eitaa logo
معرفت مهدوی
720 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
به امید روزی که همه پیامهای دنیا یکی شود: «مهدی آمد» شروع: 99/9/18 لینک ناشناسمون( سخنی، انتقاد یا پیشنهادی دارید بفرمائید) https://6w9.ir/Harf_9491682 https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 🔰 7⃣ قسمت هفتم وارد مسجدشدم، عطر و بوی عجیبی داشت،سکوت و آرامش خاصی ّهمه جا روگرفته بود. هرچی به اطراف نگاه کردم،کسی رو ندیدم. کمی که دقت کردم، درگوشه پـایین مسـجد،چشـمم به پوستري خوردکه بـا قاب طلایی رنگی تزیین شـده بود، روی اون با خطی زیبا نوشته شده بود: «امام زمان علیه السلام پدری مهربان است و همه را دوست دارد». حاج آقا همه رو به کنار تابلوکلاس فراخواند. بچه ها دور تا دورحاج آقا نشستند، من مات و مبهوت ایستاده بودم و به اون جمله فکر میکردم. حسین دست من روکشیدوگفت: مهدی، بشین، الآن کلاس شروع میشه، همه دارند تو رو نگاه می کنند. احساس می کردم که ضربان قلبم داره تندتر می زنه، با همان حال نشستم. بچه ها با هم شروع کردندبه خواندن. «بسم الله الرحمن الرحیم اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فیه هذه الساعه وفی کّل ساعه ًولیاً وحافظًا وقائدًا وناصرًا ودلیلاً وعینًاحّتی تسکنه أرضک طوعًا وتمّتعه فیهاطویلا» باشنیدن این دعا و با دیدن حال و هواي بچه های کلاس، دوباره به اون جمله نگاه کردم: بهترین پدر ...! ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰 🔰 8⃣ قسمت هشتم نمی دونم چرا یه دفعه دلم برا بابام خیلی تنگ شد، دوست داشتم صداش بزنم، بغلش کنم، دستاش رو ببوسم... بغض گلوم روگرفته بود، هرطوری بود،خودم روکنترل کردم. یادحرف مادرم افتادم که می گفت: بابات خیلی دوست داشت که توسیاه پوش مسجدبشی. نـاخود اگـاه همه ی اتفاقات گذشـته در ذهنم منعکس شـد، عـذاب وجـدان، تمام وجودم رو فراگرفت، به خودم گفتم: راهی بوده که رفتی، دیگه حالاخوب یا بد، برگشتی وجود نداره... هرکاری می کردم، نمی تونسـتم با این جملات،خودم رو قانع کنم و این عذاب وجدان، لحظه به لحظه بیشتر اذیتم می کرد و فکر من روکاملابه خودش مشغول کرده بود. به خودم گفتم:چی می شد،که من هم یه دوستی مثل اون داشتم... بعـداز اون دعـا،حـاج آقـاگفت:با توجه به نزدیک شـدن نیمه شـعبان که حـدود یک هفته دیگه فرا می رسه، موضوع درس کلاس رو از امروز درباره آقا امام زمان- ارواحنا فداه- قرار می دیم. می خواهیم ابتداصـحبت کنیم که اولاچگونه بتونیم موجبات خشـنودی اون حضرت رو فراهم کنیم و بعدش در مورد این مسئله صحبت می کنیم که ویژگی دوستداران، و یاوران امام زمان- ارواحنا فداه -چه چیزهایی هستند. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰 🔰 9⃣ قسمت نهم انشاء الله که هم این مسائل روخوب یاد بگیریم و هم خوب عمل کنیم، چراکه عالم بی عمل مثل چیست؟ بچه هاگفتند: زنبور بی عسل. . حاج آقا ماژیک سیاه رنگی رو از کشو ِکنار تابلو برداشت وشروع به نوشتن کرد اولین جمله اي که حروف آن روی تـابلو نقش بست، این بود: «خداونـدا عـاقبت مـا راختم به خیر بفرمـا و ما را از یاوران امام زمان علیه السلام قرار بده». حاج آقاگفت: ما اگر بخواهیم جزء یاوران و دوستداران امام زمان علیه السلام باشیم و اون آقای مهربون از ما راضی وخشنود بـاشه و برایمـان دعـاکنه، ابتـدا بایـدخصوصـیات و ویژگی هایی رو درخودمان ایجادکنیم و اگر داریم، اونها رو تقویت و محکم کنیم. ّاما در این راه سـخت و مشـکل، شـیطان و کسانی که درخـدمت اون هسـتند، ما رو رها نمی کننـدوسـعی می کننـدکه مانع پیشـرفت اخلاقی و رفتاری ما بشـندو ما رو در دام هوای نفس وخودخواهی، وخواسـته های بـدخودشون غرق و نابودکنند، مثل دوستانان ناباب که سرانجام دوستی با اونها در دنیا بدبختی و در آخرت عذاب الهی و روسیاهی خواهد بود. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰 🔰 0⃣1⃣ قسمت دهم حاج آقا در ادامه گفت: امام زمان علیه السـلام دوازدهمین و آخرین حّجت و فرسـتاده خـدا در روی زمین هسـتش و روزی به دستورخدا ظهور می کنه و عدالت رو در همه جای جهان برپا می کنه و دست ظالمین و منافقین را ازسر مظلومان ومحرومان دنیا کوتاه می کنه. حامدپرسید: امام زمان علیه السلام الان کجا هستند؟ حاج آقاگفت: امام زمان علیه السـلام درحال حاضر، غائب است و درظاهر درجمع ما نیست، ولی مثل خورشیدی هستندکه پشـت ابر قرار داره، مردم او را نمی بیننـد ولی از وجـود و روشـنایی اش اسـتفاده می کننـد، و اگر این روشـنایی وحّجت خـدا نباشه، همه موجودات نابود میشند. ایشان نسبت به کارهای ما آگاه هستند و از اونها خبر دارند. مجتبی دستش رو بالاگرفت وگفت: ماچطوری می تونیم رضایت آقا رو بدست بیاریم؟ حاج آقا گفت: برای اینکه ماسـرباز خوبی برای آقا باشـیم، ابتدا باید پرهیزکار و انسان خوبی بشیم وکارهای خوب انجام بدیم. جّدبزرگوار امام زمان علیه السلام یعنی امام علی علیه السلام در نهج البلاغه برای کسانی که می خواهنداز پرهیزکاران باشند و خـدای مهربون از اونا راضـی باشه، دسـتوراتی را ذکر نموده انـدکه با هم اونها را می خونیم و به امیـدخدا بهشون عمل می کنیم. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰 🔰 1⃣1⃣قسمت یازدهم نهج البلاغه کتاب ارزشـمندی هستش که دارای مطالب بسیار مهمی می باشه که خواندن و عملکردن به مطالب اون برای هر شیعه ای ضـروری هسـتش و هرکسی اگر به این دستورات عمل کنه، به طورحتم از یاوران امام زمان علیه السلام خواهدبود و با به دست آوردن و ایجاد این ویژگیها وصفات درخودش، لیاقت یاوری و دوست شدن آقا رو میتونه پیداکنه. همین طورکه حـاج آقا داشت صـحبت می کرد، یکی از بچه هاکه اسـمش مصـطفی بود دسـتش رو بلنـدکرد و ازحاج آقا پرسید: به چه کسانی شیعه میگن؟ حاج آقاگفت: آفرین به شما،سؤال خوبی کردید. شیعه واقعی کسـی است که پیرو دسـتورات پیـامبر اسـلام صـلی االله علیه وآله، امـام علی علیه السـلام و اهـلبیت علیهم السـلام هسـتش و ولایت وسرپرستی و رهبری اونها رو هدیه ای ازطرف خداوندبرای انسانها و تنها راه براي ی دوری از انحرافات و کجرو ی ها و دام های شیطون می دونه،چنین شخصی سعی و تلاش می کنه که رفتار و اخلاق خودش روطوری قرار بده که مورد رضایت خداوند و خشنودی اهل بیت علیهم السلام قرار بگیره، اون از گناه و اعمال ناپسند و کارهای بد دوری می کنه و در مقابل ظلم وستم خاموش نمی مانه و هرچیزی راکه برای خودش می پسنده برای دیگران هم می پسنده. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰 🔰 2⃣1⃣ قسمت دوازدهم شیعه درحال حاضـرکه دوران آخرالزمان هسـتش، بایدحمایت کننده و محافظ دین و ولایت باشه، البته نه درحرف، بلکه در عمل، مثل شهدا وجانبازان عزیزمان که برای حفظ اسلام ازجان خودشون گذشتند. حاج آقا درحالی که لبخند رو لباش بود، گفت:خوب حالا بایدببینیم ویژگیهای کسـی که خداوند، اهل بیت علیهم السلام و امام زمان علیه السلام رو دوست داره،چه چیزهایی هستش؟ امام علی علیه السـلام در نهـج البلاغه خطبه ای دارنـدکه اوصاف پرهیزکاران و انسانهای خوب رو درخطاب به شخصـی به همّام شده است. نام همّام که یکی از یاران اون حضرت بودند، ذکر نموده اندو این خطبه هم به نام اون شخص یعنی همّام شده است. مصطفی پرسید: حاج آقا! همّام چه کسی بوده؟ حـاج آقاگفت: مردی باخـدا وصاحب دل بود و دوسـتدار امام علی علیه السـلام که با اصـرار وخواهش زیاد از امام علی علیه السـلام خواست که ویژگی پرهیزکـاران و انسانهای خوب رو براش بگه و آقا هم خیلی مختصـر وکوتاه جواب داد، امّاوقتی دید که همّام مشتاق و آمادگی درک و فهمیدن این جملات رو داره، یکی یکی اون ها رو بیان نمود.همّام ازشنیدن این صفات به شوق اومدوخیلی خوشحال شدو قلبش پر ازخوبی و حقیقت شد. