#حضرت_زهرا
پس از مصیبت در، در بدر شدم، مادر
همین که از خبرت با خبر شدم مادر
نوشته اند...چهل تن به یک نفر من هم
اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر
میان شعله ی آتش چه آمده به رخت؟
که من ز داغ رخت شعله ور شدم مادر
چه آمده به سرت؟ باز چهره پوشاندی!
دوباره زخمی زخم بصر شدم مادر
حسن نگاه به دیوار خانه می نالد
شهید روضه ی مسمار در شدم مادر
نشسته ام، که تو شب ها دگر نمی خوابی
شکسته ام ز غمت، پیر تر شدم مادر
رَهم دهید به خانه که بی لیاقت من
به روضه خوانیتان مفتخر شدم مادر
دعا کنید برایم به حق چادرتان
نیازمند دعای سحر شدم مادر
شما که عازم راه سفر شدی مادر
پس از شما چقدر در بدر شدم مادر
مجتبی کرمی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
چشم گشا یاور بیمار من
ای همه ی عمر طرفدار من
کنار بسترت علی پیر شد
به جان تو علی ز جان سیر شد
دو چشم بسته ات مرا می کشد
دست شکسته ات مرا می کشد
بگو چه کرده با تو دشمن بگو
ز سینه و تیزی آهن بگو
پرستوی علی در آنجا چه شد
شروع کوچ تو از کوچه شد
به یاس من جوهر نیلی زدند
میان کوچه بر تو سیلی زدند
به کوچه تا دو دست من بسته شد
دست تو از غلاف بشکسته شد
آه که پروانه ی پر سوخته
صورتت از شعله در سوخته
یکی نگفت خُرد شد آیینه اش
شکست از ضربت پا سینه اش
یکی نگفت، ضربه بر در مزن
اگر زدی به پیش شوهر مزن
یکی نگفت، پشت در یک زن است
و بدتر اینکه زن آبستن است
بود نگاهم به تو در بین دود
در به روی تن تو افتاده بود
به غیر زینب و حسین و حسن
یکی نگفت ای مغیره نزن
محمود اسدی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
میشود كه نروی؟ جان من از خانه نرو
من علی ام، ز برم حضرت حنانه نرو
خانه ام بعد تو غم خانه ی عظما گردد
ز گلستان علی ای گل ريحانه نرو
رونق زندگی حيدر كرار تويی
جان حيدر تو بمان، رونق كاشانه نرو
طاهره، مرضيه، انسيه یِ حٓورایِ علی
صابره، حوريه، ای دلبر جانانه نرو
بس كن اينقدر نگو می روی از خانه، بمان
التماست كنم ای گوهر دردانه، بمان
حرف رفتن نزن ای حضرت دريا بس كن
دلم آشوب شده، مادر دنيا بس كن
هی نگو ميروی و بعد تو حيدر تنهاست
يا دعا كن كه بميريم همه، يا بس كن
خيره خيره به كجا می نگری زهرا جان
زُل نزن جان من اينقدر به يک جا، بس كن
تو نباشی همه ی شهر به من می خندند
پس به جان حسن و زينب كبری بس كن
بس كن، اينقدر نزن شعله به جانم زهرا
من خودم از غم تو دل نگرانم زهرا
حسن از غصه ی تو پير شد از جا برخيز
بغض در سينه نفسگير شد ازجا برخيز
خِس خِس سينه ات امروز كمی بدتر شد
زينب از زندگی اش سير شد از جا برخيز
مرد خيبر شكن از داغ تو از پا افتاد
علی از غصه زمين گير شد از جا برخيز
همه ی زندگی ام، زودتر از جا پا شو
همه ی زندگی ام، دير شد از جا برخيز
زودتر كاش بميرم ز غمت زهرا جان
كمرم خم شده از قد خمت زهرا جان
علت خلقت من، فاطمه، زهرا، چه كنم؟
بی تو با اين همه غربت تک وتنها چه كنم؟
از همان لحظه كه در شعله تو را سوختنت
مانده ام با چه كنم با چه كنم با چه كنم؟
ای جگر گوشه ی احمد جگرم می سوزد
زير لب زمزمه ام گشته خدايا چه كنم؟
اشک مظلوميتم می چكد از چشم ترم
شده ام مضحكه ی مردم دنيا، چه كنم؟
كاش می شد كه علی قبل تو ميمُرد، نشد
