eitaa logo
حسینیه (اشعار آیینی و مراثی اهل بیت)
1.1هزار دنبال‌کننده
798 عکس
546 ویدیو
7 فایل
هدف ؛ انتشار اشعار،مدایح و مراثی اهل‌بیت علیه السلام مکتوب،شنیداری و دیداری باشد که مورد قبول حضرت زهرا سلام الله علیها قرار گیرد هزینه استفاده #صلوات دوستان #شاعر اشعار زیبای خودتان را جهت ارائه در کانال ارسال کنید به ادمین کانال @Alirezanikoo_m
مشاهده در ایتا
دانلود
من از لبت شنیدم، تا اسم کربلا را دادند دست روحم، درد و غم و بلا را مانند تو ز من هم، پوشیده نیست اسرار می‌بینم ابتدا را ، می‌خوانم انتها را روز ده محرم، روز قرارتان بود تو زود آمدی تا، راضی کنی خدا را گفتند میهمانید، اما چه میهمانی؟ فعلا که تا به امروز، با ما نشد مدارا! در ابتدا که یا رب، مهمان نیزه‌هاییم ختم به خیر فرما، پایان ماجرا را این‌ها که راه ما را، در کربلا گرفتند دیروز در مدینه، بستند راه ما را من عهد بسته‌ام با، مادر که با تو باشم بفرستشان مدینه، زنها و بچه‌ها را ای کاش قبل از آنکه، خیمه به‌پا نمایی می کَندی ای برادر، در دشت قبر ما را لب تر کنی عزیزم، سر می‌دهم به جایت تغییر می‌دهم من، تقدیر را، قضا را تا قتله‌گاه از تل، من راه می‌گشایم خواهند دید اینجا، موسای بی عصا را بر دوش تو شهادت، بر دوش من اسارت بسپار دست زینب، اولاد مصطفی را صد قطعه از تن تو، در چشم زینب آمد وقتی نگاه کردم، هر جای نینوا را ای کاش بین گودال، عصر دهم عزیزم حداقل ندزدند، از پیکرت عبا را حق دارم ای برادر، دلواپس تو باشم آورده کوفه با خود، خولیِ بی حیا را سروده گروه ادبی | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2592800965C27ad482bc3
🏴 روزِ محشر دست‌هايش دستگيري مي‌كند دستِ خود را داد، دستِ دوستانش را گرفت @marsieh_madh
آنکه می بوسید جبریل امین خاک درش سر درآورد از تنور خانه ی خولی سرش خواهرش دنبال او میگشت در مقتل ولی یافت او را در تنور نیمهروشن مادرش هر تنوری که غروبی داخلش نان پخته اند قدری آتش هست تا شب در دل خاکسترش دود میشد خاطرات مادرش کنج تنور روی مویش میچکید اشکِ دو چشمان ترش همسر خولی دگرگون شد سرش را تا که دید  بی گمان جان میدهد سر را ببیند دخترش صورتش زخمی و گیسویش تماماً سوخته چیزی از رویش نمانده تا ببوسد خواهرش بوی نان آورد با خود از برای اهل بیت سیر شد قبل از همه از زندگانی همسرش راه طوالنیِ این سر از تنور آغاز شد  اول راهی که این باشد امان از آخرش آن درختی که سرش را ظهر بر شاخه گرفت  گریه می کرد از سر شب تا سحر برگ و برش @marsieh_madh
بالا گرفت شعله ی داغ تو با تنور  تاج سرم، سر تو کجا و کجا تنور باید خدا بخیر کند انتهاش را  وقتی که هست سهم سرت ابتدا تنور خولی امان نداد سرت را بغل کنم  حالا به جای من شده حاجت روا تنور خولی نداد پاسخ این پرسش مرا  آخر میان این همه جا پس چرا تنور؟ ! زد روی صورتش زن خولی همین که دید افتاده رد خون گلوی تو تا تنور کاری که با تن تو سه روز آفتاب کرد آورد یک شبه به سرت آن بلا تنور در کربلا نبود اگر از غذا خبر  در کوفه بود منزل تو از قضا تنور خاکستری که بر سر و رویت نشسته است کار عجوزه ی سر بام است یا تنور؟! حجم سر تو کم شده و داد میزنم  ای بی وفا زمانه و ای بی حیا تنور نانی نخورده ایم به یاد سرت حسین  هر جا که دیده ایم من و بچه ها تنور جز روی دامنم همه جا سر گذاشتی  نیزه... درخت... طشت طلا... زیر پا... تنور @marsieh_madh
