورت یه عده رو سوراخ کنید ماشین خوبم تولید می‌کنیم! 🇮🇷 @karvane2
| شهـادت اجر کسانی است که در زندگی خود مدام در حال درگیری با نفسند ، و زمانی که نفس سرکش خود را رام نمودند خداوند به مزد این جهاد اکبر "شهـادت" را روزی آن ها خواهد کرد ... | «شهید محمدمهدی لطفی نیاسر🕊🌹» @shohadaye_delfan