كاش دركوچه كتک جای تو می خورد، نشد
چه كنم؟ با جگر سوخته ی در ای وای
چه كنم؟ بعد تو زينب شده مضطر ای وای
وقت پر پر زدنت نيست بهارم، تو بمان
چه كند؟ بعد تو اين فاتح خيبر ای وای
رحم كن بر من و طفلان غريبم خانم
نگو از آتش و از نيزه و خنجر، ای وای
نگو از روز دهم، تاب ندارد زينب
نگو از غارت گهواره و معجر، ای وای
از تن بی كفن پاره شده حرف نزن
از زن و بچه ی آواره شده حرف نزن
مصطفی گودرزی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
گرفتی دست بر ديوار و دستی بر كمر زهرا
نگاهت گاهگاهی هست بر ديوار و در زهرا
نخی از چادرت را تا كه بر مسمار ِدَر ديدم
مرا شِشماهه محسن ياد آمد در نظر زهرا
ميانِ كوچه دشمن با غلاف كين تو را ميزد
شدی بهر علی در كوچه با جانت سپر زهرا
ز سيلی با علی حرفی نگفتی ليک فهميدم
در آنجايی كه پوشاندی رُخت آسيمه سر زهرا
شنيدم مرگ ميكردی طلب بِين دعاهايت
كه بودی از غم هجر پدر خونين جگر زهرا
اگر سوی پدر رَفتی مَگو از ماجرای خويش
اگر چه مانده از سيلی بِرُخسارت اثر زهرا
بيا بر عاصیِ درمانده لطفی كن كه با يادت
بريزد اشک غم از ديده اش بار دگر زهرا
داوود تيموری
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
اين اشک ها براى تو مرهم نمى شود
چيزى ز غصه هاى دلت كم نمى شود
با من بگو عزيز دلم راز كوچه را
غير از على به راز تو محرم نمى شود
جارو نزن به خانه، براى تو خوب نيست
پهلو شكسته اين همه كه خم نمى شود
زهرا بيا و غصه ى مارا تمام كن
زينب حريف اين همه ماتم نمى شود
ظهر دهم حسين تنش زير دست و پاست
لب تشنه مانده است، كفن هم نمى شود
آرمان صائمى
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
شبيه برگ درختان رو به پاييزى
بخند، گرچه تو با خنده هم غم انگيزى
كه گفته از منِ دلخسته رو بپوشانى؟
از اينكه چهره نشانم دهى بپرهيزى
سكوت كرده اى اما پر از صدايى تو
نگاه هاى تو گويد ز غصه لبريزى
چقدر خيره به سقفى؟ بس است جان على
چقدر گريه كنم تا دوباره برخيزى؟
حسن به گوشه اى آرام اشک ميريزد
تو هم كه بر سر سجاده اشک ميريزى
شده عذاب دلم گريه هاى پنهانت
بخند، گرچه تو با خنده هم غم انگيزى
آرمان صائمى
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
شانه ی ضرب دیده اش نگذاشت
موی او را دوباره شانه کند
باید انگار جای بازوی خود
مادرش شانه را بهانه کند
زینب از دست های لرزانش
خوب فهمید هُرم آتش را
مادرش زیر لب چنین می گفت
با تو هم اینچنین زمانه کند
اشک ها شان برای هم زیباست
کربلا و مدینه ای بر پاست
زینب افتاده است یاد غلاف
مادرش یاد تازیانه کند
آن زمانی که دید آتش را
آستین در دهان گذاشت ولی
خوب فهمید روز عاشورا
خیمه ها را عدو نشانه کند
درب آتش گرفته سویی بود
روی دیوار جای خون مانده
با وجود هجوم خاکستر
خانه را او چگونه خانه کند
حرف های علی و زهرا هم
خود چنان روضه ایست مکشوفه
آن زمانی که فاطمه می گفت
تشیعش را علی شبانه کند
علی اصغر یزدی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
امشب به عرش از فرشیان صد شور و غوغا میرود
صد شور و غوغا گوییا از کل دنیا میرود
امشب عزیز مصطفی درک شهادت کرده است
با رفتن زهرا توان از جسم مولا میرود
امشب به اولاد علی دنیا شده غربت سرا
