#حضرت_رقیه_شهادت
#عامیانه
فكر نمي كردم بازم ببينمت
باباجون خوش اومدي قدم به چشم
تو مگه گم شده بودي مثل من
تو ديگه چرا داري ورم به چشم
وقتي كه خيمه ها رو آتيش زدن
تو كه تو خيمه نبودي باباجون
پس كجا سوخته سر و صورت تو
چرا اينقدر كبودي بابا جون
باباجون سوال دارم جواب ميدي
الهي فدات بشم تنت كجاست
چرا ساكتي جوابمو بده
خوشكل رقيه پيرهنت كجاست
باباجون خوابي مزاحمت شدم
باشه يك كمي روي زانوم بخواب
باباجون ببخش اگه اينجوريه
سر و وضع نوه ي ابوتراب
يه روزي جام روي دوش عمو بود
حالا رو نبين كه اوضاعم بده
نميخوام ناراحتت كنم ولي
يه نفر به اسم زجر منو زده
مثه تو منو غريب گير كشيدن
كشتنم يه جورائي با قتل صبر
چشاتو وا كن ببين رفتني ام
هي ميترسم برسه دوباره زجر
من فقط يه خواهشي ازت دارم
جون هر كي دوست داري نرو سفر
يا اگه بايد بري عزيز من
جون هر كي دوست داري منم ببر...
#محسن_صرامی
@marsieh_madh
#حضرت_رقیه_شهادت
من ازبس غصه دارم که،میشه صدتا کتابش کرد
کدومش رو بگم آخه نمیشه انتخابش کرد
دیدی تنهامو شبهای خرابه سردوتاریکه
سر تو سرزده اومد مثه خورشید تابش کرد
تموم آرزوهامو گذاشتن پیش روم امشب
دعاکردم بیای پیشم خداهم مستجابش کرد
بهم ریخته سر و وضعت رو آوردن برای من
نمیشه که یه دختر رو ازاین بدتر عذابش کرد
میگیرم دستمو بابا،به دور صورت زخمیت
هنوزم میشه روی ماهتو اینجوری قابش کرد
اگه چشمام نمیبینه دلیلش دستای زجرِ
یه دونه سیلی زد اما باید صدتا حسابش کرد
رو خاک داغ صحرا با،سرانگشتِ پر از زخمم
نوشتم اسمتو اما سنان با پا خرابش کرد
گذشت ازمن ولی کاشکی یکی بود یادشون میداد
نباید دختر شاهو بجز خانم خطابش کرد
نمونده معجری اما بجاش که آستینم هست
اگر دستم بیاد بالا میشه اونو حجابش کرد
همه سوختن به پای من،منم واسه تنِ سوختهت
تنافتاده رو خاکت دل من رو کبابش کرد
دیگه از هرچی اسبه من بدم میاد آخه اون روز
دیدم که ده تا اسب اومد گل من رو گلابش گرد
میسوزونه منو داغ تنور خونه خولی
کجا رفت اون محاسن که علی اصغر خضابش کرد؟!
رباب امروز طفلش رو توی رویا بغل کردو
خیالی شیرشو دادو لالایی خوندو خوابش کرد
#یامظلوم
@marsieh_madh
#حضرت_رقیه_شهادت
آمدی گوشه ویران چه عجب!
زده ای سر به یتیمان چه عجب!
تو مپندار که مهمان منی
به خدا خوبتر از جان منی
بس که از جور فلک دلگیرم
اول عمر ز عمرم سیرم
دل دختر به پدر خوش باشد
مهربانی زدو سر خوش باشد
تو بهین باب سرافراز منی
تو خریدار من و ناز منی
بعد از این ناز برای که کنم
جا به دامان وفای که کنم
اشک چشم من اگر بگذارد
درد دلهام شنیدن دارد
گرچه در دامن زینب بودم
تا سحر یاد تو هر شب بودم
گر نمی کرد به جان امدادم
از غم هجر تو جان می دادم
آنقدر ضعف به پیکر دارم
که سرت را نتوان بردارم
امشب از روی تو مهمان خجلم
از پذیرایی خود منفعلم
مژده عمّه که پدر آمده است
رفته با پا و به سر آمده است
دیدنی گوشه ویرانه شده
جمع شمع و گل و پروانه شده
آخر ای کشته راه ایزد
پدرت سر به یتیمان می زد
تو هم آخر پسر آن پدری
تو پور آن نخل امامت ثمری
که به پیشانی تو سنگ زده؟
که زخون بررخ تو رنگ زده؟
ای پدر کاش به جای سر تو
می بریدند سر دختر تو
#علی_انسانی
@marsieh_madh
#امام_حسین_مناجات
#حضرت_رقیه_شهادت
ماه شبهای همه، خورشید ناپیدا حسین
هرکسی تنهاست ذکرش میشود تنها حسین
دستگیری میکند از عاشق بی دست و پا
می نشاند نوکر آلوده را بالا حسین
بر کسی دل بسته ام که دل نبسته بر کسی
از همه دل کنده ام در این جهان الاّ حسین
کار من گریه است از بدو تولد تا ابد
خیر دیگر که ندیدم من از این دنیا...حسین
بارها گفتم نمی بخشد ولی بخشید و گفت
بارآفت خورده ات را میخرد یکجا حسین
سیزده نور خدا را دوست دارم مثل هم
چون که میدانم در آنها هست استثنا حسین
چونکه محتاج خدا بودم میان روضه ها
وقت یا الله آمد بر زبانم یا حسین
هم امامت، هم قیامت، هم شفاعت میکند
روز محشر هم بیاید کار دارم با حسین
کاف، ها، یا، عین، صاد ِسورهء مریم جدا
سوره والفجر، روی نیزه شد معنا حسین
من فدای دختری که در خرابه بود و گفت:
با همان لکنت به سختی چند تا بابا حسین...
