"
همیشه تعداد گیرههای روسریاش بیشتر از معمول بود. یعنی بیشتر از دو، سه تا برای روسری بستن. همیشه هم در مواجهه با او، در گیرههایی که انگار برای محکمکاری بودند دقیق میشدم و به فکر میرفتم که شاید علت را پیدا کنم. هیچوقت هم به خود جرأت ندادم و نپرسیدم. اما میدانستم بیعلت نمیتواند باشد؛ چرا که او معلم استدلال و برهان و مباحثه است!
امشب، وقتی یکی از مصادیق همان ماجرای استدراج را دیدم و آه از نهادم بلند شد، دلیلی برای آن رفتار پیدا کردم..
امروز شرایط به نحوی شده که ما در نزدیکی دره ایستادهایم و آنها که روی طناب بالای دره حرکت میکنند را نهی میکنیم. یا اینکه روی باتلاق ایستاده و فرورفتگان در آن را نصیحت میکنیم. همچنان که هیچکدام، هیچ زمان از "فرعون شدن" و "شمر شدن" و فاسق و ظالم شدن در امان نیستیم؛ هیچکدام از ما محجبهها از "حجاباستایل شدن" و پذیرفتن حجاب درحال ترویج امروز مصون نیستیم!
شاید معلم میخواست به خودش، و به ما یادآور شود که این گیرهها را باید محکمتر کرد، چرا که مدلهای تازه همین حوالی در کمینند..
اگر این دلیل، واقعیت هم نداشته باشد؛ حسن تعلیل بسیار خوبیاست!
لازم به ذکر است من از موضع تحلیل و تقبیح شرائط با شما صحبت نمیکنم؛ از سنگر "ترس" از ابلیسِ درون، خودم و شما را به پناه گرفتن در این #وضعیت_رو_به_قرمز هشدار میدهم...
مَرقومه
" همیشه تعداد گیرههای روسریاش بیشتر از معمول بود. یعنی بیشتر از دو، سه تا برای روسری بستن. همیشه ه
که این رشته سر دراز دارد..
حتما بخوانید.
"
ما بید سرومنظر آشفته چون خزانیم
چشمانتظار عشقیم مبهوت آسمانیم
چون ما به خود ندیده کشتیشکسته، دریا
در دست باد و طوفان مانند بادبانیم
کو لنگری که گیرد دامان خشک ساحل؟
بیآشیان و منزل آوارهی جهانیم
گه با ستاره تا صبح از عشق میسراییم
گاهی چو شاهد عشق، بر قلب پاسبانیم
میخانه میبرد رَه آخر به سوی مسجد
گه بینماز و دائم دلدادهی اذانیم
القصه رنجِ عشق است آن آب زندگانی
تا بادهنوش رنجیم، چون خضریان جوانیم
- سمآء.
کسانی که جهاد را به شمشیر و جنگ و عملیات نظامی محدود میدانند، حتی از امام و فعالیتهای امام هم ایراد میگیرند! چرا که اهمیت آن فعالیت در آن زمان را درک نمیکنند. همچون نوع فعالیت امامصادق علیهالسلام را. [به جز علل قیام نکردن و عدم مبارزهی نظامی که بحثی جداست]
همانها امروز هم وجود دارند. همانها که "جهاد تبیین"، این فرمان صریح و مهم را جدی نگرفته و دنبال راههای دیگر هستند.
این مسئله گاهاً نشاندهندهی دغدغهمندی هست اما باید بفهمیم که زمانی جهان را از 'حق' پر خواهیم کرد که نقطهی مورد تأکید امامِ جامعه را پیدا کنیم، بفهمیم و به وظایف خودمان عمل کنیم!
#گیومه
با اینکه کتاب گرون شده، از اهمیت کتابخوانی کم نمیشه!
فلذا اگر نیاز دارید، نمایشگاه کتاب رو از دست ندید. اما با درنظر گرفتن این ایدهها که:
• خوب فکر کنید! کتابی رو بخرید که بیش از یکبار بهش رجوع میکنید. بعضی کتابها رو ما فقط یکبار میخونیم و بعد استفاده نمیشه. بعضی کتابها رو میشه از کتابخونه یا دیگران امانت گرفت.
• اولویتبندی کنید که بدونید اولویت با کدوم کتابهاست.
