eitaa logo
|🟥🟥🟥 مرصاد 🟥🟥🟥|
1.2هزار دنبال‌کننده
83.5هزار عکس
56.3هزار ویدیو
357 فایل
بصیرت تشخیص حق از باطل نیست بصیرت تشخیص حق از حق نماست 🔴 هدف کانال مرصاد جهادتبیین براساس رهنمودهای مقام معظم رهبریست. 🔴 مشتاقانه پذیرای انتقادات شمائیم: https://eitaa.com/sa_re_mi.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹مروری بر زندگی @salmanerey🇮🇷 💢لحظات پراضطراب شهید بابایی و شهید اردستانی در عملیات والفجر 8 خاطرات عملیات والفجر 8 در تاریخ 20/11/ 1364 در منطقه جنوب شد، این عملیات آنقدر سریع و تند بود که در اندک زمانی، نیروهای ایرانی از گذشته و به_تصرف_خود_درآوردند. 💢نیروهای ما در آن طرف رودخانه مواضع خود را تحکیم کردندند و نیروها عراقی هم برای بازپس گیری این جزیره مهم ضد حمله سنگینی را تدارک دیده بودند. 💢یک هفته ای از انجام عملیات گذشته بود که هوا متلاطم شد، ابر سیاه رنگ همه جا را پوشانده بود و باران، تمام منطقه را زیر شلاق خود گرفته بود. ساعت 8 صبح نیروهای عراقی ۰_حمله ای را آغاز کرده بودند و در حدود ساعت 5/10 صبح بود که خبر رسید، نیروهای دشمن در میانه سد دفاعی ما رخنه کرده و توانسته اند از نقطه ای . 💢وضعیت فوق العاده خطرناکی برای نیروهای خودی در خط مقدم ایجاد شده بود. مسئولانی که در قرارگاه زمینی (قرارگاه شهید همت) بودند با اصرار زیادی درخواست می کردند که نیروی هوایی، و نوک حمله آنها را بکوبد. 💢در آن زمان، من به اتفاق خلبان بابایی و شهیدسرلشگر خلبان اردستانی در «قرارگاه رعد»، در پایگاه امیدیه بودیم. 🌹 شهید بابایی- که مسئولیت عملیات نیرو را عهده دار بود- در مقابل پافشاری مسئولان قرار گاه می گفت: - در این شرایط بدجوی اصلا چنین امری ممکن نیست! 💢هر چه آنان اصرار می کردند، شهید بابایی در جواب می گفت: - احتمال اینکه هواپیما در این شرایط جوی ببیند خیلی زیاد است، نمی توانیم چنین خطری را بپذیریم. 🌹شهید اردستانی که شاهد مکالمه بود، آمادگی اش را برای انجام این ماموریت اعلام کرد، ولی شهید بابایی مخالفت می ورزیدند. نقشه روی میز پهن شده بود و شهید بابایی همان طور که نگاهش به نقشه بود با تلفن نیز صحبت می کرد. حدود چند دقیقه ای مکالمه ادامه داشت که یک لحظه نگاه شهید بابایی در نگاه یار و همرزم همیشگی اش حاج مصطفی اردستانی دوخته شد، 💢علی رغم اینکه موافق نبود، ولی چون اصرار مسئولان بیش از اندازه بود، با نگاهش اذن ماموریت را به شهید اردستانی داد. حاج مصطفی بلافاصله خارج شد و به سمت آشیانه هواپیما رفت. 💢در همین موقع، هواپیما از آشیانه خارج شد و با سرعت به سوی باند پروازی خزید. 👣 شهید بابایی همان طور با پای برهنه بیرون آمد و در رمپ پروازی هواپیما را نظاره گر شد و با حالتی عجیب و مضطرب در آن روی زمین نشست. 💢من گفتم: - جناب بابایی! اینجا خیس می شوی، برویم داخل قرارگاه، ان شاءالله که اتفاقی نمی افتد. 💢مضطرب و نگران گفت: - نمی توانم داخل قرارگاه طاقت بیاورم. مصطفی رفت! مصطفی از دست رفت! ⛈من هم در کنار شهید بابایی در آن هوای بارانی، حدود 20 دقیقه زیر شلاق باران ایستادم، تا اینکه صدای هواپیمایی به گوشمان رسید، گفتم: - فکر کنم حاج مصطفی برگشت. 🌹با خوشحالی گفت: - آره خودشه! بعد از شستن هواپیما روی باند، به سوی آشیانه آمد. شهید اردستانی از هواپیما پیاده شد و جناب بابایی رو کرد به جناب اردستانی و گفت: - آخر کار خودتو کردی! حالا بگو ببینم عملیات چطور انجام شد؟ 🌹تبسمی کرد و گفت: - بهتر از این نمی شد. محل مورد نظر، با موفقیت کامل . 🌺 نثار ارواحشان 📚منبع: اعجوبه ی قرن/ مروری بر زندگی شهید سرلشگر خلبان مصطفی اردستانی/ گروه پژوهشی و نگارش  انتشارات نیروی هوایی ارتش/ 👮خادمین اداره آموزش وارزشیابی آستان حضرت عبدالعظیم(ع)
