eitaa logo
رسانه معروف
419 دنبال‌کننده
788 عکس
59 ویدیو
3 فایل
بستر نشـر تولیـدات رسانـه‌ای با موضـوع امربه‌معروف‌ونهی‌ازمنکر ♻️ وابسته به مرکز آموزشی پژوهشی راه‌رشد آدرس کانــال و نشانی پایگاه: @Raheroshd_news www.AProshd.ir ارتباط با ادمین: @Khadem_almahdy
مشاهده در ایتا
دانلود
ارشاد پلیس از دست کارهایش همیشه یک پایم کلانتری بود و یک پایم خانه. این بار تا وارد اتاق افسر نگهبان شدم با عصبانیت به شاهرخ نگاه کردم و بعد از چند لحظه گفتم: دوباره چیکار کردی؟! شاهرخ گفت:با رفقا سر چهار راه کوکا وایساده بودیم. چند تا پیر مرد با گاری هاشون داشتند میوه می فروختند، یک دفعه یه پاسبون اومد و بار میوه پیرمردها رو ریخت توی جوب، اما من هیچی نگفتم. بعد هم اون پاسبون به پیر مردا فحش ناموس داد من هم نتونستم تحمل کنم و رفتم جلو همین طور تو چشماش نگاه می کردم. ساکت شد. فهمیده بود چقدر ناراحتم. سرش رو انداخت پائین. افسر نگهبان گفت: این دفعه احتیاجی به سند نیست. ما تحقیق کردیم و فهمیدیم مامور ما مقصر بوده. 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 🎥 @maroof_media
🌹🌹🌹🌹 کارمند خدا نیمه های شب بود. دیدم وارد خانه شد. لباسهایش خونی بود. مادر با عصبانیت رفت جلو و گفت:معلوم هست کجائی؟ آخه تا کی می خوای با مامورها درگیر بشی، این کارها به تو چه ربطی داره. یک دفعه می گیرن و اعدامت می کنن پسر! نشست روی پله ورودی و گفت: اتفاقا خیلی ربط داره، ما از طرف خدا مسئولیم! ما با کسی درگیر شدیم که جلوی قرآن و اسلام ایستاده. بعد به ما گفت: شما ایمانتون ضعیفه، شما یا به خاطر بهشت، یا ترس از جهنم نماز می خونی، اما راه درست اینه که همه کارهات برای خدا باشه! ┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ ⭕️👇با ما باشید👇⭕️ 🎥 @maroof_media  
برای اسلام مدتی بود خانه ای مصادره ای را به طور موقت در اختیار ما گذاشته بودند و گفته بودند چون خانه ندارید، برای گرفتن یک قطعه زمین اقدام کنید. یک قطعه زمین در شمال منطقه تهرانپارس به ما تعلق گرفت. شاهرخ یک روز پیرمردی را دیده بود که نتوانسته بود زمین دریافت کند. آمد خانه، سند را برد و تحویل پیرمرد داد و گفت:این زمین هدیه ای از طرف حضرت امام است. مدتی بعد خانه مصادره ای را هم تحویل داد. گفته بودند برای یک مقر نظامی احتیاج داریم. دوباره برگشتیم به مستاجری، اما اصلا ناراحت نبود. گفتم: پس چرا قطعه زمین را بذل و بخشش کردی؟ گفت: ما که برای خانه و زمین انقلاب نکردیم، هدف ما اسلام بود. اگر خدا بخواهد، صاحب خانه هم می شویم. ╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗ 🆔 @maroof_media ╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 جَوْگیر على مقدم، حسین جهانبخش توی یکی از عملیاتها، در عین ناباوری ابراهیم چند عراقی را اسیر کرد. یکی از بچه ها که خیلی ذوق زده شده بود، جلوآمد و کشیده محکمی به صورت اولین اسیر عراقی زد. ابراهیم فریاد زد: برا چی زدی تو صورتش ؟! جوان که خیلی تعجب کرده بود گفت: اون دشمنه دیگه! ابراهیم گفت: اولا او دشمن بوده، اما الان اسیره، در ثانی اینها اصلا نمی دونن برای چی با ما می جنگند. حالا تو باید این طوری برخورد کنی؟! جوان رزمنده بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببخشید، من کمی هیجانی شدم. ╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗ 🆔 @maroof_media ╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
🌹🌹🌹🌹 زخم کار نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته بود و در حال فرار بود! بگیرش.... دزد.... دزد! بعد هم سریع دوید دم در، یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد! تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت:سریع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست: چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که........ دزد گریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه اینها را می دانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم. ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شکر، شغلی مناسب برایت فراهم شد. از فردا برو سر کار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد. ╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗ 🆔 @maroof_media ╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
🌹🌹🌹🌹 منبر زخم خورده ها افرادی بودند به اسم تواب که زمانی جزو منافقان بودند، بعد آمدند و گفتند: ما جزو منافقین بودیم و به این دلایل اشتباه کردیم، و دیگر نمی خواهیم به آن شرایط برگردیم. علی عباس کار مهمی که در دبیرستان امام انجام داد، این بود که این افراد را دعوت می کرد تا سر صف دبیرستان برای همه دانش آموزان صحبت کنند. با این کار بسیاری از دانش آموزانی که شبهه داشتند، جواب شبهات خودشان را می گرفتند و دیگر مثل این جوان ها گول دروغ های یک عده را نمی خوردند. ┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ ⭕️👇با ما باشید👇⭕️ 🎥 @maroof_media