ناله یِ واعطشا بر جگرش می افتاد  آب میدید به یادِ قمرش می افتاد بی سبب نیست که از جمله یِ "بَکّائون" است دائما اشک ز چشمانِ ترش می افتاد شیرخواره بغل ِتازه عروسی میدید  یادِ الالیِ رباب و پسرش می افتاد با دلی خون شده میگفت که الشام الشام تا به بازار ِمدینه گذرش می افتاد روضه ی گم شدن و دفنِ رقیه میخواند تا به صحرا و خرابه نظرش می افتاد گوسفندی جلویش ذبح که میشد، یادِ  خنجر ِکُند و گلویِ پدرش می افتاد وای از آن لحظه که از الیِ حصیری کهنه قطعه هایِ پدرش دور و برش می افتاد جلوی پای سکینه دم دروازه ی شهر  از رویِ نیزه علمدار سرش می افتاد میشکست آینه ی صبر و غرورش را زجر تا به جان اسرا با کمرش می افتاد @marsieh_madh
عاشق شدن، شاید... اگر... اما... نمی‌خواهد مجنون نمی‌گوید مرا لیلا نمی‌خواهد من آمدم دورت بگردم، برنگردانم شمعِ نگاهت گِردِ خود پروانه می‌خواهد دنیا برای اهل دنیا؛ من تو را دارم آن‌که تو را دارد دگر دنیا نمی‌خواهد امروز جایی نوکری کردم که اربابش هرچه شود، عذر مرا فردا نمی‌خواهد عاشق میان سینه دارد یک حُسینیه عاشق برای گریه کردن جا نمی‌خواهد هرکس که چای روضه را پَس می‌زند انگار در جنّت است و آب کوثر را نمی‌خواهد گریه کنت با دست، بر سر می‌زند یعنی از غُصه‌ی ذبح سرت، سر را نمی‌خواهد * * داغ علی اکبر به جانت آتش افکنده جسم تو دیگر تابش گرما نمی‌خواهد حداقل یک پارچه رویت بیندازند پوشاندن پیکر دگر فتوا نمی‌خواهد از کربلا تا کوفه و از کوفه تا به شام راهب فقط فهمید مویت شانه می‌خواهد سروده گروه ادبی @marsieh_madh
اگر دلواپسِ من بوده ای من بیشتر بودم میان بستگان خود به تو وابسته تر بودم رسیده لحظه ی مرگم سراغم را نمیگیری؟! به شوق دیدنت از صبح هی خیره به در بودم میان بسترم جان میدهم حالا تک و تنها منی که لحظه ی جان دادن چندین نفر بودم نگاه اولم را بین آغوش تو خندیدم از آن بدو تولد با تو یک جور دگر بودم نگاه آخرم گودال بودی گریه میکردم وَ از موی سرِ آشفته ات آشفته تر بودم هنوزم با مرور خاطراتت جان به لب هستم سه ساعت زخم خوردی و سه ساعت محتضر بودم میان التماس من تو را هر کس که آمد زد چه بر می آمد از این دستِ تنها؟! یک نفر بودم به ابن سعد رو انداختم آخرسر از غربت منی که از سخن با یک غریبه بر حذر بودم به پیش چشم من ده اسب از روی تنت رد شد تو خونین پیکر و من بیشتر خونین جگر بودم تو شأنت دامن زهراست نه مخروبه ی خولی سرت را از تنورش در میاوردم اگر بودم بهانه تا نگیرند از نبود تو یتیمانت برای بچه ها هم عمه بودم هم پدر بودم سوار ناقه ها کردم همینکه دخترانت را برای محملم دنبال مَحرَم در به در بودم تویی که شرط ضمن عقد من بودی، خبر داری؟! که من از کربلا تا شام با که همسفر بودم مرا بازار بردند و مرا آزار میدادند منی را که به عصمت در دو عالم مفتخر بودم @marsieh_madh
وقتی از خاک تو شفا برسد گر نگاهی کنی، چه‌ها برسد به نوا می‌رسانی‌اش قطعاً بی نوا گر به نینوا برسد رحمت واسعه! بغل وا کن تا غریبه به آشنا برسد ما ز دست فراق خسته شدیم یک‌نفر هم به داد ما برسد دست ما را بگیر تا بلکه پاى ما هم به کربلا برسد لحظه‌ی احتضار منتظریم قدمت روی چشم‌ها برسد تا حسینی شدن بسی راه است میوه‌ی کال، مانده تا برسد زخم‌های تو تشنه‌ی اشک‌اند گریه کردم به تو دوا برسد :: با خودش می‌بَرَد مرا حتماً پدر امشب اگر خرابه رسد نان خود را نخورد خواهرتو تا به طفلان تو غذا برسد ✍سروده گروه 📝 | عضو شوید👇 ↳ @marsieh_madh