🌸بسم رب الشهدا و الصدیقین🌸 ✨خاطرات بیادماندنی 🌸 این قسمت : ✨خاطرات برادر صلاحی -انقلاب-نباید-عرض-اندام-نماید- یا عملیات انتقامی کباب پزهای پیشوا ✨روز بعد ، حدود ساعت ۹صبح سردار ایزدی آمدند، تیپ تا برنامه چگونگی مراسم تشیع -علی-آقا-قمی را با -کاوه و خانوادش هماهنگ کنند و تسلیتی هم به کاوه گفته باشد، اما کاوه این شیر صحنهای نبرد با دشمن ،به محض دیدن برادر مصطفی ایزدی همچون بچه ای که پدر از دست داده باشد، در بغل ایزدی بلند، بلند، می کرد. ✨برای مراسم چهلم شهید قمی پدر ایشان ۸ نفر -پز و رستوران دار از ورامین آوردن تیپ ویژه، تا شب مراسم به همه رزمندگان کباب بدن ، عصر ایشان در حسینیه پادگان تیپ منبر رفتن و کباب پزها گوسفندان را ذبح کرده پوست کندند تابرای چرخ کردن گوشت آماده نمایند. ✨در حین کار چرخ گوشت می شود، بعد از هماهنگی با سپاه مهاباد سردار غلام جلالی فرمانده وقت سپاه مهاباد ،کباب پزها با یک دستگاه مینی بوس با لاشهای گوشت عازم شدند، اما گویا قسمت چیز دیگریست چرخ گوشت سپاه مهاباد هم بعد از مدتی کار کردن خراب می شود . ✨مسولین -مهاباد با تیپ ۱۱۰ شهید بروجردی هماهنگ می کنند و مینی بوس کباب پزها عازم مقر آن تیپ واقع در -میاندوآب می شود ، که در بین راه به -ضد-انقلاب افتادن و -کباب-شدند. ✨ خبر این حادثه تلخ برای خیلی -و-گران آمد. وشبانه به گردانها دستور -باش و صادر کرد. ✨نیروها و ادوات از مهاباد به سمت جاده سردشت و از آنجا به منطقه ای که کاوه روی -مشخص کرده بود و -می زد که اگر آنها تا صبح پیاده بروند، باید آنجا باشند، حرکت کردیم . ✨نزدیک به محلی که بایستی دو قسمت می شدیم، رسیدیم، بخشی به همراه برادر از محوری رفتند و بخشی به همراه -با-شهید-کاوه از محور دیگری رفتیم ،وبه یک روستایی رسیدم ،نماز صبح را خواندیم و بنده با نیروهای گردان پیاده به داخل روستا واردشدیم ،کاوه و خرمی بالای ارتفاع ماندند، ما وارد روستا شدیم که در گیری رخ ؛! اما در یکی از خانه ها چند بود و که نشان از حضور ضد انقلاب در این محل بود،می داد. ✨بیرون روستا را با دوربین نگاه کردم دیدیم چند نفر از -انقلاب در حال فرار به سمت هستند،دقیقا" از پشت محلی که شهید کاوه ایستاده بود بالا میرفتن ،سریع با بی سیم محمود را صدا زدم ،!خرمی جواب داد؛! گفتم: حسن جان هر کار می گم ،سریع با محمود انجام بده ؛! بعد گفتم : به سمت چپ بخوابین ۱۰ متر از ارتفاع بیاین پایین؛! و بعد ،باز هم نشسته ۵۰ متر بیاین و بعد بلند شو؛!! جای قبلی تو ببین؛!! ✨ خوش بختانه خرمی و محمود کاری را که گفتم،به خوبی انجام دادند، وقتی بلند شدند، دشمن درست -قبلی آنها بود؛!! ✨گفتم :حالا -ما شوید تا آتش را هدایت و ما بر روی ضد انقلاب بریزیم ؛!!همین کار هم شد. ✨ من برای اولین بار در -صدا زدم -محمود-علی-کاوه با لحن خیلی قشنگی گفت : ✨-بگوشم؛!! گفتم : الله اکبر اولین گلوله ۱۰۶ را شلیک کردم -گرا داد و -زد تا آنها به -واصل- شدند. ✨از جیبشان -کباب-پزهای ورامین را برداشتیم واز جنازها و قاطرهاشون هم و گرفتیم و با -پر به پادگان بر گشتیم. ✨ سه مطلب آن روز جلو حسن خرمی به حقیر گفت: اول فرمود: تو گفتی -کوهستان بلد نیستی دوم گفت :من همیشه با -تو-بیسیم همدیگر. را - زدیم بعد از -قمی گفتم؛ دیگه این صوت را در پشت نخواهم شنید؛!! اما امروز وقتی شما مجددا گفتی محمود ،محمود ،علی ؛!! -عجیبی بهم دست داد ؛!!انگارمجددا" - برایم -شد؛!! سوم اگه اینها را نمی گرفتیم -می-کشیدم- با شهید-قمی-روبرو بشم....... 🍃🌸 والعاقبه للمتقین 🌸🍃 ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی ⭐️ 🌸🍃💔