#یادداشت
فقدان شجریان و چند نکته؛
غبار از ادبیات اصیل ایرانی بتکانیم/ قدردان هنر شجریان باشیم
شروع پاییز به مهر؛ یک فریب است. پاییز فصل برگریزان است. آخرین برگ دفتر عمر #خسروی_آواز ایران را هم پاییز آخر قرن ورق زد.
#آفرینصدای_صداها هم بالاخره از میان ما رفت. حالا در رفتن او گویند هر نوعی سخن.
نوشتن من برای #خداوندگار_موسیقی ایران حکایت آنهایی است که بیشناخت از #محمدرضا_شجریان و بیخیال از سلامت هموطن خود، تا پاسی از شب؛ تن بیماران یک بیمارستان را لرزاندند.
روایت فالوئرجمعکنهایی است که حتی یک اثر استاد را کامل نوش گوش نکردهاند و هرگز هنر او را در هیچ سالنی به تماشا ننشستهاند. حالا دایه مهربان تر از مادرند!
یا داستان ناسزاگویان #کلهر و #علیزاده و #مشکاتیان و دیگران است؛ که چقدر مینوازید؛ پس کو خواننده! حالا هم شدهایم عاشق #حافظ و #مولانا و نوای شجریان و #سنتی!
مایی که یک بار هم نام #راز_مانا، #خسرو_خوبان، #سروش_مردم و... (کتابهایی در معرفی شجریان و آثار او) به گوشمان نخورده؛ بهتر است بهجای از شجریان نوشتن، #مصیبتنامه خودمان بنویسیم که آخرین بار کی به «بوستان» و «گلستان» سر زدهایم و از «بوی جوی مولیان» زندگی گرفتهایم؟
«شاهنامه» #فردوسی و «آخر شاهنامه» #اخوان را کی ورق زدهایم؟
یادمان هست کی «با چراغ و آینه» و «زمزمهها و شبخوانی»های #کدکنی در «کوچه باغ های نیشابور» رد شدهایم؟
«بانگ نی» #ابتهاج و «افسانه» #نیما و دوبیتیهای عریان #باباطاهر را، حافظ را، مولانا و #بهار را، و حتی عاشقانههای #فایز_دشتی را کِی خواندهایم؟
شجریان دلش زنده به عشق بود و هرگز نمیمیرد، او آنقدر اثر از خودش بهجای گذاشته است که تا انتهای حیاتمان فرصت لذت و قدرشناسی داریم. فکری به حال دل خودمان کنیم و گرد و غبار نشسته بر دیوان شعر بزرگان و موسیقی تار بستهٔ فاخرمان!
از «چاووش» و «گلبانگ» در شروع، تا «رندان مست» و «مرغ خوشخوان» در این اواخر، و #حسامالدین_سراج و #محمد_اصفهانی و دیگر شاگردان او، و حتی #افتخاری و #ناظری و #عقیلی و هر آن که ادبیات اصیل این سرزمین را زنده میدارد، همه از آثار با ارزش شجریان برای ما و نسل بعد از ماست.
در «سرنوشت» همایون اگر توقف نکنیم و «هم نوا با بم» شویم؛ میبینیم که شجریان زنده است و باز هم برای ما خواهد خواند.
همایون و شاگردان شجریان نه تنها در موسیقی؛ که در ادبیات هم میتوانند سفیر شعر غنی کشورمان باشند. ماندگان را برای نجات شعر و ترانه و موسیقی کشور از زیرزمینیها و لسآنجلسیها قدر بدانیم.
#ضابطیان در سفرنامه آلمان و هلندش در «مارک دو پلو»؛ بهخوبی به این موضوع اشاره کرده است:
«اینجا همهٔ ایرانیها در هر سطحی که هستند دنبال بهانهاند برای پیوند با ایرانی بودنشان و چقدر حسرتبرانگیز است که در ایران کسی به فکر جذب این ظرفیت نیست و دُور میافتد به دست تلویزیونهای #لسآنجلس، مردمانی که تشنه برقراری ارتباط با فرهنگ جاری امروز داخل ایران هستند به لطف بیخیالی و بیتوجهی مسئولان فرهنگی، با آب مسموم موسیقی لسآنجلسی سیراب میشوند.
(گلی؛ گارسون ایرانی در فرانکفورت میگوید): شب پیش را تا دیر وقت در شهر #آبرهاوزن بوده که آنجا توسط یکی از همین تلویزیونهای ایرانی آن طرف آب یک کنسرت ۱۴ هزار نفری ایرانی برگزار شده، اینکه آن کنسرت با چه کیفیتی برگزار شده، چه ترانههای محبوبی در آن خوانده شده، رفتار ایرانیها در آن چقدر غیرمنطقی بوده، لاتبازیهای معمول چقدر اعصاب خانوادهها را به هم ریخته و... به کنار، اینطور که گلی میگوید جمع کردن ۱۴۰۰۰ آلمانی هم در یک شب و برای یک کنسرت سخت است اما یک شبکه تلویزیونی ماهوارهای توانسته این تعداد ایرانی را یکجا در آلمان جمع کند، طبیعی است که آن کنسرت به بهانه #نوروز، به بهانه سرزمین مادری، ایرانیان آن سو را بیش از آنکه به فرهنگ ایران نزدیک کند میکشاندشان به درههای عمیق از بیهویتی و پا در هوایی و ما اینجا نشستهایم بدون هیچ برنامهای با یک مشت شعار تو خالی و حرفهایی که سالهاست تشتشان از بام افتاده!
من دلم میگیرد وقتی می بینم فرهنگ سرزمینم افتاده دست چند رقاص لسآنجلسی، و چند میلیون ایرانی خارج از وطن بهجای آنکه رابطهشان با زبان مادری از طریق شعر حافظ و سعدی باشد، #فارسی را با ترانههای مسموم زنده نگه میدارند.»
هنوز هم می توانیم از حنجره #محمدرضا_شجریان لذت ببریم و با ادبیات موسیقی اصیل ایرانی حال دلمان را خوب کنیم، همانطور که از بازی ستارگان سینما و ورزش ایران و جهان لذت میبریم؛ بیتوجه به رنگها و بازیهای روزگار!
تکاندن غبار از حافظ و #سعدی و مولانا و فردوسی و... هم فراموشمان نشود. قدرشناسی از شجریان یعنی همین؛ پست ها و لایکها و موجسواریهای مرسوم، روح او را آرام نخواهد کرد.
از هنرش لذت ببریم و تلاشش برای پاسداشت ادبیات و موسیقی ایرانی را ادامه دهیم. او