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰 🔰 3⃣1⃣ قسمت سیزدهم اما صـفات و ویژگیهایی که امام علی علیه السلام در این خطبه فرموده اند رو یکی یکی ذکر می کنیم و در موردش صحبت می کنیم و ان شاءالله به اونها عمل می کنیم که در این صورت از یاوران امام زمان علیه السلام خواهیم بود. اولین ویژگی که امام علی علیه السلام فرمودند، این مطلب هستش. «گفتار آنان راست، درست وحق است». حاج آقاگفت: واقعًا ازشـما می پرسم،چقدر ازگفتار وسـخنان روزمره ماکه درجمع خانواده، دوسـتان و همکلاسیهامون به زبان می آریم، راست وحقیقته؟ چنددرصدحرف های ما بوی حقیقت در اون هستش؟ متأسـفانه بعضـی ها برای اینکه مشـکلشون وکارشون حل بشه خیلی راحت دورغ میگن وجدیـدن هم که خالی بنـدی می کنن و به این استعدادشون افتخار می کنند. باگفتن این جمله بچه هاشروع کردن به پچ پچ وصحبت کردن با هم. یکی از بچه هاگفت: درسته حاج آقا!خیلی ها فکر می کنندکه دروغ گفتن وخالی بنـدی نوعی زرنگی هسـتش، اما در واقع این ها خودشون رو گول می زنند و بالاخره خدا اون ها رو رسوا و بی آبرو می کنه و همه می فهمندکه دورغ گفته اند. حـاج آقـاگفت: بله، بعضـی ها اون قـدر دروغگو هسـتندکه حتی حرف ها و مطالب دروغ رو به اسم دین بیان می کننـدتا به دین خـدا لطمه بزننـد، امـام زمـان علیه السـلام بـا آمـدنش همه دروغهـای اونهـا روکه بـاعث برخی تغییرات در دین شـده،مشخص و روشن می کنه و دین خدا رو دوباره مثل روز اولش در می آره. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰 🔰 4⃣1⃣ قسمت چهاردهم مصـطفی گفت:حـاج آقـا! پس امـام زمان علیه السـلام وقتی ظهور می کنه دین جدیـدو تازه اي رو نمی آره، بلکه همان دین اسلام روکه توسط پیامبر اکرم صلی االله علیه وآله آورده شده بود رو دوباره زنده می کنه. حاج آقاگفت: مطلب روخوب متوجه شدی. بله، امام عصـرعلیه السـلام همان دین پیامبرصـلی االله علیه وآله رو دوباره زنده می کنه و اون رو ازخرافات و بدعت ها وسلیقه های شخصی که درحال حاضر در برخی ازکشورهای دور و بر ما داره به اسم دین اتفاق می افته رو بیان می کنه و اونها رو از دین پاك می کنه. سعیدکه یکی دیگه از بچه های کلاس بود، پرسید:حاج آقا بدعت یعنی چه؟ ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰🔰 9⃣1⃣ قسمت نوزدهم به سـختی حرکت می کردم و هی باخودم می گفتم: دزدی اون هم ازچنـدتا بچه یتیم، لعنت به من. مهدی دوستای شما اینجوری بودند! این قدرکثیف، این قدر... به خودم گفتم: توچقدر احمق بودی که نفهمیدی اونهاچه کاره اند. اِ اِدزدی اون هم... همین طور رفتار و اعمال مهرداد و افشـین، عین نوار از نظرم می گذشت، تازه داشتم می فهمیدم که درچه گردابی و روی چه پرتگاهی بودم. کم کم داشتم متوجه حرف های مادرم و همسایه ها می شدم. توی همین حس وحال بودم که رسـیدم کنار بچه ها و نشسـتم،سرمو انداختم پایین، ازخجالت انگار مهره های گردنم قفل شده بود،جوری که قدرت نداشتم سرمو بالابگیرم. متوجه صدای حاج آقا نشدم. طوری توفکر موضوع افشین و مهرداد بودم که حسین زد روی زانوم، مهدی مهدی!حاج آقا باشماست. به خود اومدم وگفتم: ببخشید. یک موضوعی پیش اومده یه کمی... بعددوباره سرم رو انداختم پایین. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰 🔰 0⃣2⃣ قسمت بیستم حاج آقاگفت: من و بچه ها از موضوع خبر داریم. چندوقته که من دورا دورشما رو می شناسم. خیلی نگران شما بودم. دنبال یک راه حل مطمئن بودم که یک جوری شما رو از اون دوتاجداکنم. اون جـوری که من تحقیـق کردم، مهرداد و افشـین بچه هـای فاسـدی هسـتند، بسـیج محّله اون هـا را زیر نظر داشت تـا این که دیشب توجریان دزدی یک جوون غریبه شـناسایی و به یاری خدا امروز دسـتگیرشدند و شرّشون از این محله کم شد،این ها مثل انگل،جوانهای این محل رو تهدیدمی کردند. راسـتش من و بچه ها مخصوصا ًحسـین، هرچی فکرکردیم که چطوری شـما رو از دام این شـیاطین نجات بـدیم، به نتیجه ای نرسیدیم. تا اینکه دیشب تواین فکر بودم که با نزدیک شدن ایام نیمه شـعبان چه مبحثی رو برای برادران کلاس مطرح کنم و ازطرفی نگرانی و نجات شـما هم ذهن من رو مشـغول کرده بود،چون شـماچشم وچراغ اون ها هستیدو درحال حاضـر به عنوان پسر بزرگ خانواده باید جای پدر رو پر کنید،اما دیشب توی خواب... ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰🔰 1⃣2⃣ قسمت بیست و یکم حاج آقا درحالیکه اشک درچشمانش حلقه زده بود و می خواست احساسات خودش روجلوی بچه هاکنترل کنه،گفت: درخواب دیدم که شخصـی ازطرف وجود مقدس و مبارك امام عصـر -ارواحنا فداه - برام پیغام آوردکه به فلانی بگو: دعا و نذر مادر مهدی پذیرفته شد. ازخواب پریدم، به ساعت نگاه کردم، نزدیک اذان صـبح بود، رفتم و وضو گرفتم و دو رکعت نمازشکرخوندم و بعداز نماز دعای عهدامام زمان علیه السلام را با لذتی دوچندان خوندم. یکی از بچه هاحرف حاج آقا رو قطع کرد و پرسید:حاج آقا، می گن که خوندن دعای عهدخیلی ثواب داره. حاج آقا گفت: بله، دعای عهـدرو اگرکسـی40صـبح بعـداز نمـاز بـا معرفت بخونه،طبق روایت اگر در دنیا امام زمان علیه السلام رو زیارت نکنه و بمیره، بعداز مرگش، در هنگام ظهور،خداوند اون رو زنده می کنه و از یاوران اون حضرت قرار می ده. سپس حـاج آقـا روکرد و به من گفت: آقـا مهـدی، امـام زمـان علیه السـلام خیلی مهربـون و همه رو دوست داره، به شـما هم محبت داره، آقا الان به شما یه جور دیگه نگاه می کنه. حاج آقاگفت: من امروز با دلگرمی سراغ شما اومدم. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰🔰 2⃣2⃣ قسمت بیست و دوم درحالی که بغض کرده بودم و هی خودم روکنترل می کردم، دوست داشتم فریاد بزنم. بگم آقا اشتباه کردم. نفهمیدم... یادجمله اي افتادم که روي تابلوي توخونه که مادرم پارسال از مشهد خریده بود، افتادم. حالاتازه داشتم می فهمیدم که اون بیت شعر یعنی چی! به خوبا سر میزنی مگه بدا دل ندارن سری هم به ما بزن ای خوب خوبا آقاجون حاج آقاگفت: آقا مهـدی، در این مـدت مادرتون خیلی اذیت شـده، اون نگران شـماست، انشاء الله امروز وقتی از اینجا به خونه رفتی، یـک کاري کنی که رضایتش روجلب کنی، اگر این کار رو انجام بـدی هم روح پـدر مرحومت رو و هم مادرت رو ازخودت خوشحال کردی. آقا مهدی! رضایت پدر ومادر موجب رحمت پروردگار وخشنودی قلب امام زمان-ارواحنا فداه - می شه. من هم که سرم رو پایین انداخته بودم گفتم:چشم. حاج آقاگفت: برای سلامتی برادر عزیزمون آقا مهدی، یک صلوات بلندبفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم حاج آقا ماژیکی که توی دستش بود روکنار تابلوگذاشت وگفت:برادران عزیز!چون من امروزجایی بایدبرم و قول دادم،کمی زودتر ازخدمتتون مرخص می شم، انشاء الله ادامه درس فردا. حاج آقا هم خداحافظی کرد و رفت. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰🔰 3⃣2⃣ قسمت بیست و سوم بچه ها یکی یکی رفتن، من موندم وحسین. حسین گفت: آقا مهدی نمی خوای بری خونه! گفتم: نه،شما برو من بعداً می آم. تو دلم غوغایی بود،حتما بایداین کار رو انجام می دادم. حسین خداحافظی کرد و رفت. وقتی که از رفتن حسین و همه ی بچه ها مطمئن شدم، بلندشدم و به طرف محراب مسجدحرکت کردم. شـانه هـام یک بـاره شـروع به لرزیـدن کرد. اشکهام ناخودآگاه یکی پس از دیگری از هم گوی سـبقت می گرفتنـدو غلطان، غلطان ازگونه هام پایین می اومدند، هق هق گریه ام در فضای ساکت و ملکوتی مسجدپیچیده بود. روبروی محراب نشسـتم، دست هام رو به آسـمون بلنـدکردم، فریاد زدم،خـدا!خدای مهربون! بدکردم،خدایا! اشـتباه کردم، خدایا!جبران می کنم،خدایا! امام زمان علیه السلام خیلی مهربونه ... . با اون حال که قابل توصیف نیست، گفتم:خدایا! قلب مادرم و روح پدرم رو از من راضی کن. خدایا!کمکم کن...خدایا!جبران می کنم. بعداز مدتی سـرم رو به سجده گذاشتم و ازخداخواستم که به من کمک کنه که بتونم کارهای خوب بکنم وکاری کنم که همه از من راضی باشند. حال عجیبی پیداکردم بودم، لذتی که هرگز تا به حال اونو نچشیده بودم. انگارکه قلبم روشن شده بود. بلنـدشـدم و بـا اون حـال، بـه سـمت منزل حرکت کردم، در بین راه، هی این جمله رو زمزمه می کردم و بـاخـودم می گفتم: آقاجون خیلی مهربونی، آقاجون تو بهترینی... . ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰🔰 4⃣2⃣ قسمت بیست و چهارم فکری به ذهنم رسید، تصمیم گرفتم که به هرقیمتی شده اونو انجامش بدم. درخونه که رسیدم، دسته کلیدرو ازجیب کاوشنم در آوردم، بعدهم درخونه که کمی با عقب وجلو و هل دادن باز می شد رو بازکردم. مـادرم توحیاط داشت درختا رو آب میداد،سـرم رو انـداختم پایین، رفتم جلو،سـلام کردم تاسـرم رو بالاآوردم وصورت مهربون مادرم رو دیدم، نتونستم خودم روکنترل کنم، زدم زیرگریه. مامان غلط کردم، مامان منو ببخش. مامان از من راضی باش، مامان هرچی بگی دیگه گوش می دم، مامان از این به بعدپسرخوبی می شم... مادرم که از این حالت من تعجب کرده و ذوق زده شـده بود،شـروع کرد به گریه کردن و بعدبا دسـت های مهربونش اشـکام رو پاك کرد و رو به آسـمون کرد وگفت:خدایا ممنونتم، امام زمان علیه السلام ممنونتم، آقا پسرم رو به من برگردوندی، آقا تو چقدر مهربونی. مادرم که خیلی خوشـحال شـده بود، به من گفت: مهدی جان! پسـرگلم، من از تو راضـی ام،خدا روشـکر میکنم که خیلی زود همه چیز رو فهمیدی. مـادرم گفت:خـداخیر دنیـا و آخرت به حـاج آقاجلالی بـده،چنـدوقت پیش در مورد تو باهاش صـحبت کرده بودم، امروز صبح که اومده بودنانوایی، گفتش به امیدخدا و عنایات امام زمان علیه السـلام می خوام با آقا مهدی صحبت کنم، البته به من گفت که در این مورد به توچیزی نگم، امروز هم که از پیش مـادرجون بر می گشـتم، دیـدم بـاحـاج آقـا و بچه ها داری می ری،خیلی خوشحال شدم و تاحالاتوی حیاط منتظرت بود. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰 🔰 5⃣2⃣ قسمت بیست و پنجم مادرم پیشانی من رو بوسیدوگفت: انشاء الله بتونی از یاوران امام زمان علیه السلام بشی.بعدش هم شیر آب رو بست وگفت: مهدی جان! بیا بریم توخونه می خوام یه چیزی بهت بگم. گفتم:چشم. ّ رفتیم توخونه. دو تـاخواهرکوچـکترم که یکی شون کلاس سوم ابتـدایی و اون یکی کلاس پنجم ابتـدایی بود با تعجب به من نگاه می کردند. آخه تا به حال منو این جوری ندیده بودند. رفتم هر دوشون رو بغل کردم وگفتم: از الآن به بعدنوکر در بست آبجی هاي گلم هستم، تو راهی هم سوار نمی کنم. مادرم رفت تو آشپزخانه، چند تا چایی خوش رنگ ریخت و آورد وگفت: بیایید چایی بخورید. همگی نشستیم.خونه ما پر ازصفا و ّصمیمیت شده بود و با همیشه خیلی فرق پیداکرده بود. گفتم: مامان!شما هرکاری بگید، من باجون و دل انجام می دم. مادرم گفت: پسـرم، نذرکردم که اگر به لطف خدا و عنایت امام زمان علیه السـلام از این دوستای نابابت فاصله بگیری و اهل خیر رسانی به دیگران بشـی و وجودت همیشه باعث خوشحالی همه بشه،سالی یک دوره دعای عهدامام زمان علیه السلام رو هر روز بعداز نمازصبح بخونی. امسال هم ما رو قم ببری، پابوس حرم فاطمه معصومه علیها السلام و مسجدمقدس جمکران، انشاء الله گفتم:چشم مامان... . ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰 🔰 6⃣2⃣ قسمت بیست و ششم راستی امروزحاج آقاجلالی در مورد دعای عهدو ثوابش یه چیزایی گفتند. حاج آقا امروز برام سنگ تموم گذاشت، اون به من زندگی دوباره ای بخشید. مادرم درحالی که با نگاه مجبت آمیزش به من خیره شده بود،گفت: خداخیر دنیا و آخرت بهش عنایت کنه. بعدازشام درجمع کردن سفره به مادرم کمک کردم و برای این که صبح بتونم براي خواندن نمازکه قصدکرده بودم از اون هرگزجدا نشم،سر وقت بیدار بشم، از مادرم ساعت دقیق اذان صبح رو پرسیدم وخواهش کردم، اگر میشه منو بیدارکنه. اون شب بعداز مدت ها هم زودشام خوردم و هم زودتر از همیشه برای خوابیدن به اتاقم رفتم. شب عجیبی بود، آرامش تمام وجودم روگرفته بود، احساس راحتی وسبکی می کردم. درحالی که به عکس پـدرم که روی طاقچه اتاقم بود، نگاه می کردم خوابم برد. درطول شب چنـدبار ازخواب بیدارشدم و به ساعت نگاه کردم، تا این که حدود 20 دقیقه به اذان صبح مونده بود، بیدارشدم. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰🔰 7⃣2⃣ قسمت بیست و هفتم رختخواب روکنار زدم و آهسته در اتاقم رو بازکردم، مادرم هنوز بیدار نشده بود، وضو گرفتم و به اتاقم اومدم، پنجره رو بازکردم. هنوزستاره ها در آسمون می درخشیدند و انگار همشون به من نگاه می کردند. نسیم خنکی می وزید، عطرگلهای شب بوی داخل حیاط همه جا رو پرکرده بود. انگار پـدرم هم داشت به من لبخند می زد.