eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇵🇸
4.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
392 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4k→4.1k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
بابک فارق التحصیل حقوق بود ، تو رشته ای که فارق التحصیل شده بود به بچه‌ها مشاوره میداد، تا جایی که مشکل داشتند بابک پیگیری میکرد و مشکلشون رو حل میکرد. حتی یک موردی براش پیش اومده بود ، یکی از دوستاش در فومن با یک مشکلی روبه رو شده بود، به من زنگ زد ، باهم دیگه رفتیم مشکلش رو حل کردیم. هلال احمر میرفت با دوستاش و کمک میکردند و فعالیت میکردند ، دوستان بابک هم ، مثل بابک بودند اونها هم همینجوری در جاهای مختلف مثل هلال احمر و مؤسسات غیر دولتی که کار خیر خواهانه میکنند، با اونها همکاری میکردند و میکنند. راوی: برادر شهید 🌱|@martyr_314
گفـت: ‌دختر رو چہ‌ بہ‌ شہـادت؟! گفتـم‌: شاید دخترها ‌توےِ‌ جنگ شهید نشن☘ اما همین ‌بس‌ کہ ‌از نسلِ بعضے مادرها چمران‌ و ‌آوینے‌ و قاسم‌ سُلیمانـے داریم..✌️🏻🍃 🌱|@martyr_314
🙃🍃 گاهـے پیش مـے‌آمد که پیش خودم فکر می‌کردم کاش شرایط طوری چیده نمی‌شد که محمدحسین بخواهد برود😢 اما به محض این که این فکر به سرم می‌آمد به خودم مـے‌گفتم: خب اینکه خودخواهـے است!😓 از اول هـم قرار بود برای کارهایش پایه باشی قرار نبود که ترمز باشـے با این حرف‌ها خودم را آرام می‌کردم بـهـم مـے‌گفت: همسـرت که حسینـے بـاشـد ، تـو را زهیـر می‌کند!😇😍❤️ همسر 🌱|@martyr_314
‏هر کہ را صبح شهادت نیست شام مرگ هست بے شهادت مرگ با خسران چہ فرقے میکند؟! 👤سیدمحمدمهدے‌شفیعے 🌱|@martyr_314
حضور حضرت آيت‌الله خامنه‌ای در راهپيمایی ۲۲بهمن دهه شصت 🌱|@martyr_314
از رُم راهۍ رو رفٺ کہ خیلیا از قم نتونستن برن! 🌱|@martyr_314
میگفت بچه ها یه جوری رفتار کنید که سالِ دیگه این موقع به مادراتون بگن مادرِ شهید :)♥️ 🌱|@martyr_314
راست میگفت از گناه که بگذری از جانت هم راحت میگذری..🙂♥️ 🌱|@martyr_314
سه‌ ماه پیکر مطهرش بر روی زمینی از جنسِ نمک، که معروف به کارخانه نمک بود ماند و تنش کبود شده‌ بود.. وقتی دفترچه‌ای که همیشه همراهش بود را پیدا کردند، معلوم شد با دست‌خط خودش روی اولین صفحه نوشته بود خدایا..! دوست دارم آنقدر بدنم روی زمین بماند تا مرا پاک گردانی..! 🌱|@martyr_314
🙃🍃 حسین آقا آمده بود مرخصی و هر دو خانواده دور هم جمع بودیم. حسین آقا بہ پدرش گفت: بابا جان! دوست دارم مراسم عروسی‌ام در خانہ خــدا باشد؛ در مسجد محلہ‌مان. پدر حسین ڪمی مڪث ڪرد و گفت: باشد، هر چہ شما بگویید. نظر من را هم پرسید. گفتم: چہ جایی بهتـر از خانہ خدا. خیلی خوبہ آدم زندگی‌اش را در جا؎ متبرڪی مثل مسجد شــرو؏ ڪند. صبح روز ۱۳ اسفند ۶۱ روز عروسی ما بود. نہ لباس ساده من شبیہ لباس عروسی بود و نہ بلــوز و شلـوار معمولی حسین با آن ڪتانی‌ها؎ پشت خوابیده و اورڪت رو؎ دوشش. چـادر نقره‌ا؎ رنگم را سر ڪردم و با حسین آقا در میان صلـوات‌ها؎ مڪرر مردم عازم مسجـد شدیم. حسین آقا مرا تا ورود؎ شبستـان زنانہ مشایعت ڪرد، سپس بہ بخش مردانہ مسجد برگشت. پدر حسین آقا سخنران دعوت ڪرده بود. بعد از سخنرانی، از مردم با میوه و شیرینی پذیـرایی شد و با پخش صدا؎ اذان همہ بہ نمــاز جماعت ایستادند. پایان بخش مراسم ســاده و معنـو؎ ما سفره ناهار بود. خـورشت فسنجــان و قیـمہ. همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 ‌‏یه زن، توی این دوره و زمونه، چقدر باید قدرتمند باشه که دستش رویِ تابوت همسرش اینطور بچرخه؟ خیلی دوستت دارم شهادتت مبارک عزیزم :)❤️ همسر 🌱|@martyr_314