چون روی دوش مرتضی تابوت زهرا میرود
زینب نشسته یک طرف، قلبش به تیر غم هدف
از دختر شاه نجف، اشکی چو دریا میرود
خون گریدش یک سو حسین، اندوهگین و دل غمین
با گریه ی این نور عین، مادر به عقبا میرود
شعرم همه درد و محن، ای وای از این بیت و سخن
میسوزد از سیلی حسن، از جسم او نا میرود
این همسر شیر خدا این فاطمه خیرالنسا
تا آیدش در کربلا، بالین سقا میرود
سید مصطفی غفاری جم
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
باز هم شد فاطمیه دل پر از غم می شود
باز هم مثل محرم موسم غم می شود
باز می سوزد دری، در پشت در یک مادر است
مادری کز عشق فِدا در راه همسر می شود
با لگد بر در زدند و در فتاده روی او
زین سبب هم محسنش چون لاله پرپر می شود
چون که مادر اوفتاد از پا ز ضرب آن لگد
خون پهلو گشت جاری، پیش حیدر می شود
در میان آتش و خون می زند از دل صدا
او صدا زد تا که او را فضه یاور می شود
چون نگاهی کرد دستان علی را بسته دید
از برای همسرش او دیده اش تر می شود
زینب از نزدیک شاهد بود بر این ماجرا
کل عاشورا برای او مصور می شود
محمد نظافت
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
باز هم فاطمیه آمد و سینه زن شدیم
بازهم گریه کنِ سینه ی پرمَحَن شدیم
باز هم هَروله زیر عَلَم فاطمیون
شکر حق بار دگر رخت عزا به تن شدیم
باز هم خاطره ی کوچه و سیلیِ عدو
باز، هم ناله ی غربتِ دلِ حسن شدیم
باز هم از کرمِ حسین شاه کربلا
سینه چاک مادرِ امامِ بی کفن شدیم
دل شده عازم کوی بی نشانِ فاطمه
عاقبت مسافرِ مدینه ی وطن شدیم
مرتضی شاهمندی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
درجواب التماس دخترت مادر بمان
من قسم دادم تو را جان علی دیگر بمان
بیشتر در خانه پیش کودکان خسته باش
گوشه ی این بیت الاحزان مادرم کمتر بمان
نا امید و خسته ای از دست این نامردمان
رفته گرچه کاسه ی صبرت عزیزم سر بمان
استخوان های تنت هم آب شد کم کم ولی
با همین بیماری و این پیکر لاغر بمان
یک طرف زانو بغل کرده پدر در گوشه ای
یک طرف دارد برادر چشم هایی تر بمان
کارهای خانه را بگذار روی روش من
استراحت کن کمی مادر نرو مادر بمان
ما همه یک سو؛ پدر دق میکند از رفتنت
مادر خوبم به عشق ماندن حیدر بمان
تو جوانی گفتن عجل وفاتی خوب نیست
وارث حلم و صبوری های پیغنبر بمان
محسن صرامی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
آن لحظه که بر روی زمین بود و در افتاد
بر روی دل زار و حزینش شرر افتاد
یک ناله زد و گفت بیا فضه که این دم
آن غنچه ی نشگفته ی من بی ثمر افتاد
بستند چو دستان علی را و کشیدن
یک آه کشیده و شرری بر جگر افتاد
در کوچه که اسناد فدک بود به دستش
ناگاه نگاهش به خَسی بی پدر افتاد
آن لحظه عدو آمد و زد ضربه ی سیلی
زد ناله ی جانسوزی و پیش پسر افتاد
شد چادر او خاکی و گوشش شده پاره
شد قرص قمر نیلی و او در گذر افتاد
با یاری دیوار بلند شد ز جایش
تا خانه رسد، روی زمین مستمر افتاد
در خانه که افتاد به بستر گل مجروح
با دیده ی تارش نگهش سوی در افتاد
یک آه کشید و دل او کرب و بلا رفت
ای وای خیام پسرش در شرر افتاد
ای وای ز آن آتش سوزان خیامش
بر صورت همچون گل دختر اثر افتاد
ای کاش حبیب آن قلمت بشکند آخر