جا نماز رو پهن کردم و دو رکعت نمازشـکر همان طوری که حاج آقاجلالی می گفت،خواندم،سپس دو رکعت نماز هم برای شادی روح پدرم به جای آوردم. در همین حال و هوا بودم که صدایی سکوت شب روشکست و قلبم روجلا داد. صدای اذان از مناره های مسجد بود،چقدر این صدا دلنشین بود. صدایی که روح انسان رو تازه می کرد. در اتاق بازشد. مادرم بود، وقتی دیدمن بیدارم باخوشحالی گفت: پسرم! قبول باشه. بعـداز اینکه نمـازصـبح راخوانـدم بـا ذوق وشوقی فراوان شـروع به خوانـدن دعـای عهـدکردم، همان طوری که حاج آقا جلالی گفته بود، ابتدا متن عربی وسپس ترجمه اون روخواندم. وقتی نماز و دعا تمام شداز اتاقم بیرون اومدم، به مادرم گفتم: دیگه نیاز نیست شما نان بگیرید، از این به بعدخودم نوکرشما هستم. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰🔰 8⃣2⃣ قسمت بیست و هشتم اومدم توحیاط، باغچه و درختا روکمی آب دادم و بعداز مدتی به نانوایی رفتم. برخلاف گـاهی اوقـات که می اومـدم نانوایی وسـعی می کردم که یک جوری زرنگی کنم و بـدون صف نان بگیریم، آخر صف ایستادم. درطول اون روز برای کلاس بعدازظهر، لحظه شماری می کردم، نزدیک عصر بودکه زنگ خونه به صدا در اومد. مادرم توی حیاط بود،صدا زد: مهدی جان!حسین آقا باشماکار داره. باخوشحالی جلوی درخونه اومدم. حسـین با اون قیافه جـدی همیشـگی، ولی با لبخنـد پرمحبتی که رو لباش نقش بسـته بود، زودتر از من سـلام کرد وگفت: آقا مهدی اومدم دنبالت که کلاس بریم. گفتم:چشم، الآن آماده می شم. سریع رفتم آماده شدم از مادرم خداحافظی کردم و با حسین به طرف مسجد حرکت کردیم. وقتی به مسجد رسیدیم، قبل از ما چند تا از بچه های دیگه هم اومده بودند سلام و احوالپرسی کردیم و نشستیم. بعد از چند دقیقه حاج آقا جلالی با مصطفی و چند تا از بچه ها دیگه هم اومدند. حاج آقا از همون دور با صدای بلند سلام کرد. وقتی اومد پیش بچه ها، یکی یکی با همه احوالپرسی کرد و به من گفت آقا مهدی ما چطوره؟ خوبی برادر؟ با خوشحالی گفتم: خوبم. حاج آقا گفت: الحمدالله و بعدشم هم رفت کنار تابلوی کلاس. بچه ها مثل روز قبل ابتدا دعا رو خواندن و بعدش حاج آقا درس روز با نام خدا شروع کرد و این جمله رو نوشت: «خدایا لحظه ای ما را به حال خود رها نکن سپس گفت: دیروز الحمدالله دو تا از صفات پرهیزکاران رو برای شما برادران گرامی عرض کردم و امروز برخی دیگه از اون ها رو برای شما عرض می کنم. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰🔰 9⃣2⃣ قسمت بیست و نهم یکی دیگر از ویژگی هایی که مولا امیرمؤمنان علی علیه السلام در کتاب گران سنگ نهج البلاغه و در خطبه همام فرمودند: این صفت است «پرهیزکاران گوش خود را برای دانش مفید به کار می برند». حاج آقا :گفت ببینید برادرا هدف از فرستادن پیامبر اسلام صلی الله عليه وآله و ائمه اطهار عليهم السلام از سوی خداوند به عنوان راهنما برای ما انسانها نجات ما از غفلت و جهالت و این که ما بتونیم راه صحیح و درست رو انتخاب کنیم. اما حالا و در عصر ما که دوران غیبت امام زمان علیه السلام هستش دشمنان اسلام و شیعه تلاش می کنند که مانع رشد و شکوفایی ما بشند و نگذارند که ما بتونیم مردم جهان رو که دیگه از ظلم و ستم و فساد خسته شدند، کمک نماییم و اسلام رو به عنوان بهترین و تنهاترین راه نجات به همه معرفی کنیم. در واقع دشمنان چون می بینند این دستورات و راهنماییها مخالف ، زورگویی ظلم و کارهای بد اون ها هستش و از طرفی با برقراری این دستورات همه مردم دنیا از هر گروه و نژادی که باشند در همه ی نعمتهای خدادادی یکسان هستند و حق استفاده دارند به مخالفت و دشمنی با دین اسلام و پیشرفت مسلمانان پرداخته اند چون اونها همه دنیا رو فقط برای خودشون میخواند و دلشون میخواد هر کاری که دوست دارند، انجام بدهند. