May 11
پیرمرد هفتاد و اندی سالهای است.
زنش میگفت:
پدرش مُرد؛ ندیدم گریه کند. مادرش مُرد؛ ندیدم گریه کند.
آقای رئیسی که شهید شد نشست به گریهکردن . .
روزهای عجیبی است..
خیلی عجیب. و اگر هر مقدار بر "خیلی" تأکید کنم گمان نکنم بیراه باشد. زمان روی تسمهنقالهی همیشگیاش، آهسته و پیوسته و بر مدار آسودگی حرکت نمیکند. اندکی اگر از این گردونهی بیمعنا و انتهای 'همستر' که ما را تنها دوندهی دایرهای بسته میخواهد، بیرون بیاییم و به روزها و وقایع و قلههای پیشرو نگاه کنیم این را به خوبی درک خواهیم کرد. زمان میدود و در این سرعت، غربال میکند. آنقدر سریع که دانهدرشتها نمیفهمند کِی و کجا گیر افتادند!
این روزها آسمان را که نگاه میکنی، غربت عظیمی را میبینی که از سر و روی او سر رفته و میل خروش و قیام دارد. مثل بغضی کهنه که در گلو بماند و آنقدر بر آن تلنبار شود که ناگهان بشکند...
من یقین دارم کاروان همین نزدیکیهاست. در یکی از همین قریههای حوالی، مرکبهایشان را کنار چشمهی آبی بستهاند. قریه به قریه، زاد و توشه جمعآوری میکنند؛ یار هم. اگر این روزها زیر آسمان بیایی و پرواز پرستوها را تماشا کنی درمییابی که بیقراری خاصی در دل گردون افتاده.. هستی میل دگرگونی دارد و هزارباره میگویم این حادثه حادث میشود؛ باشیم یا نباشیم. این ماییم که باید خودمان را به قافله برسانیم و الا قافله، یکجهان را منتظر ما غفلتزدهها نمیگذارد..
چشم شهید، این روزها را مینگریست. روی خاکهای فکه، کنار اروند، روی تل خون نشسته بود و در افق، روزگاری را میدید که رود پرخروشی در آن جاری خواهد شد. عدهای ثابتقدم در آن غسل شهادت میکنند و مهیای فتح جهان میشوند، و عدهای سستقدم در آن غرق...
این روزها باید دقیقتر، از پشت عینکِ آوینیشهید این جمله را هزاربار خواند که:
کسانی به امامِ زمانشان خواهند رسید که اهل سرعت باشند؛
و اِلّا تاریخ کربلا نشان داده که قافله حسینی معطل کسی نمی ماند…
#گیومه
مَرقومه
روزهای عجیبی است.. خیلی عجیب. و اگر هر مقدار بر "خیلی" تأکید کنم گمان نکنم بیراه باشد. زمان روی تسم
"
هان.. سرعت چیست؟ سرعت در چه چیزی؟
سرعت در بیدار شدن. در جلو افتادن از مُد. در تغییرات اساسی و کنار گذاشتن تسویفها(به تعویق انداختنها). در شناخت و فهم حقایق. در حرکت به سمت حقیقت..
خدا میداند که وقت بازی و سرگرمی نیست. تا کِی به هر ساز و آواز تازه به حرکت دربیاییم و به هرچیزی که مُد میشود روی بیاوریم؟ کدام یکی پایدار ماند؟! این چرخهی بیمغز "همستر" -که تمامیِ خاکسترهایی که روزی شعلهور میشوند و روز دیگر فرو مینشینند را در بر میگیرد- در آخر عدهای را بهعنوان قربانی میان میلههای خود رَنده میکند، عدهای را مثل تهماندهای به بیرون پرتاب میکند، و عدهای را هم البته به خوشبختی[!] میرساند؛ میخورند و میخوابند و سپس میمیرند! همینقدر پوچ؛ بیهیچ سرمایهی حقیقی...
مَرقومه
؛
ما از این مردان "شرف" آموختیم . .
«دیوان عالی انتاریو» کانادا، خطوط هوایی بینالمللی اوکراین (UIA) را به دلیل «اهمال کاری» مسئول حادثه سقوط پرواز شماره ۷۵۲ دانست و حکم داد که این شرکت هواپیمایی از نظر قانونی مسئول پرداخت غرامت کامل به خانوادههای قربانیان این سانحه است.
ما یادمان نمیرود؛
نه تهمتها را، نه مردانگیها را، نه مردانِ شجاعِ میدان را، و نه کاسبی کردنها با این قضایا را ...