ای وای از آن لحظه که گفتی و در افتاد
حبیب اصفهانی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
بی مهر فاطمه دل ما ارزشی نداشت
بی اشک های او گل ما ارزشی نداشت
با گریه های اوست که ما گریه کن شدیم
ورنه حیات باطل ما ارزشی نداشت
او مادرانه زحمت ما را کشیده است
بی باغبان که حاصل ما ارزشی نداشت
از برکت ولایت زهرای اطهر است
دنیا اگر مقابل ما ارزشی نداشت
گمراه می شدیم اگر نور او نبود
سیر و سلوک جاهل ما ارزشی نداشت
زهرا اگر نبود در این سیر بندگی
طی کردن مراحل ما ارزشی نداشت
بی نور نام فاطمه در بین عرشیان
زینت نداشت منزل ما ارزشی نداشت
نام حسین گر شده گرمی بزم ما
بی فاطمه محافل ما ارزشی نداشت
قاسم نعمتی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
همین که تو باشی کنارم خوشم
تو را اینقدر هم که دارم خوشم
بمان؛ راضی ام، از علی رو بگیر
بمان دست خود را به پهلو بگیر
نبین چادرت رنگ و رو باخته
لباس تو از خون گل انداخته
خودم چادرت را رفو می کنم
لباس تو را شستشو می کنم
تو ای شمع من، سخت سوسو نزن
ورم کرده بازوت، جارو نزن
مرنج و مرنجان مرا این همه
دم آخری، نان نپز فاطمه
برایت خودم پخت و پز می کنم
در خانه را هم عوض می کنم
تو با خس خس سرفه های شبت
چه می آوری بر سر زینبت؟!
گل چار فصلم، بهارت کجاست
بگو فاطمه گوشوارت کجاست
امیر عظیمی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
بوى نانت مدينه را پر كرد
با تن خسته كار كردى باز؟
من كه گفتم غذا نيازى نيست
إز چه رو پس تو بار كردى باز؟
ظاهراً بهترى خدا را شكر
نفست جا به جا نشد امروز؟
به گمانم كه تب ندارى...نه
زخم سينه كه وا نشد امروز؟
بچه ها را ببين چه خوش حال اند
رنگ شادى به خانه أم برگشت
خوب كردى كه پا شدى خانم
چشمم از شوق ديدنت تر گشت
راستى، براى اين در هم
فكر هايى ميان سر دارم
قصد دارم اگر خدا خواهد
در سالم به خانه بگذارم
فكر چيزى نباش زهرا جان
تو فقط استراحتت را كن
خانه دارى خانه ات با من
فكر زخم و جراحتت را كن
آرمان صائمى
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
وقتش رسید هم، سخنت را عوض کنی
هم خواهش رها شدنت را عوض کنی
لاغر شدی کفن دگر اندازه تو نیست
باید زمان پر زدنت را عوض کنی
پهلو عوض نکن تو که مجبور می شوی
وقت نماز پیرهنت را عوض کنی
دستت تکان نمی خورد اصلا نیاز نیست
با دست خود لباس تنت را عوض کنی
باید که یا تحمل بی تابی حسن
یا جای بقچه ی کفنت را عوض کنی
باغ بنفشه شد به خدا غنچه ی تنت
مویم سفید می شود از راه رفتنت
خیلی رعایت دل بی یار می کنی
داری مرا به خویش بدهکار می کنی
حتی هنوز هم که دگر بی نفس شدی
با این نفس نفس نفسم کار می کنی
پنهان نکن عزیز دلم بی دلیل نیست
تا می رسم تو روی به دیوار می کنی
باشد نگو فقط کمی آرام گریه کن
همسایه را دو مرتبه بیدار می کنی
نیلوفرم قدم به قدم زرد می شوی
پا می شوی دوباره کمر درد می شوی
شکرخدا که ظاهرا امروز بهتری
نان می پزی و دست به دستاس می بری
باشد قبول خوب شدی! جمله ای بگو
تا مطمئن شوم که ز پیشم نمی پری
دلتنگ دست های تو و موی زینبند
آئینه ها و شانه و سنجاق و روسری
این فاطمه که فاطمه ی این سه ماه نیست
حالا درست مثل زمان پیمبری
قد قامت صلات! زمان نماز شد