خورده ام از این و آن مشت و لگد حالا بگو
که شدم من پیرتر یا مادرت زهرا حسین؟!
#رضا_دین_پرور
@marsieh_madh
#حضرت_رقیه_شهادت
وقت عبور حس خطر داشتن بد است
در ازدحام درد کمر داشتن بد است
یکجور میزنند مرا پای نیزه ات..
انگار بین شام پدر داشتن بد است
وقتی زنان شهر به من حمله میکنند..
باور کن ای پدر گل سر داشتن بد است
بابا برای ما که بزرگ مدینه ایم..
با یک لباس پاره گذر داشتن بد است
دیگر به جز مدینه به شهری نمیروم
اصلا به شام و کوفه سفر داشتن بد است
با گریه فتح کرده ام این شهر شام را
اصلا که گفته دیده ی تر داشتن بد است؟
#سیدپوریا_هاشمی
@marsieh_madh
#حضرت_رقیه_شهادت
به جرم اینکه ندارم پدر زدند مرا
شبیه مادرِ در پشتِ در زدند مرا
خبر نداشتم این ها چقدر نامردند
خبر نداشتم و بی خبر زدند مرا
خدا كند كه عمویم ندیده باشد، چون
پدر درست همین دور و بر زدند مرا
پدر، وقت غذا تازیانه می آمد
نه ظهر و شام كه حتی سحر زدند مرا
سرم سلامت از این كوچه ها عبور نكرد
چقدر مثلِ تو ای همسفر زدند مرا
چه بینِ طشت، چه بر نیزه ها زدند تو را
چه در خرابه، چه در رهگذر زدند مرا
چه چشم زخم، چه زخمِ زبان، چه زخمِ سنان
اگر نظر كنی از هر نظر زدند مرا
فقط نه كعبِ نِیّ و تازیانه و سیلی
سپر نداشتم و با سپر زدند مرا
پدر من از سرِ حرفم نیامدم پائین
پدر پدر گفتم هر قَدر زدند مرا
مگر به یادِ كه افتاده اند دشمن ها
كه بینِ این همه زن بیشتر زدند مرا؟
زدند مادرتان را چهل نفر یكبار
ولی چهل منزل صد نفر زدند مرا
#محسن_عربخالقی
@marsieh_madh
#حضرت_رقیه_شهادت
به شانه بار فراقت نبرده بودم و بردم
مرا به عمه سپردی تو را به خاک سپردم
شبی شبیه تو افتادم از بلندی مرکب
چه زجرها که ندیدم چه زخمها که نخوردم
به روی خار دویدم که بی تو زود بمیرم
مرا ببخش پدر جان اگر هنوز نمردم
برای آنکه بخوابم تو را به خواب ببینم
هزار و نهصد و پنجاه تا ستاره شمردم
برای دیدنت امشب لباس تازه خریدم
در آن شلوغی بازار، تازیانه که خوردم
نشد به پای تو خیزم مرا ببخش عزیزم
گُل تو بودهام اما شکسته ساقهی خُردم
تو بوریا کفنت شد من این لباس سیاهم
به رسم عشق، کفن هم در این مزار نبردم
#سیدمیلادحسنی
@marsieh_madh
#حضرت_رقیه_شهادت
آمدی گوشه ویران چه عجب!
زده ای سر به یتیمان چه عجب!
