در دنیا سعی میکنند این نورافکن(مراسم اربعین) دیده نشود یا تحریف بشود؛
اما دیده خواهد شد،
حقیقت خود را آشکار خواهد کرد.
#حضرتآقا❤️
🌱|@martyr_314
البتہ امت حزب الله دلخـوش باشند که این دلقڪ هایی که در گوشہ و کنار مملڪت دست به خرابی ها می زنند، این خون ها را پای مال می ڪنند، نمی توانند مقابل چرخ عظیم انقلاب بایستند؛ زیرا که این مملڪت به فرموده ی امام، مملڪت امام زمان "؏" است و هر صاحب خانهای خود از خانه اش محافظت می ڪند.
#شـهیداللهقلیآرنجیعیسیلو
🌱|@martyr_314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🤍. امام مستجاب الدعوھ ؛
از اصول مراقبت کنید.
اصول یعنی ولی فقیه،
خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛
" خامنهای عزیز را عزیزِ جان خود بدانید."
حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید.
فرازی از وصیت #شهیدحاجقاسمسلیمانی
🌱|@martyr_314
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
اول حسن خودش را معرفے کرد بعد مسائل
کلے مطرح شد ایشان در همہ حرف ها تاکیدش روے مسائل اخلاقے بود. یادم نمےرود قبل از
این کہ وارد این جلسہ شوم دورکعت نماز خواندم و گفتم خدایا خودت از نیت من باخبرے
هر طور صلاح میدانے این کار رابہ انجام برسان.بعد ها در دست نوشتہ هاے او هم خواندم کہ نوشته بود براے جلسہ خواستگارے با وضو وارد شدم و همہ کار ها را بہ خدا واگذار کردم
همسر#شهید_حسن_باقرے
🌱|@martyr_314
پیغمبرترجیحمیدهدکهدهسال،بیستسال دیرترموفقبشود؛اماآنچهمیسازدیکانسان
ودوانسانوبیستانساننباشد.
کارخانهانسانسازیدرستکند.
#حضرتآقا❤️
🌱|@martyr_314
کاش مهدی فاطمه(عج) با اعمالما ظهورش به تاخیر نمیافتاد. کاش وصیت شهدا که قاب اتاقهای ما را اشغال کرده، دلمان را اشغال میکرد...
#شهیدقدیرسرلک
🌱|@martyr_314
شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوبِ
شهـر معلـم بود؛ مدیـر مدرسہاش
میگفت آقا ابراهیم از جیبخودش
پول میداد به یڪی از شاگـردها تا
هر روز زنگ اول برای ڪلاس نانو
پنیر بگیرد! آقاهادی نظرش این بود
که اینها بچــہهای منطقـہ محـروم
هستند. اڪثراً سر ڪلاس گـرسنـہ
هستنــد. بچـہ گـرسنـہ هـم درس
نمیفهمد. ابـراهیـم هادی نـہ تنهـا
معلــم ورزش، بلڪـہ معلمـی بــرای
اخـلاق و رفتار بچـہها بود. دانش
آموزان هـم ڪـہ از پهلـوانـیها و
قهرمانیهای معلم خودشان شنیده
بودند شیفتـہ او بودند.
#شهیدابراهیمهادی
🌱|@martyr_314
خوابیڪه سردارسلیمانی پساز شهادت سردار #مهدیزینالدین دیدن :
هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهیدنشدی؟همینچندوقت پیش،توی جادهیسردشت...»حرفم رانیمهتمام گذاشت.اخم ڪوتاهیڪردوچین به پیشانیاشافتاد.بعدباخندهدگفت: «من توی جلسههاتون میام.مثلاینڪه هنوز باورنڪردی شهدازندهن.»عجله داشت. میخواستبرود. یكباردیگر چهرهی درخشانشراڪاویدم.حرفباگریه از گلویم بیرون ریخت: «پسحالاڪه میخوایبری،لااقلیهپیغامی چیزیبدهتا بهرزمندههابرسونم.»رویم را زمیننزد. قاسم،من خیلیڪاردارم، بایدبرم. هرچی میگم زودبنویس.هولهولڪی گشتم دنبالڪاغذ.یكبرگهیڪوچك پیدا ڪردم.فوری خودڪارمرا ازجیبم درآوردم وگفتم: «بفرمابرادر! بگوتا بنویسم.»بنویس: «سلام، من درجمع شما هستم»
همین چندڪلمهرابیشترنگفت
موقع خداحافظی، بالحنیڪه چاشنیِ التماس داشت،گفتم: «بیزحمت زیرنوشتهرو امضاڪن.»برگهراگرفتوامضاڪرد. ڪنارشنوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهیبهتزدهبهامضا ونوشتهی زیرش كردم.باتعجبپرسیدم:«چی نوشتی آقامهدی؟توڪه سیدنبودی!»اینجابهم مقامسیادت دادن.
ازخواب پریدم.موج صدایآقامهدیهنوز تویگوشم بود؛«سلام،من درجمع شماهستم»
📚برشی از ڪتاب "تنها؛ زیر باران"
روایتی از#حاجقاسمسلیمانی درباره #شهیدمهدیزینالدین
🌱|@martyr_314
جـاذبـہهـا...
همیشہروبہپاییننیستند..!
کافۍٖاست،پیشانیتبہخاکباشد
بہسوۍآسمانخواهۍٖرفت...