باید نماز را سرِ پا جا بیاوری
اما دوباره پای قیام تو پا نشد
حتی قنوت نافله ات هم ادا نشد
علی زمانیان
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
مردم شهر چه ها بر جگرت آوردند
شعله بر سوختن بال و پرت آوردند
دست سمت رخ همچون قمرت آوردند
گل یاسم چه بلایی به سرت آوردند
خواب بودی ورم پلک ترت را دیدم
رفتی از هوش کنارم، به خودم لرزیدم
بعد از آن روز که من سوختنت را دیدم
مُردم و زنده شدم زخم تنت را دیدم
باورم نیست بمانی کفنت را دیدم
غیرت کوچه و اشک حسنت را دیدم
چند وقتیست که خوابش پر کابوس شده
غیرت کودکمان زخمی ناموس شده
وای اگر بال و پرت میل به پرواز کند
زخم سر بسته ی پهلوت دهن باز کند
از تب نیمه شب تو سخن آغاز کند
باید امروز نگاهت کمی اعجاز کند
ورنه از خس خس راه نفست می میرم
آه ، از شهر مدینه چقدر دلگیرم
اشک چشمان ترت کاش امانت می داد
سوزش بال و پرت کاش امانت می داد
دنده ی دردسرت کاش امانت می داد
شب و درد کمرت کاش امانت می داد
نقشی از صورت خورشید در این شام بکش
بسترت سرخ شده پس نفس آرام بکش
بشکند دست بزرگی که به رویت بد زد
از لج من به روی بازوی تو آمد زد
خواست تا دست بیافتد چقدر بی حد زد
دشمنت زخم پیاپی به دلم خواهد زد
با زمین خوردن تو سینه ی من تیر کشید
دست من را نفس خسته به زنجیر کشید
در نگاه تو غم سوختنی معلوم است
غمت از دوختن پیرهنی معلوم است
در سراشیبی گودال تنی معلوم است
کشته بی سر و پاره بدنی معلوم است
تکه های بدنش سهمیه هر نیزه است
زیر و رو کردن او زیر سر سر نیزه است
مسعود اصلانی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
جان علی! جانم فدایت کَلِّمینِی
کُشتی مرا با گریه هایت کَلِّمینِی
حرفی بزن، آهی بکش، بیچاره ام کرد
این اشک های بی صدایت کَلِّمینِی
بسته ست جان من به پلک نیمه جانت
می میرد آخر مرتضایت کَلِّمینِی
از غصه هایت با علی هم درد دل کن
ای در صبوری بی نهایت کَلِّمینِی
روضه بخوان امشب بخوان از داغ محسن
با من بگو از آن حکایت کَلِّمینِی
از ماجرای کوچه که چیزی نگفتی
تا دق نکرده مجتبایت کَلِّمینِی
پلکی بزن تا قلبهامان جان بگیرد
جان شهید کربلایت کَلِّمینِی
نیمه نگاهی کن به حال زینبین و
بردار دست از این دعایت کَلِّمینِی
ذکر شب و روزت شده «عَجِّل وَفاتِی»
آوای جانسوزت شده «عَجِّل وَفاتِی»
یوسف رحیمی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
برخاک با شکسته پری گریه میکنم
بر زخم مانده بر جگری گریه میکنم
با خاطرات کوچه ی باریک سالهاست
درتنگنای هر گذری،گریه میکنم
از لحظه ای که سینه ی تو پشت درشکست
تا میرسد صدای دری گریه میکنم
در روضه ای که میشنوم اسم میخ را
باضجه ی بلندتری گریه میکنم
من داغدار آتش وخاکسترم که با
تصویر چوب شعله وری گریه میکنم
دردهزارساله ی من درد بی کسی ست
غربت برایم ارثیه ای خانوادگی ست
چون شمع جانت آب شدن را چشیده ام
در شعله ها مذاب شدن را چشیده ام
عمریست مثل بازوی خیبر گشای شهر
محصور در طناب شدن را چشیده ام
روی تو را نمک نشناسان زمین زدند
منهم غم جواب شدن را چشیده ام
چون عمه زیر هجمی از آلام ودردها
گل بودن و گلاب شدن را چشیده ام
چون قلب بی قرار حسینت شکسته ام
مثل حسن عذاب شدن را چشیده ام
تا روی سینه ات اثر میخ باقی است
