eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇵🇸
4.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
391 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4k→4.1k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
🙃🍃 هرچه به عنوان هديه‌ي عروسي به ما دادند، جمع کرديم کنارهم.. بهم گفت: «ما که اينا رو لازم نداريم. حاضري يه کار خير باهاش بکني؟» گفتم: «مثلا چي؟» گفت: «کمک کنيم به جبهه.» گفتم: «قبول!» بردمشان در مغازه‌ۍ لوازم منزل فروشي. همه‌شان را دادم، ده_پانزده تا کلمن گرفتم.. 🌱|@martyr_314
پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد ، خودش رفت جلسه و محمد مهدی رو گذاشت پیشِ ما ... پذیراییِ جلسه که تموم شد ، مقداری موز اضافه اومد. یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی... نمی دانم حاج احمد برای چه‌ کاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق ، محمدمهدی هم پشت سرم اومد. حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده ، یه موز از سهم خودم بهش دادم... نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش ، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز می‌خری و می‌ذاری جای یه دونه موزی‌ که پسرم خورده... منبع: کتاب احمد ، صفحه 137 🌱|@martyr_314
ازدواج‌یک‌موضوع‌مقدس‌درادیان‌مخٺلف بـه‌ویژه‌دین‌اسلام‌اسٺ،اساس‌ازدواج‌در اسلام‌برسادگےاسٺ :)! ❤️ 🌱|@martyr_314
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
اگر خسته شدیم باید بدانیم کجای کار اشکال دارد.. وگرنه کار برای خدا که خستگی ندارد لذت بخش است.. 🌱|@martyr_314
در مدتی که در حلب بود، زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بود. اگر نمی‌توانست کلمه‌ای را بیان کند با حرکات دست و صورتش به طرف مقابل می‌فهماند که چه می‌خواهد بگوید. یک‌روز به تعدادی از رزمنده‌های نبل و الزهراء درس می‌داد. وسط درس دادن ناگهان همه دراز کشیدند!🙄 به عربی پرسید: چتون شده؟! گفتند: شما گفتید دراز بکشید!😐😂 به جای این که بگوید ساکت باشید، کلمه‌ای به کار برده بود که معنی‌اش می‌شد دراز بکشید! به روی خودش نیاورد، گفت: می‌خواستم ببینم بیدارید یا نه!😁 بعد از کلاس که این موضوع را برای دوستانش تعریف کرد،آن‌قدر خندید و خندیدند که اشک از چشمانشان جاری شد.😅😂 راوی: همرزم شهید 🌱|@martyr_314
می‌گفت: اگر میخوای سرباز امام‌زمان باشی باید توانایی‌هات رو بالا ببری.. شیعه باید همه فن حریف باشه و از همه چی سردربیاره..! 🌱|@martyr_314
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿
محمد زخمے شده بود احتمالا هنگام غواصے در یڪے از عملیاٺ‌ها ٺیر به پایش اصابٺ ڪرده بود. وقٺے بہ خانہ آمد یڪ هفٺہ مرخصے داشت. یڪ شب صدایش را شنیدم سریع از جا بلند شدم و به اٺاق رفتم دیدم نشسٺہ و از خدا مےخواهد سریعٺر بہ جبهہ برود. هیچ وقٺ یادم نمےرود قرار بود چند نفر بہ عیادٺش بیایند محمد مرا صدا ڪرد و گفٺ: مادر اگر بچہ‌ها چیزے خواستند بگو نداریم،حتی آب! من ناراحٺ شدم و گفٺم :محمد این چہ رفٺارے اسٺ ڪہ مےڪنے محمد با لبخندے زیبا گفٺ: مادر ٺو این بچہ‌ها را نمیشناسے. وقتے دوسٺانش آمدند شهید یوسف قربانے، رضا ابوبصیر و چند ٺن از غواصان دیگر نیز آمدند شهید یوسف قربانے صدایم ڪرد : -حاج خانم + بلہ پسرم؟ - نخ سفید دارید؟ +بلہ‌ الان مےآورم. همین ڪہ نخ سفید را آوردم دیدم چهره محمد ڪبود شده با اشاره پرسیدم چہ شده؟ عصبانے شد و سرش را تڪان داد. نخ را بہ یوسف دادم خدا رحمتش ڪند نخ را از من گرفٺ دیدم یڪ پستونڪ نارنجے رنگ از جیبش در آورد و نخ را بہ آن وصل ڪرد و رو بہ محمد ڪرد و گفٺ: چون ۶ ماهہ دنیا آورده‌اے نیاز بہ پستونڪ دارد. وقٺے حالٺ خوب شد حاج خانوم ڪمڪٺ مےڪند. دوسٺانش خندیدند. من هم زدم زیره خنده. محمد وقٺے خنده مرا دید از اینڪہ من خوشحال شده بودم خنده اش گرفٺ! منبع: درخٺ آلبالو📚 🌱|@martyr_314
🙃🍃 پـس ازشروع زنـدگـے مشترکـمان یـڪ میهمانے گرفتـیم؛😇 و عده اے از اقوام را بہ خانہ‌مـــان دعوت ڪردیم😊 این اولین مهـمانے بود کـہ بعد از ازدواج مےگرفتیم و بـہ قولے؛هـنـر آشپزے عـروس خانـم مشخص مـےشد😃 اولیـن قاشق غـذا را کـہ چشیـدم، شـورے آن حلقم را سوزاند!😖 از این کـہ اولین غذاے میہمانے ام شور شده بود، خیلے خجالت ڪشیدم😢 سفره را کـہ پہن ڪردیم، محمد رو بہ مہمان هـا گفت: قبل از اینڪـہ غذا رو بخورید، بـایـد بگویـم این غـذا دستپخت دامـاد است😀 البتـہ بـاید ببخشید کـہ کمے شور شده اسـت😅 آن وقت کمے نـاݧ پنیر سـرسفـره آورد و بـا خنده ادامہ داد: البتـہ اگـہ دست پختم را نمےتوانید بخورید، نـاݧ و پنیر هم پیـدا مےشـود😉 🌱|@martyr_314