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰🔰 0⃣3⃣ قسمت سی ام سعید گفت: حاج آقا! ما باید چیکار کنیم که جلوی اون ها رو بگیریم؟ حاج آقا گفت: در چنین اوضایی ما باید با تمام توان و قدرت در راه کسب علم و دانش تلاش کنیم تا بتونیم در جهان از هر لحاظ حرف برای گفتن داشته باشیم. اما در این راه این نکته را باید مدنظر قرار بدیم که هر علمی سودمند و مورد تأیید اسلام نیست. سعید دوباره پرسید: مگه علم بد هم داریم؟ حاج آقا گفت: هر علمی که باعث رشد و کمال انسان بشه و او را به سعادت و انجام کارهای خوب برسونه، مفید است و اگر غیر این باشه، غیر مفید هستش چون باعث بدبختی خودش و دیگران می شه. اگر بخواهیم برای یکی از علومی که اسلام با اون مخالف هستش مثالی بزنیم میتونیم تلاش برای ساخت بمب اتمی و کشتن هزاران انسان بی گناه رو کنیم. مصطفی پرسید یعنی ما نباید در مورد اتم تحقیق کنیم؟ حاج آقا گفت: علم و دانش شناخت اتم و استفاده از اون در حال حاضر یکی از بهترین و پیشرفته ترین علوم هستش، با این علم می شه نیروگاه های اتمی ساخت و انرژی سالم و ارزونی رو بدست آوردو هزاران کار سودمند دیگه انجام داد، چیزی که مهم است، نحوه و چگونگی استفاده از اون هستش. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰🔰 1⃣3⃣ قسمت سی و یکم ماژیک دوباره روی تابلو به حرکت در اومد، حاج آقا نوشت: «پرهیزکاران دانشمندانی بردبار و نیکوکارانی با تقوی هستند». حاج آقا گفت: اولین گام برای مسلمین، این که بدونند، همواره در حضور خدا هستند و او در همه جا و در همه حال اون ها رو می بینه و دیگه این که کارهای که ما انجام میدهیم هر هفته خدمت امام زمان علیه السلام برده میشه، لذا یک شیعه و دوستدار اهل بیت علیهم السلام همیشه باید مراقب اعمال و رفتار خودش باید باشه تا موجب نارحتی خدا و فرستاده ایشان و خانواده اش رو فراهم نکنه. خوب اگر مسلمانی با چنین فکری دنبال کسب علم و دانش باشه علم و دانشی که بدست می آره، باعث غرور و تکبر او نمیشه، بلکه سعی می کنه که از آموخته ها و اون چیزهایی که یاد گرفته در راه کمک و راهنمایی دیگران استفاده کنه. خداوند در قرآن می فرماید: «ابتدا تزکیه و خودسازی و سپس آموختن علم. یعنی اول درستکار و با تقوا باش بعد دانش رو یاد بگیر. حاج آقا تابلو را پاک کرد و با خط زیبای خود نوشت. پرهیزکاران از غیبت و نام بد بر کسی نهادن به دورند و به همسایه آزار نمی رسانند». دستمال سفیدی رو که حاج آقا از جیبش در آورد، نشون میداد که عرق کرده پیشونیش رو پاک کرد و گفت: کدوم یکی از براد را میتونه در مورد غیبت کردن صحبت کنه؟ ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰🔰 2⃣3⃣ قسمت سی و دوم حمید دستشو بالا آورد. حاج آقا گفت: بفرمایید. حمید یه کمی صاف تر نشست بعد هم آب دهنش قورت داد و گفت: غیبت از گناهان خیلی بزرگه و به این معناست که پشت سر دوست و برادر خودت یا هر مسلمانی مطالبی بگی که اون راضی نیست و با این کار آبروی اونو پیش همه ببری حاج آقا گفت: مرحبا به آقا حمید درسته بچه ها یه صلوات بلند برای سلامتی آقا حمید بفرستید. اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم بله همان طور که آقا حمید :گفت غیبت از گناهان بزرگه و خداوند متعال در قرآن فرموده است «غیبت کردن همانند خوردن گوشت برادر مرده توست. یعنی این قدر ناپسند و زشته و شکل واقعی اون این قدر بد هستش. کسی که اهل غیبت و اذیت کردن همسایه باشه هیچ وقت نمی تونه حتی یک لحظه هم به دوست داشتن امام زمان علیه السلام فکر کنه، چرا که قلب و روحش در خدمت شیطان می باشه و طبق دستورات اون زندگی می کنه. حاج آقا در ادامه با خطی درشت تر نوشت: پرهیزکاران به خاطر دوست خود را به گناه آلوده نمی کنند. و گفت: یک دوست دار اهل بیت علیهم السلام و امام زمان علیه السلام اولاً همیشه دوستانی رو انتخاب می کنه که مردم از اعمال و رفتار اون ها در امان و آسایش باشند و از وجود خدا غافل نباشند خشم خودشون رو مهار کنند و اهل اسراف و ناسزا گفتن نباشند و از غرور و دو رویی هم بیزار باشند و از همه مهم تر این که ایمانشون مثل کاه نباشه که با کوچک ترین وزش بادی به این طرف و اون طرف بره. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰🔰 3⃣3⃣ قسمت سی و سوم حسین گفت: به قول بابام شبیه کسانی که امروزه به اون ها میگن، حزب باد نباشه، چون نمیشه آدم هم با خوبا باشه و هم با انسان های بد رفت و آمد کنه. حاج آقا که با تکون دادن سرش حرف حسین رو تأیید کرد، گفت: آدم اگر دوست خوبی رو انتخاب کرد، به این معنی نیست که هرکاری که اون انجام داد و هر حرفی که زد باید شما اون رو انجام بدید بلکه اگر دیدید کاری رو که انجام می ده، رنگ و بوی معصیت و گناه داره و خدا از اون راضی نیست، به او تذکر بدید و به انجام کار خوب دعوتش کنید و در واقع امر به معروف و نهی از منکر کنید. دوست خوب مثل آینه است چطور وقتی به آینه نگاه می کنیم همان طوری که هستیم نشونمون می ده، دوست خوب هم باید هم خوبی ها و هم بدی ها رو به دوستش تذکر بده، نه چیزی کمتر و نه چیزی بیشتر. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰🔰 4⃣3⃣ قسمت سی و چهارم مجتبی گفت: پلیس خودش باشه یعنی چی؟ یعنی این که چه آقا پلیس توی خیابون باشه یا نباشه، رعایت مقررات و قانون رو بکنه، در زندگی هم همین طور، یعنی نباید تا وقتی که کسی مراقب و مواظبش هستش، کار اشتباهی رو انجام نده و وقتی که کسی نبود دیگه هر کاری رو که شیطون بهش گفت، انجام بده. حاج آقا روی صندلی نشست و گفت:خوب برادران گرامی، به حمد الله با برخی از صفات و ویژگی هایی که امیر متقیان علی بن ابی طالب علیه السلام در خطبه همام فرموده بودند،آشنا شدیم. ویژگی هایی که کسب اون ها برای شیعیان و منتظران امام زمان علیه السلام لازم و ضروری است. ان شاء الله با اعمال خوبمون بتونیم موجبات رضایت خداوند و خشنودی قلب امام زمان علیه السلام رو فراهم کنیم. از شما می خوام که حتماً به نهج البلاغه مراجعه کنید و با کلام امام علی علیه السلام بیشتر آشنا بشید، چرا اگر ما بخواهیم در دنیا و آخرت سعادتمند باشیم، باید به دستوراتی که ائمه معصومین علیهم السلام برای ما بیان فرمودند، گوش بدیم و عمل بکنیم و اگر غیر از این باشه دل شیطان رو از خودمون خوشحال کردیم تاریخ در مورد رفتارهای انسان های خوب و بد و عاقبت هر کدامشون درسها برای گفتن داره که به امید خدا در آینده به اون ها اشاره خواهیم کرد. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
معرفت مهدوی
🔰#فصل_تازه_شدن🔰 4⃣3⃣ قسمت سی و چهارم مجتبی گفت: پلیس خودش باشه یعنی چی؟ یعنی این که چه آقا پلیس تو
🔰🔰 5⃣3⃣قسمت سی و پنجم حاج آقا در آخر کلاس این چنین دعا کرد و همگی آمین گفتیم: بارالها در فرج آقا امام زمان علیه السلام تعجیل بفرما (آمين) قلب مقدسش رو از ما راضی بفرما (آمین) ما رو از سربازان و دوستداران امام زمان علیه السلام قرار بده (آمین) عاقبتمان رو ختم به خیر بفرما (آمین) جوانان ما رو در پناه امام زمان علیه السلام حفظ بفرما (آمين) مقام معظم رهبری رو در پناه امام زمان علیه السلام يارى بفرما (آمین) دشمنان اسلام در هر لباسی که هستند، نابود بفرما (آمین) وجودمان و عاقبتمان رو خیر بفرما (آمین) مریض های اسلام رو شفا و حاجتمندان رو حاجت روا بفرما (آمین) من در حالی که از عمق وجودم آمین میگفتم و اشک از چشمان سرازیر شده بود، تازهمتوجه شده بودم که بچه های محله ترسو نشده بودند،بلکه از روی تواضع و فروتنی، سعی می کردند که کمتر حرف بزنند و بیشتر کارهای خوب انجام بدهند و انسان مفیدی و سرباز خوبی برای امام زمان علیه السلام باشند. به خدا گفتم: خدایا! ممنونتم که به من کمک کردی به مسجد و این کلاس بیام. خدایا! شکر می کنم که منو با آقا امام زمان علیه السلام آشنا کردی. خدایا کمکم کن که در این راه موفق بشم و بتونم سرباز خوبی برا آقای مهربونمون باشه خدایا! ظهورش رو نزدیک کن... به خوبا سر می زنی مگه بدا دل ندارن سری هم به ما بزن ای خوب خوبا آقاجون ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━