🌹🌹🌹#داستانک_شهدا🌹🌹🌹
جَوْگیر
على مقدم، حسین جهانبخش
توی یکی از عملیاتها، در عین ناباوری ابراهیم چند عراقی را اسیر کرد.
یکی از بچه ها که خیلی ذوق زده شده بود، جلوآمد و کشیده محکمی به
صورت اولین اسیر عراقی زد.
ابراهیم فریاد زد: برا چی زدی تو صورتش ؟!
جوان که خیلی تعجب کرده بود گفت: اون دشمنه دیگه!
ابراهیم گفت: اولا او دشمن بوده، اما الان اسیره، در ثانی اینها اصلا نمی دونن
برای چی با ما می جنگند. حالا تو باید این طوری برخورد کنی؟!
جوان رزمنده بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببخشید، من کمی
هیجانی شدم.
#شهید_ابراهیم_هادی
╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗
🆔 @maroof_media
╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
🌹🌹#داستانک_شهدا🌹🌹
زخم کار
نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته بود و در حال فرار بود!
بگیرش.... دزد.... دزد! بعد هم سریع دوید دم در، یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد!
تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت:سریع سوار شو!
رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد!
بعد از نماز کنارش نشست: چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که........
دزد گریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه اینها را می دانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم.
ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شکر، شغلی مناسب برایت فراهم شد.
از فردا برو سر کار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد.
#شهید_ابراهیم_هادی
╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗
🆔 @maroof_media
╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