تو مپندار که مهمان منی
به خدا خوبتر از جان منی
بس که از جور فلک دلگیرم
اول عمر ز عمرم سیرم
دل دختر به پدر خوش باشد
مهربانی زدو سر خوش باشد
تو بهین باب سرافراز منی
تو خریدار من و ناز منی
بعد از این ناز برای که کنم
جا به دامان وفای که کنم
اشک چشم من اگر بگذارد
درد دلهام شنیدن دارد
گرچه در دامن زینب بودم
تا سحر یاد تو هر شب بودم
گر نمی کرد به جان امدادم
از غم هجر تو جان می دادم
آنقدر ضعف به پیکر دارم
که سرت را نتوان بردارم
امشب از روی تو مهمان خجلم
از پذیرایی خود منفعلم
مژده عمّه که پدر آمده است
رفته با پا و به سر آمده است
دیدنی گوشه ویرانه شده
جمع شمع و گل و پروانه شده
آخر ای کشته راه ایزد
پدرت سر به یتیمان می زد
تو هم آخر پسر آن پدری
تو پور آن نخل امامت ثمری
که به پیشانی تو سنگ زده؟
که زخون بررخ تو رنگ زده؟
ای پدر کاش به جای سر تو
می بریدند سر دختر تو
#علی_انسانی
@marsieh_madh
#حضرت_رقیه_شهادت
چکنم نیست نیست دگر صبروقرارم چکنم
بیش ازاین طاقت هجر تو ندارم چکنم
هرشبم تابه سحر؛ هر سحرم را تا شب
در هوای تو اگر اشک نبارم چکنم
با قد خم شده خواهم چو قدم بردارم
دست بر پهلو و زانو نگذارم چکنم
تا بدانم چقدر بیشتر از پیش تر است
زخمهای بدنم را نشمارم چکنم
شده بیدار یزید و به تلافیش اگر
باز بر زجر بیفتد سروکارم چکنم
سخت باشد چه اسیری چه یتیمی چه فراق
یک دوماهست که برهر سه دچارم چکنم
بی تو شاید بتوان بر تن زخمی سرکرد
ولی ای راحت جان با دل زارم چکنم
در قدوم تو چو جان داده بسی دشمن و دوست
منکه دلبند توام جان نسپارم چکنم
#حیدر_توکلی
@marsieh_madh
#حضرت_رقیه_شهادت
با اِینکه دَر خَرابِهء شام است جای من
زَهراست زائرِ حرمِ با صَفای مَن
قِیمَت گُذارِ گُوهرِ اَشگش فَقَط خداست
هَر دِل شِکستِه اِی که بِگرَیَد بَرای مَن
طِفلِ سه سالِه را که توانِ فَرار نیست
دِیگر چِرا به سِلسِلِه بُسته است پای مَن
دِیشَب نَماز خوانده اِم و اَشگ رِیختَم
شایَد پِدر سَری بره زَنَد بَر سَرای مَن
جان را بِه کَف گِرفتِه اَم و نَذر کردِه اَم
اِمشَب اَگر رَسد بِه اِجابَت دُعای مَن
دَر شام هَم که جان بِدَهَم کَربَلایی اِم
اِین گُوشِهء خَرابِه شدِه کَربَلای مَن
کارَم رَسیدِه اَست بِه جایی که کَعبِِ نِی
گَریَد بَرای زَمزَمِهء بی صَدای مَن
اَز بَس گِریستَم، دِگر اَز اَشگ، خِیس شد
خِشتی که دَر خَرابِه شده مُتّکَای مَن
یک لَحظِه دَر خَرابِه دو چِشمَم بِه خواب رَفت
دِیدَم که رُوی دامَنِ باباست جای مَن
میثم غَرِیب جان دَهم و نِیست هِیچ کَس
جُز تازِیانِه با خَبَر از دَردهای مَن
#غلامرضا_سازگار
@marsieh_madh
#حضرت_رقیه_شهادت
گر شرح دهم حالِ دلِ زارِ رقیّه
وآن محنتِ شام و دلِ افکارِ رقیّه
نُه چرخ شود منهدم از شرح وبیانش
گویم اگر از پایِ پر ازخارِ رقیّه
گفتا به سرِ پاکِ پدر، ای شهِ خوبان
بابا بنگر دیدهٔ خونبارِ رقیّه
ویرانه، پدر جان شده مأوایِ منِ زار
کی دیده یتیمی چو شبِ تارِ رقیّه
خشت است به زیرِ سر و قوتِ منِ دل ریش
خون است ودگر اشکِ گهر بارِ رقیّه
دوری بنمودی زمن ای باب سبب چیست
با آنکه شب و روز بُدی یارِ رقیّه
نزدیک بشد نُه فلک از هم که بپاشد
ای باب ازاین آهِ شَرَر بارِ رقیّه
« نجمی» لبِ خود بند که ترسم که بریزد
آنجم همه از چشمِ دُرَر بارِ رقیّه¹
#نجمی
1_بیاض مرثیه، کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه اصفهان به شمارهٔ ۱۰۲۷۰، برگ ۲
@marsieh_madh
#حضرت_رقیه_شهادت
بردن نام تو هرچندخطر داشت پدر
دخترت عشق تورا مد نظر داشت پدر
ذره ای ترس به دل راه ندادم زیرا
دخترت مثل علمدار جگر داشت پدر
عمه نگذاشت که اطفال تو سیلی بخورند
قافله درهمه راه سپرداشت پدر
چوب زد بر لب تو تا که مرا زجر دهد
این یزید از دل من خوب خبر داشت پدر
آنقدر زیرلبم ذکر خدا را گفتم
تاکه دست از سر لب های تو برداشت پدر
هنر اصلی این طایفه گل کاشتن است
بیشتر از همه هم زجر هنر داشت پدر
غنچه ای بودم و از ساقه شکستند مرا
ضربه دست عدو حکم تبر داشت پدر
بهترین وقت ملاقات خدا نیمه شب است
دخترت وقت سحر قصد سفر داشت پدر
#علی_ذوالقدر
📝 #حسینیه | عضو شوید👇
↳ @marsieh_madh