مظلومی ات به وسعت تاریخ باقی است
می آیم و زمین و زمان مات میشود
دامان کعبه عرصه ی میقات میشود
با دستهای عدل، برای ستمگران
دنیا بَدَل به دار مکافات میشود
نور هدایتی که بدستم سپرده اند
تکثیر در تمامی ذرّات میشود
وقتی سقیفه را بکشانم به محکمه
حقِّ گرفته از پدر اثبات میشود
باآتشی که سوخت در،خانه ی تورا
نمرود شهر سخت مجازات میشود
من میرسم به پیکر اسلام جان دهم
قبر تو را به آدم و عالم نشان دهم
عالیه رجبی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
هرکه جانانه به پای غم دلبر مانده
نام او در دل تاریخ سراسر مانده
لبمان با قدح ساقیکوثر تر شد
آنچنانی که لب از بادهی او تر مانده
کیست زهرا که درخشندهتر از خورشید است؟
ماه از شمس رخ اوست منور مانده
قرنها گفته شد از وصف مقامش اما
آنچه گفتند همه،باز فراتر مانده
خطبهاش در وسط معرکه غوغا میکرد
شیر از غرش زهرایی او درمانده
آنقدر دشمن او بغض علی در دل داشت
که عدو بود و دلی سخت مکدر مانده
با لگد زد به در و نعرهزنان گفت:علی
این تلافیِ اُحد،کینهی خیبر مانده
میخ از دیدن این واقعه خون میبارید
شاهدم لختهی خونیست که بر در مانده
دود،مسمار،لگد،فاطمه،آتش،ایوای
کمر صبر هم از غصه مکسر مانده
آن طرف قنفذ و در دست غلاف آشفته
این طرف چشم حسن،خیره به مادر مانده
دست از دامن مولا نکشد او هرگز
فاطمه پای علی تا دم آخر مانده
چه کنم؟!شعر به گودال تمایل دارد
دست من نیست اگر قافیه «سر» مانده
ته گودال اگر پیرُهنی را بُردند
جای آن نیزه و شمشیر به پیکر مانده
ضربه زد شمر و سر شیشهی عطری افتاد
از همان لحظه،حرم نیز معطر مانده
محمد زوار
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
گل که شد مقصود،حتی خار حاجت می دهد
خار با تو می شود گلزار حاجت می دهد
زینب و زهرا بماند فضه هم جای خودش
توی این خانه در و دیوار حاجت می دهد
گرچه ایام عزای فاطمه این روزهاست
ذکر یا حیدر ولی بسیار حاجت می دهد
حُب مولا را میان قلب خود تشدید کن
چون که زهرا طبق این معیار حاجت می دهد
فاطمه با ذکر مولا می دهد کرببلا
کعبه گر با ذکر استغفار حاجت می دهد
فاطمیه شد اذان را نیز با حاجت بگو
یاعلی وقتی شود تکرار حاجت می دهد
از طبیبان جهان باید بپرسی که چطور؟!
درمیان بستر این بیمار حاجت می دهد
شعله میداند که از نزدیک شاهد بوده است
فاطمه بین در و دیوار حاجت می دهد
مهدی رحیمی زمستان
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
آن زمینهایی که به لطف تو واجد میشوند
در طهارت داشتن مانند مسجد میشوند
کیمیای دست فضه مزد کار خانه بود
پس کنیزان تو دارای عواید میشوند
به گرو رفته و ولی صد دل گرو می آورد
از قبال چادرت یک قوم عابد میشوند
خاک خاک انداز صحن خانه را بیرون نریز!
رحم کن بی بی به آنهایی که زاید میشوند!
در عبودیت به تسبیح تو محتاجیم ما
نامساعدها به اذکارت مساعد میشوند
در مقام عشق از اصل و نسب گفتن خطاست
پس تمامی محبان تو سید میشوند!
از مصادیق جهاد احیای امر فاطمست
گریه کن های تو هم شأن مجاهد میشوند
پاکی ناموس ما مدیون ناموس علی ست
زیر این پرچم همه دور از مفاسد میشوند
روز محشر در جواب منکران فاجعه
لکه های خون برمسمار شاهد میشوند
سید پوریا هاشمی
@marsiyeeh