eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇵🇸
4هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
386 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4k→4.1k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش میشد تا خدا پرواز کرد.. پای دل از بند دنیا باز کرد.. کاش میشد از تعلق شد رها بال زد همچون کبوتر در هوا... 🌱|@martyr_314
فرمانده! با ما که مرثیه‏‌خوانِ در قفس‏ ماندنِ خویشیم از پرواز بگو... و برای بال‏‌های زخمی‏‌مان دعا کن😔 💔 🌱|@martyr_314
بعضی وقتها حرف‌هایی می زد که همان می‌شد مبنای زندگی‌مان یک‌بار رو به من کرد و گفت:"من تو رو برای خودت دوست دارم،نه برای خودم تو هم بهتره من رو به خاطر خودم دوست داشته باشی نه به خاطر خودت." همین جمله باعث شده بود در مواقع خاص، خودم را جای ایشان بگذارم و بعد تصمیم بگیرم؛ و طبیعی بود که با این نگاه، زندگی‌مان دارای تحکیم، محبت و مودت بیشتری می‌شد. 🌱|@martyr_314
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
عادت داشت مستمر خون بدهد بہ نیت قربت الی الله! عاقبت هم خون داد و هم جان داد بہ نیت قربت الی الله! عجب رسم غریبی است حڪایت فرزندان حضرت زهرا(س) 🌱|@martyr_314
حضرت امام{ره} مےفرمودند: دعاے عهد تقدیر انسان‌ را‌ تغییر مےدهد،براے شما مقدر شده چہ‌ بشود، هر روز دعـــاے عهد خواندے مقدراتت‌ عوض‌ مےشود، دعاے عهد در تقدیر انسان در مقدراتت تاثیر گذار است،مفاتیح الجنان حضرت‌ امام را کہ باز مےڪردند، مےدیدند مهمترین قسمتے ڪہ در مفاتیح یڪ ڪمے حالت کهنہ‌گے پیداڪرده‌ قسمت دعاے عهد است، حضرت امام تنها دعایے کہ بہ خانواده‌شان توصیہ ڪردند بعد از من چهل‌ روز بہ یاد من بخوانید، دعاے عهد بود. 🌱|@martyr_314
شیرودی در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده! شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید وقت است. 🌱|@martyr_314
🙃🍃 دومین روز عقدمون در منزل پدرم در نمـاز مغــرب مشغول عشق بازی با معبودش بود که محو تماشای او شده بودم.😍 صوت زیبای نمازش آرامش حقیقی را بر من نازل می کرد.😇 همان شب نماز عشاء را پشت سرش ایستادم و به او اقتدا کردم و از آن به بعد نماز جماعت دو نفره مان به امامت مـــــردی برگزار میشد که همواره در قنوتش «اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک » می‌خواند و فروتنی در مقابل معبود در سجده هایش نمایان بود.🙂 حالا که نمیشود جماعت های دونفره مان را به مردانگی اش اقتدا کنم،😔 نذر کرده ام که در اذانم مؤذن آیه های جهاد او باشم ...💔 همسر 🌱|@martyr_314
دوست دارم اگر میکشم صهیونیست بکشم ، یا اگر کشته شوم به دست صهیونیست کشته شوم ... I would like to kill ZIONISM and or if I am killed by ZIONISM ... 🌱|@martyr_314
رفت گریه ڪُند بلڪه سبڪ شود تمام لباس‌هایش خیس شد سنگین‌تر برگشت.. 🌱|@martyr_314
مهمان بزرگان شدن، بزرگی می‌آورد و حقارت‌ها را از روح انسان بیرون می‌کند. 📚شهر خدا 👤علیرضا پناهیان 🌱|@martyr_314
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
ماه‌رمضان‌را‌آمدھ‌بودخانھ. بھ‌علےمےگفٺ« امسال‌ماھ‌رمضون‌ازخدا اهدےالحسنیین‌راخواسٺم ؛ یاشهادٺ‌یازیارٺ. » هرشب‌باموٺورعلےمےرفٺنددعاےابوحمزه. هرسےشب! وقٺےدعارامےخواندند، ٺوےحال‌خودش‌نبود. نالھ‌مےزد. دادمےڪشید، استغفار مےڪرد. ازحال‌مےرفٺ. ازدعاڪھ‌برمےگشٺند، گوشھ‌ےحیاط، مےایسٺادنمازشب‌مےخواند. زیراندازهم‌نمےانداخٺ. هنوزدسٺش‌خوب‌نشدھ‌بود؛ نمے ٺوانسٺ‌خوب‌قنوٺ‌بگیرد. باهمان‌حال، العفو مےگفٺ.گریھ‌‌مےکرد. مےگفٺ« ماھ‌رمضون‌‌ڪھ‌ٺموم بشھ‌، من‌هم‌ٺموم‌مےشم. » منبع:یادگاران، جلد هشٺ‌ڪٺاب ، ص 75 🌱|@martyr_314