🌹🌹🌹🌹 جزوه نهی یک روز آمد گفت: جزوه ای تهیه کرده ام. اگر زحمت نیست بخوان، نظر بده. ببین چه جوریه؟ خواندمش. تازه فهمیدم منظورش من بودم. خواسته نهی از منکر بکند و الا بحث چاپ کتاب و این حرف ها نبود. ╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗ 🆔 @maroof_media ╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
🌹🌹🌹🌹 ماجرای شهادت روز جمعه سال1369 بود، ناصر نماز جمعه را در مصلای دانشگاه تهران خواند، سپس به همراه دوستان بسیجی خود به خانه بازگشت، اما در میان راه در پارک لاله چیزی توجه اش را جلب نمود، تعدادی از جوانان مزاحم نوامیس مردم شده بودند، طاقت نیاورد، جلو رفت و از آنان خواست این کار را ادامه ندهند، ولی شیطان در روح آنان رسوخ کرده بود، و آنها را از صراط مستقیم دور ساخته بود، ناگهان یکی از آن جوانان با چاقو به طرف ناصر حمله نمود، مدتی بعد پیکر غرق به خون ابدام توسط امت حزب الله به بیمارستان منتقل شد اما او در میان راه به علت جراحت شدید از ناحیه پهلو و قلب به شهادت رسید. مادر شهید (ناصر ابدام) می گوید: پسرم با اینکه 15 ساله بود، خوب توانسته بود خودش را تربیت کند کارهایی می کرد که به سن و سالش نمی خورد؛ افرادی که از خودش بزرگتر بودند را امر به معروف و نهی از منکر می کرد و با کسی تعارف نداشت. ╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗ 🆔 @maroof_media ╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
🌹🌹🌹🌹 واکس تکبر به تازگی شهید شیرازی به منطقه جنوب آمدند. پس از خاتمه ماموریت به محل استراحت آمدیم. من فرماندهی منطقه جنوب و میزبانی آن شهید را به عهده داشتم. به سرباز میهمان سرا دستور دادم کفش های میهمان ها را تمیز و در جا کفشی بگذارد. شهید صیاد شیرازی پس از صرف ناهار وقتی می خواست دوباره کفش را بپوشد، از تمیز بودن کفش ها تعجب کرد و از من پرسید: چه کسی کفش ها را تمیز کرده؟ گفتم سرباز میهمانسرا با دستور من این کار را کرده است. آن شهید بزرگوار ناراحت شد، کفش ها را زمین گذاشت، و حدود نیم ساعت پیرامون تواضع و خودسازی برایم صحبت کرد. شهید صیاد شیرازی در ضمن صحبت هایش بسیار تاکید داشت که هیچ وقت اجازه ندهم سرباز کفشم را واکس بزند یا تمیز کند و یا در خودرو را برایم باز کند. وی می گفت: این رفتارها در انسان روحیه استکباری ایجاد می کند، باید غرور سرباز را حفظ کرد. ╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗ 🆔 @maroof_media ╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
🌹🌹🌹🌹 ته دیگ خیس همیشه سفارش می کرد حتی ته دیگ ها را هم دور نریزم. بگذارم پرنده ها بخورند. می گفت: برای اینکه چربی ته دیگ مریضشان نکند یک پیک روغن را مثل آبکش سوراخ سوراخ کن، ته دیگ ها را توی آب خیس کن، و بگذار چربی هایش برود، بعد بریز برای پرنده ها. ┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ ⭕️👇با ما باشید👇⭕️ 🎥 @maroof_media
🌹🌹🌹🌹 حساب سال چند وقتی بود که مهدی، وقتی از سپاه جماران به خانه می آمد با خودش از لواسان نان می خرید. یکبار با تعجب گفتم: مهدی، تو که نون روستای خودمان رو دوست داشتی؟ پس چرا نون با خودت می آوری؟ مهدی یکبار دیگه حرف های چند روز قبلش را تکرار کرد و گفت: پدر جان، شما باید خمس مال و اموالت رو حساب کنی. اگر خمس مال رو حساب نکنی دیگه حتی نمیشه توی اینجا غذا خورد. گفتم: آخه مگه ما پول داریم؟ مگه ما ملک و املاک داریم؟ همین خونه و زمین کشاورزی رو داریم که برای خرج روزمره هم کفاف نمیده. مهدی دوباره گفت: ولی باید حساب سال داشته باشی. یعنی سر سال خمسی، حساب کتاب کنی. شاید هم خمس به شما تعلق نگیره. همین حرف او باعث شد که من هم خمسم را حساب کرده و پرداخت کنم. ╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗ 🆔 @maroof_media ╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
🌹🌹🌹🌹 نامه ای به آمریکا یادم هست آن روزها، دختر عمه اش در آمریکا درس می خواند. یک روز دیدم مهدی نشست و خیلی با حوصله، نامه ای برای او نوشت و بعد یک جلد قرآن و یک جلد مفاتیح را با تعداد دیگری از کتب مذهبی، همراه آن نامه بسته بندی کرد و برایش به آمریکا فرستاد. من می دیدم که چقدر خوشحال است. به من می گفت: اگر یک چنین کتاب هایی در آمریکا رواج پیدا کند، برای اسلام و انقلاب ما، خیلی مفید است. پرسیدم: چطور مادر جان؟ گفت: اسلام دین فطرت و منطق است، دینی که خدای آن به قلم سوگند یاد کرده، خب مردم آمریکا هم فطرت دارند و انسان اند و اهل منطق. ما با قرآن و کتاب های مکتبی مان خیلی راحت می توانیم آن ها را با اهداف انقلاب مان آشنا کنیم. ╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗ 🆔 @maroof_media ╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