به‌رسم خوبی آیینه‌ها محبت کن تبم گرفت و دلم خوش! ز من عیادت کن برای آنکه بگویی فراق یعنی چه بیا وخامت حال مرا روایت کن مریض دوری‌ام و مبتلا به هجرانم دوباره درد گدا را دوا به تربت کن در آرزوی زیارت تمام شد عمرش دعای مادرِ پیر مرا اجابت کن نشسته‌ام دم بازار تا مرا بخری برای دل‌خوشی‌ام لااقل تو قیمت کن طبیب کرب و بلا! درد من فراق علی‌ست مرا نجف ببر و بازهم طبابت کن... «کفن که دست مرا بست دست تو باز است» هر آنکه رفت و چنین خوانده بود رحمت کن «و دست باز تو یعنی بیا در آغوشم» به کشتگان غم خود بغل عنایت کن در این زمانه که مردم هزار دسته شدند به دسته‌های عزایت مرا هدایت کن بهای رفتنت از خیمه‌ اشک چشم همه‌ست از عاشقان غمت دعوی غرامت کن میان خیمه رقیه هنوز منتظر است برای دل‌خوشی‌اش آیه‌ای تلاوت کن عقیله هست حواسش به کودکان و زنان میان گودی گودال خواب راحت کن مگر اثر کند این بار و زجرشان ندهد ز نیزه خطبه بخوان زجر را نصیحت‌کن ✍️سروده گروه | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2592800965C27ad482bc3
قسم به کتری جوشیده در حسینیه که با کسی که نخواهد تو را، نمی‌جوشم کفن که دست‌ مرا بست؛ دست تو باز است و دست باز تو یعنی بیا در آغوشم چرا به یاد لب تشنه‌ات نمی‌میرم مرا ببخش عزیزم که آب می‌نوشم مصیبت پدر و مادرم ز یادم رفت مصیبت پسر تو نشد فراموشم عزیز فاطمه! خیلی برای من سخت است تو پاره‌پیرهن و من لباس می‌پوشم آن‌قدر در اتاق خودم روضه خوانده‌ام گاهی، حسین می‌شنوم از وسایلم محکم اگر برای تو بر سینه می‌زنم مشغول گردگیری آیینه‌ی دلم هرچه برای توست؛ برایم مقدّس است من عاشق علامت و طبل و شمایلم چشمت گرفت چشم مرا در مقام اشک ناقابلم اگرچه نشستی مقابلم من با دلم چقدر برای تو سوختم دل‌خوش به این امید، بیایی به محفلم گفتم به عشق امّ‌بنین بعد مردنم هر هفته شنبه، روضه بگیرن منزلم قبله‌نمای قبر من، اصن به‌سمت توست یومیه پنج‌مرتبه سوی تو مایلم ای کاش ماجرای گلویت، دروغ بود دنبال یک‌نشانه، میان مقاتلم از بس برای تشنگی‌ات، گریه کرده‌ام از روضه‌ی گرسنگی‌ات، حیف غافلم 📝 | عضو شوید👇 ↳ @marsieh_madh
هرلحظه یک جوری بساط گریه جور است  می خواهم از رویت ببوسم نیزه دور است ای رنگ برگشته ترین سرگشته ی من نفرین و آه من به دنبال تنور است   اینقدر خود را از روى نیزه نینداز فکر مرا اصلاً مکن ، زینب صبور است ما میل در بازار رفتن را نداریم  اما به میل ما نمی باشد، به زور است بی پوشیه محرم کنار ما نباشد  این کوچه و بازارها صعب العبور است نان تصدق پیش ما آورده بودند  این چیزها از خاندان ما به دور است حال ربابَت هیچ تعریفی ندارد  مادر بدون بچه اش زنده به گور است از کربلا تا شام صد بار اصغر افتاد خیلی برای حنجرش نیزه قطور است @marsieh_madh
عاشق شدن، شاید... اگر... اما... نمی‌خواهد مجنون نمی‌گوید مرا لیلا نمی‌خواهد من آمدم دورت بگردم، برنگردانم شمعِ نگاهت گِردِ خود پروانه می‌خواهد دنیا برای اهل دنیا؛ من تو را دارم آن‌که تو را دارد دگر دنیا نمی‌خواهد امروز جایی نوکری کردم که اربابش هرچه شود، عذر مرا فردا نمی‌خواهد عاشق میان سینه دارد یک حُسینیه عاشق برای گریه کردن جا نمی‌خواهد هرکس که چای روضه را پَس می‌زند انگار در جنّت است و آب کوثر را نمی‌خواهد گریه کنت با دست، بر سر می‌زند یعنی از غُصه‌ی ذبح سرت، سر را نمی‌خواهد * * داغ علی اکبر به جانت آتش افکنده جسم تو دیگر تابش گرما نمی‌خواهد حداقل یک پارچه رویت بیندازند پوشاندن پیکر دگر فتوا نمی‌خواهد از کربلا تا کوفه و از کوفه تا به شام راهب فقط فهمید مویت شانه می‌خواهد سروده گروه | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2592800965C27ad482bc3