• بعضی کتابها رو میشه با یک دوست، به صورت اشتراکی خرید.
و نهایتا این پیشنهاد که: به کتب امامخامنهای، شهیدمطهری، علامه مصباح و باقی هم فکر کنید حتما..
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
انتخاب و خرید کتاب مقولهای نیست که با حضور یکباره و چند دقیقهای در غرفهها، و بر اساس جذابیت نام و طرح جلد بتوان بهخوبی از پسش برآمد. مقولهای هم نیست که با توصیه و پیشنهاد دیگران مبنی بر اینکه «این کتاب فوقالعاده است» و «اون کتاب، جزو صد کتابی هست که قبل از مرگ حتما باید بخونی» بتوان انجامش داد. راستش را بخواهید حتی با پرسش از آدمهای کتابخوان هر حوزه هم شاید نتوانیم خیلی دقیق، کتابهای مطبوع و مطلوب خودمان را پیدا کنیم. گاهی حتی بسیاری از کتابهای معروف که عالم و آدم آنها را خواندهاند و مدام تعریفش را میکنند، به ذائقه ما خوش نمیآید و رغبت نمیکنیم که تا آخرش را بخوانیم. کتاب مثل غذاست؛ کتاب خود غذاست؛ و طبعا ذائقه مطالعاتی اشخاص، فرد به فرد با هم متفاوت است. نیازهای مطالعاتی افراد و سطح انتظارشان از هر کتاب با هم فرق دارد. پس کتابی که برای یک مخاطب، مفید و جذاب و حیرتانگیز بوده، برای مخاطبی دیگر ممکن است سرد و خسته کننده و بیمارگونه باشد. هرکس، خود مسئول تشخیص ذائقه مطالعاتی و سلیقه شخصیسازیشده و تعیین نیازهای خود است. با مطالعه بسیار و با سرککشیدنهای بسیار به کتابهای گوناگون. با مشورتهای گاهگاهی و با شنیدن نقدهای تخصصی. با خواندن کتابهای بد و مزخرف تا رسیدن به کتاب خوب؛ و تا رسیدن به «قوه تشخیص کتاب مناسب برای خود»؛ آنگاه پس از وصول به این قوه، ملکه عقلانی در ذهن او ایجاد میشود که خود به تنهایی میتواند کتابهای خوب و خیلی خوب را از میان هزارها کتاب بد و خیلی بد انتخاب کند. پس تا کسب این قوه، «پیشنهاد کتاب»های ارائه شده از افراد را فقط به چشم یک توصیه غیرقطعی ببینیم و پول و وقت انرژی خود را اتلاف نکنیم. در مقاطع گوناگون مثل هفته کتاب و نمایشگاه کتاب و... عجولانه و بدون تشخیص نیاز و ذائقه، صرفا با هدف خرید بیرویه کتاب، تعداد کتابهای خوانده نشده قفسهمان را بیشتر نکنیم. انتخاب دقیق و هدفمند و تحقیقشده دو کتاب، بسیار ارزشمندتر از پر کردن کیسههای رنگارنگ غرفههای کتاب، بدون تحقیق و بررسی است. در نمایشگاه، جوگیر نشویم!
«مهدی مولایی»
مَرقومه
میان عکسها قدم میزدم، بلکه جای تنگِ دل، وا شود. روزهایی که در این شهر گذشت را مرور کردم. دیدم هربار آمدم، دلدادهتر بازگشتم. از همان کودکی، وقتی صبح زود، پیاده از خیابان خلوت پر از کبوتری میگذشتیم و حرم مقابل بود؛ همان لحظه دل در گرو افتاد و کار تمام گشت. این کافی بود که سالها بعد، با تمام وجود حس کنم ضریح، مرا به خود میخواند و از چند قدمی، به آغوش میفشارد.
این حرم، حال دیگری دارد. بارها بیاختیار زبانم میرفت و میآمد میان فاطمهها(س). یکبار فاطمهی معصومه[س] میگفت و دهبار فاطمهالزهرا[سلاماللهعلیها]..
