eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
42.1هزار عکس
18.3هزار ویدیو
372 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 #خاطره_آخرین_پرواز #سرلشگر_خلبان #شهید_حسین_لشگری #قسمت_اول در یکی از روزهای گرم #شهریو
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 هر اندازه گرمای فزونی می یافت، فضای تیره که بر مرزهای سایه افکنده بود، بیشتر رو به می رفت. تا اینکه معدوم در روز #۲۶_شهریور_۱۳۵۹ طی نطقی در مجلس ، قرارداد ۱۹۷۵_الجزایر بین دو کشور را به طور یک جانبه لغو کرد. او متن را در برابر دوربین تلویزیون و داد که ایران حق در را ندارد و حاکمیت نظامی خود را بر این اعمال خواهد کرد. در پی سخنان ، ارتش در مناطق و و همچنین پاسگاه های ، ، ، ، ، و عملیات 'تجاوز کارانه انجام داد که با واکنش سریع و به موقع جان برکف مواجه شد. هواپیماهای و بمب افکن ارتش با حمله به مواضع نیروهای تا اندازه ای مانع پیشروی آنها شدند. درهمان روز به فرماندهی پایگاه اعلام آمادگی کرد تا در علیه بعثی وارد عمل شود. آنگاه حسین صبح برای آخرین بار از با هسمرش تماس گرفت تا حال را جویا شود و با او کند. هنگام این گفت و گوی تلفنی، سراسر وجود را فراگرفت، و دست چهار ماهه را در درست گرفت و او را داد. و نسبت به سرنوشت او را به شدت نگران کرده بود. هرچه از او خواهش کرد تا با آمدن او به موافقت کند، اما او نپذیرفت که به دزفول برود. آن شب بود و داشت و به همین دلیل چشمان او به خواب نمی رفتند. ... 🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀 ‌ شب ، زود رفت خوابید . می ترسید خواب بماند . به مامانم سپرده بود بزند ، کوک کرد ، گوشی‌اش را کرد و به من هم کرد بیدارش کنم . ‌طاقتم طاق شد و زدم به آخر . کوک را برداشتم . را از تنظیم زنگ خارج کردم ، تمام ساعت‌های خانه را در آوردم . می خواستم بماند . حدود ساعت سه برد . به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد . ‌ موقع ، از خواب . نقشه‌هایم ، نقشه بر آب شد . او بود و من . لباس هایش را اتو زدم . پوشید و رفتیم خانه‌ی . ناراحت بود ، توی خودش بود . همه بودیم ؛ ولی بر عکس همه ، و . توی این حال شلم شوربای ما می گفت . می‌خواستم لهش کنم . زود ازش کردم و رفتم توی اتاقم . من ماندم و عکسهای . مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم . فقط به که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم . تا صفحه می شد دوباره می کردم . روزهای بود... راوی : 🌹 🕊🥀
🥀🕊🌷🌹🌷🕊🥀 این عکس ، ﺁﺩﻡ را ‌زده می‌کند ، یکی از انگیزترین و در عین حال حماسی ‌ترین لحظات فکه ، ماجرای حنظله است . 300 تن از رزمندگان این درون یکی از به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می‌آیند ، آنها چند روز و صرفا با تکیه بر سرشار خود به ادامه می‌دهند و به مرور توسط آتش دشمن و با مفرط به می‌ﺭﺳﻨﺪ . ساعتهای آخر بچه‌ها در کانال، بیسیم‌چی حنظله را خواست ، آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت. صدای و پر از خش خش را از آن سوی شنیدم که می گوید : رفت ، هم رفت ، باطری بی‌سیم دارد می‌شود ، بعثیها عن قریب می‌آیند تا ما را کنند ، من هم می کنم . که قادر به محاصره‌ی تیپ‌های تازه نفس دشمن نبود ، همان طور که به صورت می ‌ریخت ، گفت : بی‌سیم را قطع نکن... حرف بزن، هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن ، صدای بی‌سیم‌چی را شنیدم که می‌گفت : سلام ما را به امام برسانید، از قول ما به امام بگویید:همانطور که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم . 📚 🥀🌹🕊
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀 ‌ شب ، زود رفت خوابید . می ترسید خواب بماند . به مامانم سپرده بود بزند ، کوک کرد ، گوشی‌اش را کرد و به من هم کرد بیدارش کنم . ‌طاقتم طاق شد و زدم به آخر . کوک را برداشتم . را از تنظیم زنگ خارج کردم ، تمام ساعت‌های خانه را در آوردم . می خواستم بماند . حدود ساعت سه برد . به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد . ‌ موقع ، از خواب . نقشه‌هایم ، نقشه بر آب شد . او بود و من . لباس هایش را اتو زدم . پوشید و رفتیم خانه‌ی . ناراحت بود ، توی خودش بود . همه بودیم ؛ ولی بر عکس همه ، و . توی این حال شلم شوربای ما می گفت . می‌خواستم لهش کنم . زود ازش کردم و رفتم توی اتاقم . من ماندم و عکسهای . مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم . فقط به که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم . تا صفحه می شد دوباره می کردم . روزهای بود... راوی : 🌹 🕊🥀
🥀🕊🌷🌹🌷🕊🥀 این عکس ، ﺁﺩﻡ را ‌زده می‌کند ، یکی از انگیزترین و در عین حال حماسی ‌ترین لحظات فکه ، ماجرای حنظله است . 300 تن از رزمندگان این درون یکی از به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می‌آیند ، آنها چند روز و صرفا با تکیه بر سرشار خود به ادامه می‌دهند و به مرور توسط آتش دشمن و با مفرط به می‌ﺭﺳﻨﺪ . ساعتهای آخر بچه‌ها در کانال، بیسیم‌چی حنظله را خواست ، آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت. صدای و پر از خش خش را از آن سوی شنیدم که می گوید : رفت ، هم رفت ، باطری بی‌سیم دارد می‌شود ، بعثیها عن قریب می‌آیند تا ما را کنند ، من هم می کنم . که قادر به محاصره‌ی تیپ‌های تازه نفس دشمن نبود ، همان طور که به صورت می ‌ریخت ، گفت : بی‌سیم را قطع نکن... حرف بزن، هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن ، صدای بی‌سیم‌چی را شنیدم که می‌گفت : سلام ما را به امام برسانید، از قول ما به امام بگویید:همانطور که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم . 📚 🥀 🌹🕊