عاقبت که حق به حقدار میرسد همیشه؛ ولی بیچاره و نگونبخت کسی که این میان 'بیآبروی حقیقی' میشود!
آن روزها همه این خبر را شنیدند و هرکس چیزی گفت. حالا اما نباید اجازه داد حقیقتِ ماجرا مکتوم بماند..
مَرقومه
کسانی که جهاد را به شمشیر و جنگ و عملیات نظامی محدود میدانند، حتی از امام و فعالیتهای امام هم ایرا
امامانِ تبیین..
امامباقر علیهالسلام همچنین؛
منتظر من ایستاده بود با دفترچه و خودکار مشکی در دست. مقابلش ایستادم. حرفهایش را که شنیدم، سری تکان دادم و دفترچه را گرفتم. اذان ظهر را گفته بودند. نزدیک بود امامجماعت تکییرةالاحرام بگوید. دفترچه را کنار کیف گذاشتم و به طرف صف نماز رفتم. لازم بود کمی فکر کنم تا آنچه که میخواهد را بنویسم. دو قدم نرفته اما بازگشتم.. او از من 'اثرگذارترین جملهی زندگیام' را میخواست، و البته من هم هرگز بندِ یکجملهی خاص نبودهام، اما بیاختیار یک جمله در نظرم آمد..
یکی از عباراتِ دعای حاجیترین حاجی در مقبولترین حج عالَم در عرفات، احیاگر حقیقی حج، کسی که ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و یوسف و تمامی مرسلین مقابل او دستهایشان را نمیبُرند؛ که سرهایشان را ذبح میکنند، مردی که مشعر و منا و بیتعتیق و صفا و مروه نبودند اگر او پا به عالَم نمیگذاشت، کعبهی مجسم و احقّ به طواف و اطاعت، و فیالنهایة یکی از عباراتِ عزیزترین شهید خلقت، مرا سالیانی است به تفکر انداخته است..
دعای عرفه، درس اخلاق و عرفان و تحمید و تلبیه و تکبیر و تهلیل یک امام در آخرین حج خود و پیش از سرخترین و سرنوشتسازترین واقعهی تاریخ بشریت است. عرفه قلهی شناخت و بینش ولیّ خداست که ما چاهنشینان را به صعود به آن میخوانَد...
صفهای نماز کمکم شکل میگرفتند. خودکار را برداشتم و برایش یکی از عمیقترین عبارات را نوشتم:
«مَاذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ؟ وَ مَاالَّذي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ..؟!»
پروردگارا! چه چیزی یافت آن کسی که تو را گم کرد و چه چیزی گم کرد آن کسی که تو را پیدا کرد؟!
یک استفهام انکاری عجیب، یک قضیهی بدیهی که در روزمردگیهای ما به پیچیدهترین مسئله و اساس مشکلات بشر بدل شده، یک عبارت با تبلور عظیم "توحید"؛ همان که عدم و نبودش، پایهی همهی حقکُشیها و امامکُشیها و سعادتکُشیهاست...
- سماء.
و در نهایت،
بمیرد بیتابِ دلدار از این فراق
که مولای ما دیروز و امروز همراه با اصحاب
با نوای خوش خودِ او، عرفه خواندهاند . .
رفتارهای سخیفانه، کودکانه، بیصبرانه، عاجزانه، بیفکر و بیپشتوانه، و اساسا بدونِ برنامه!
حقیقت را فقط از میان همینها هم میتوان فهمید؛ حتی پیش از درنظر گرفتن جناحبندیها و سیاستهای مدنظر هر کاندید.
جدای از تجربهی آزموده شده در هشت سال -که زمان کمی نیست و ثمری جز بیثمری نداشت- (و معروف است که آزمودن آزمودهشده فقط پشیمانی به بار میآورد)؛ گمان نمیکنم کسی حاضر باشد مملکتش را، زندگی میلیونها نفر را، دو دستی به عربدهکشها و ضعیفالاعصابها و توهینکنندهها تقدیم کند!!
جدای از توهین به شعورِ میلیونها نفر و جدای از توهین به اعتقاداتِ عموم مردم..
حتی یک مدرسه با مدیری نالایق، بیاخلاق، و بیبرنامه نمیتواند درست اداره شود و علاوه بر تمامی آسیبها و مشکلات، نارضایتیها را برمیانگیزد؛ یک کشور با سیاستهای مخصوص به خود که دیگر بماند!
اگر زمانی، بر فرض، عذرخواهیای نمایشی هم دیدید، باور نکنید. حقیقت در همین لبههای تیز و حساس و لابهلای حرفهای قشنگ، بیرون میزند!