حرم را از گوشهای که نگاه کنی بیشباهت به حرم سیدهزینب[س] نیست. گفتم سیدةزینب، یادم آمد هردو خواهرانی هستند که با جانشان پشت سر امامِ زمانشان به راه افتادند تا حق ولایت او را، و حق خواهری خود را، ادا کنند. پیادهپای پابهپای برادر دویدند تا حقْ پشتبند اشربهی عیّاشان اموی و عباسی بلعیده نشود. مبلّغ راه برادر شدند. یکی قبل از برادر و دیگری بعد از برادر، رهِ ناهموار سفر به جان خریدند که حامی برادر باشند. کاروان به همین شوق به راه انداختند و هرکجا کاروان نشست، از راه حقپوی برادر گفتند.
خواهرها از عمق دل برای برادر میسوزند. خواهرها جایگاه دیگری در قلب برادرها دارند که هیچکس ندارد. خواهرها، راه خوبی تا امام هستند؛ تا خودِ بهشت. ما هر زمان عزم خراسان میکنیم، میبینیم رویمان چرکین و سیاه است و اینگونه نمیتوان به محضر سلطان رسید؛ پس قم تطهیرگاه و محل دریافت اذن است برای ما. عوارضی قم، جواز عبور دلهای ماست.
ما گمان میکردیم دنیای آدم بزرگها جدیتر از این حرفها باشد. گمان میکردیم آدم بزرگها واقعا بزرگ باشند. اما هرچه پیش میرویم میبینیم همهچیز کوچکتر و حقیرتر از حد تصور است! بسیاری از دغدغهها، بسیاری از هدفها، بسیاری از دویدنها، بسیاری از خواستهها، بسیاری از ظرفیتها و روحها..
میپنداشتیم که بزرگترها از چیزهایی غصهدار میشوند که واقعا ارزش غصه خوردن دارد. در چالههایی گیر میکنند که واقعا چاهند. از چیزهایی میرنجند که واقعا دردناک است. از چیزهایی میگویند که واقعا ارزش دارند.
*
«من خیلی دوست دارم زودتر بزرگ بشوم! کودکی.. بد نیست اما بزرگ بودن را میخواهم تجربه کنم.»
کودکیام با شوق فراوان این را میگفت.
«نه عزیزکم؛ بزرگ بودن آنقدرها هم که فکر میکنی خوب نیست. کودکی خوب است، کودکی...»
دخترعمو حرف دلش را زد.
و ذهن من تا امروز پیوسته میان این دو جمله میپیمود. هرچه از دنیا دید را بر این ترازو گذاشت. گاهی آن کفه پایین رفت و گاهی این یکی.
*
-کودکی خوب است یا بزرگسالی؟!
+تا تعبیر ما از هرکدام، چه باشد!
کودکی را باید بزرگ کرد، به قامت رشید عقل و فهم رساند و به لباس حکمت و ایمان آراست.
و بزرگسالی.. اگر آدم بزرگهای امروزِ اطرافمان باشند، همان کودکی بِه! آدم بزرگهایی که دغدغهشان رفاه بیشتر است بیآنکه بدانند این رفاه را برای چه میخواهند و چگونه تا ابد میخواهند با خود همراه کنند؟ که دغدغهشان بیشتر داشتن از این و از آن است. که زندگیشان ففط "تفاخر و تکاثر" است. آدمبزرگهایی که ظاهر زندگیشان 'مُد' و باطن زندگیشان پوچی است. آدمبزرگهایی که همقفس 'همسترها' هستند! در دایرهای میدوند و میدوند، بی آنکه از جای خود حرکت کرده باشند. آدم بزرگهایی که از کوچکترین چیزها میرنجند، بخشش ندارند و کینه، جنس قلبشان است. تفریحشان صحبت از دیگران است، عیبجویی و ایرادگیری..
این، نه آن بزرگسالی بود که ما گمان میکردیم! اینها از آن کودکهای سرگرم بازی، کوچکترند. چرا که بازی کودک در جای درست خود قرار دارد، اما بازی اینان نه!
بزرگسالی چه بود؟ چه هست؟ ما اگر نخواهیم در شهربازی آن بزرگترهای کودکسال بازی کنیم؛ پس کجا زندگی بگذرانیم؟ مگر دنیا جز همین است؟ یعنی همهچیز همینگونه است؟!
نه... از آدم بزرگ ها باید گفت؛ آدم حسابی ها!