eitaa logo
سربازسیدعلی𝟑𝟏𝟑
418 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
20 فایل
•|به نام خالق هستی|• +اَرنی؟ «یعنی ببینمت؟» -لن ترانی!.. «هرگز نخواهی دید..» شرایطمون @alamdaranvelait ❤اللهم الرزقنا توفیق فی شهادت سبیلک❤
مشاهده در ایتا
دانلود
✳رمـــز ترڪ گناه چیست⁉️ ،،رمـــزے نمےخواهد !!… ،،کافیست بدانے; ‌‌*خـــدا همہ چــــیز را مےبیند😊√ "اَلَم یَعلَم بِاَنَّ اللهَ یَری" 🕊/🌱
•○❤️○• هـر چـہ مـیخـواهـد شـود محبتـتـ از دلـــــ❤️ـــم کـم‌نشـود... /
هر کس وطنی دارد، و اهلیتِ جایی.. من‌، اهلِ دیارِ دلِ بیتابِ تو هستم «يا مَوْلاتى يا فاطِمَةُ أَغيثينى..» 🖤 دعا برای فرج آقا جان فراموش نشود 🙏 @Martyrs_defending_the_shrine
اون گوشه تصویرو نگاه کن میخوام بگم بسیج و بسیجی یعنی امثال این جوون که جلو ناموسشون سرشون پایینه😉 @Martyrs_defending_the_shrine
بی حجابی یک ایراد محسوب میشود که دعا میکنیم رفع شود. ولی ننگ بیشرفی و وطن فروشی یک عده (بی‌حجاب و باحجاب) به این راحتی ها پاک نمیشود. مراقب باشیم هر ایرادی هم که داریم خائن به اسلام و انقلاب نشویم. @Martyrs_defending_the_shrine
تعدادمون زیاد بشه؟ @Martyrs_defending_the_shrine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•💔🕊• گفتم که: دلت؟ گفت: لبالب ز امید گفتم: سخنت؟ گفت: شعار توحید گفتم: به چه ره بایدمان رفتن؟ گفت: آن راه که می‌روند یاران شهید... @Martyrs_defending_the_shrine
❤️ رمان شماره: 1 ❤️ 💚 نام رمان : رهایی💚 💜 نام نویسنده:ثنا عصائی 💜 🖤 تعداد قسمت:آنلاین 🖤 💛خلاصه↯💛 رها دختری که مانند اسمش دنبال رهایی و آزادی بود اما او در خانواده ای مذهبی که زمین تا آسمان با آن ها فرق داشت چشم به دنیا گشود. عاشق رنگ و لعاب های امروزی بود ، وارد روابط دوستی که بین دختران و پسران اطرافش بیداد می کرد شد و خود را با آنها وقف داد. سنی نداشت اما با همان سن کم غرق در گناهانی شده بود که پس از اتفاقات ناگوار افسردگی گرفت و از نو جوانه زد. 💙با ما همراه باشید💙 @Martyrs_defending_the_shrine
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ به نام خدای مهربان 💛🙂 انتشار این رمان بدون نام نویسنده غیر قانونی و پیگرد قانونی دارد. : : گاه در مسیری قرار می گیری که خود نمی دانی چگونه در آن قدم بر داشتی. در فراز و فرود زندگی آموختم که چه بسیار دویدن ها که فقط پاهایم را به درد آورده در حالی که دغدغه ای بیخود نبود. زندگی پر از غم و غصه ، تاریکی و پژمردگی اما چگونه از این تاریکی سویه امیدی پیداکنم و خودم را از آن دریای تاریکی بیرون کشم. چادرم را بر سر گذاشتم امسال اولین سالیست که با اراده خودم و بدون هیچ اجباری چادر برسرم کردم و برای حضور در مراسم اهل بیت ترغیب شدم. توی روضه های مادر عاجزانه تمنا کردم که من را در راه جدیدی که تازه در آن جوانه زده بودم و سر از خاک بیرون آورده ام یاری ام کند. چقدر خسته بودم، از وقتی به خود آمدم خود را در باتلاقی از گناه دیدم ، که آنقدر این باتلاق پر از سنگینی گناه است که من را از پای درآورده و قلبم را پوشانده اما خودم کارهایم را برای خودم تبرئه می کردم و آنهارا گناه نمی دانستم. پس این خستگی از چه بود؟ این پوچی؟ آزادی چه بود که اینگونه از من سلب می کردند. چرا من را به حال خود وا نمی گزارند؟ نمی دانم تا کی قراراست من را سرزنش کنند اما مگر نمی بینند دوستانم خیلی از من آزاد ترند ، آنوقت اسم من رها بود و امان از اینکه رها باشم. نمی دانستم چه کنم دنبال راه رهایی بودم که از شر آدمایی که آزادی ام را ازم گرفته بودند کردم. داشت نزدیکم میشد قلبم تند میزد این‌طرف و آن‌طرف نگاه کردم خدایا خودت اینبار هوایم را داشته باش ، سرشار از استرس بودم نفس هایم صدادار شده بود قدم هام و تند برداشتم کلید را داخل در انداختم در را باز کردم. در را باز نگه داشتم دیدمش بلند سرم داد زد که به خودم لرزیدم، فکر می کرد منتظر کسی بودم. درست فکر می کرد منتظر بودم الیاس را ببینم اما آنطرف ها نبود خدا خدا می کردم که اورا ندیده باشد. سرخ شده بود جرعت نفس کشیدن نداشتم چه برسد به آن که جوابی برای گفتن داشته باشم. : : @Martyrs_defending_the_shrine
سربازسیدعلی𝟑𝟏𝟑
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ به نام خدای مهربان 💛🙂 انتشار
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : رها توکلی دختر یک پدر و مادر مذهبی اما با این تفاوت که خانواده های مادر و پدرم از زمین تا آسمان باهم تفاوت داشتند. تفاوت هایی آشکار مانده بودم آن زمان مادرم چگونه با آن خانواده مذهبی تن به این ازدواج داد. یک برادر کوچک تر به نام روهام دارم که بچه آرام و سر به زیری است. شاید فقط روهام مثل پدر و مادرم شده بود. برای این حرف ها هم کوچک بود همان بهتر که از این چیز ها سر در نمی آورد و در دنیای کودکی خودش به سر می برد. دوستان کمی داشتم ، هرکه هم که بود هم کلاسی ام بود مادرم از رفیق بازی خوشش نمی آمد یاد ندارم حتی خودش هم دوستش را به خانمان آورده باشد! اما من به او نرفته بودم و اهل رفیق بازی بودم، درست شده بودم همان چیزی که مادرم بدش می آمد. لعیا یکی از دوستانم بود که همسایه بغلی ایمان بود و از وقتی آمدیم با او آشنا شدم. تابستان و غیر تابستان نمی شناختیم هر روز هم شده بود به حیاط بزرگ خانه مان می رفتیم و بازی می کردیم. مادر و پدرم دوست نداشتن من با لعیا بگردم اما من بدون آنکه توجهی به حرف آنها کنم به کار خود ادامه می دادم ، که کاش حرف‌هایشان را نشنیده نمی گرفتم. امسال قرار بود وارد راهنمایی شوم ، اصرار داشتم که با لعیا به یک مدرسه بروم. مادرم هرچقدر اصرار کرد که به مدرسه نمونه بروم قبول نکردم و گفتم که می خواهم با لعیا یک مدرسه باشم.  : : @Martyrs_defending_the_shrine