یہ‌نشدن‌هایےهست ڪہ‌اولش‌ناراحت‌میشۍ... ولےبعدا‌‌میفهمےچہ‌شانسے آوردےڪہ‌نشد... خداحواسش‌بهت‌هست... ڪہ‌اگہ‌تومسیرش‌باشے بهترینارو‌برات‌رقم‌میزنہ... :) 🌱|@martyr_314
در طوفان زندگے،غم و شادے انسان در هم آمیختہ است. در لابہ‌لاے این تجربہ‌هاےگوناگون و فراز و نشیب‌ها انسان و ملتے موفق اسٺ ڪہ هدف خود را گم‌نڪند و راه‌خود را با پشتکار و استقامت ادامہ دهد. ❤️ 🌱|@martyr_314
گُفت: ‌اسکِله ‌چه‌ خَبر..؟! گُفتَم: مُنتظر شُماست‌ بِری شَهید شی خَندید و رَفت.. وَقتی پیکَرش‌ رو‌ آوردَݩ‌ گِریه‌اَم ‌گِرفت گفتم: مݩ شوخی کَردَم تو چِرا شَهید شُدی.. 🌱|@martyr_314
مظلوم تر از انقلاب اسلامی همانا جمهوری اسلامی است! چنانچه علی القائده دفاع از نهضت آسان تر از دفاع از نظام است 🌱|@martyr_314
داشتم خونه رو مرتب میکردم حسین گوشه ی آشپزخونه نشسته و به نقطه ای خیره شده بود اونقدر غرق افکار خودش بود که هر چه صداش کردم جواب نداد رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! ... حسین؟! ... کجایی مادر؟! یهو برگشت و بهم نگاه کرد گفتم: حسین جان! کجایی مادر؟!خندید و گفت: سر قبرم بودم مامان از تعجب خنده ام گرفت .بهش گفتم: قبرت؟! ... قبرت کجاست مادر جون؟! گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴ چیزی نگفتم و گذشت ... وقتی شهید شد و دفنش کردیم به حرفش رسیدم با کمال تعجب دیدم دقیقا همون جایی دفن شده که اون روز بهم گفته بود پشتم لرزید ، فهمیدم اون روز واقعا سر قبرش بوده... کبوترانه پریدید مادر 🌱|@martyr_314
گفتم: آدم‌هـا چند دسته‌اند؟ گفت: دو دسته یـا می‌میرند یـا میشوند 🌱|@martyr_314
🙃🍃 خیلی مهربون و دست و دلباز بودن.. اونقدر که براشون مهم نبود قیمت چیزی که میخوان بگیرن چقدره اصلا سوال نمیکردن قیمتش چنده؟ فقط کافی بود از چیزی خوشم بیاد یا دلم هوای چیزی کنه، محال بود اونو برام نگیرن! بعضی وقت ها هم اگر میدیدن توی حسابشون به اندازه کافی نیست بهم میگفتن اول ماه دیگه حتما برات میگیرم و میگرفتن :) تمام تلاششون رو میکردن تا با کوچیک ترین چیزا منو خوشحال کنن؛ از یه گل گرفته تا یه شکلات یا خوراکی هایی که دوست داشتم.. فقط نسبت به من هم اینجوری نبودن؛ نسبت به پدرومادر خودشون، پدرومادر من، برادرشون و خواهرم و... با همه مهربون بودن! حتی یه بار که بیرون بودیم و برای من گل گرفتن برای پدرومادر و خواهرمم گل گرفتن و بهشون دادن. یه شب که منو رسوندن گوشیمو پیششون جا گذاشتم. فردای اون روز با اینکه تازه از سرکار تعطیل شده بودن و خسته بودن و ماه رمضون بود، گوشیمو برام آوردن در خونه با یه بسته توت فرنگی تا برای افطار بخورم.. منم همون موقع این ظرف رو که توش کلوچه بود با یه گل دادم بهشون(: ایشون وقتی داشتن برمیگشتن از خوشحالی برام عکسشو گرفتن و فرستادن. کلی هم تشکر کردن... خلاصه‌ که از مهربونی و دست و دلبازی چیزی کم نداشتن. تک و نمونه بودن! خیلی مرد بودن خیلیییی :))❤️ همسر‌ 🌱|@martyr_314
چند روزے مے شد ڪھ در اطراف ڪانے مانگا در غرب ڪشور ڪار مےڪردیم؛ شهداے عملیاٺوالفجر چهار را پیدا مے ڪردیم. اواسط سال 71 بود. از دور متوجه پیڪر شهیدے داخل یڪے از سنگرها شدیم. سریع رفٺیم جلو. همان طور ڪھ داخل سنگر نشسٺه بود، ظاهراً ٺیر یا ٺرڪش به او اصابت ڪردھ و شهید شده بود. خواسٺیم ڪھ بدنش را جمع ڪنیم و داخل ڪیسھ بگذاریم، در ڪمال حیرٺ دیدیم در انگشٺ وسط دسٺ راست او انگشٺرے اسٺ؛ از آن جالب ٺر این ڪھ ٺمام بدن ڪاملاً اسڪلت شده بود ولے انگشٺے ڪھ انگشٺر در آن بود، ڪاملاً سالم و گوشٺے مانده بود. همھ ے بچه ها دورش جمع شدند. خاڪ هاے روے عقیق انگشٺر را پاڪ ڪردیم. اشڪ همه مان درآمد، روے آن نوشٺه شده بود: « حسین جانم » منبع: ڪٺاب ٺفحص، صفحھ:172 🌱|@martyr_314
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