🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
#خاطرات_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#مهدی_عزیزی
#شهیدم_کن
زماني كه مهدي تازه زبان باز كرده بود از اولين كلمه هايي كه گفت اين بود :
#شهيدم_كن ...
خيلي برايم عجيب بود . بزرگتر كه شد، مي گفت مامان، اين دنيا با همه قشنگي هايش تمام مي شود .
بستگي به ما دارد كه چطور انتخاب كنيم .
مامان #شهدا زنده اند .
سر نمازهايش به مدت طولاني دستش بالا بود و گردنش كج! من هم به خدا مي گفتم : خدايا ! من كه نمي دانم چه مي خواهد هر چي مي خواهد به او بده .
مي دانستم دنبال #شهادت بود .
هيچ گاه هم زير بار ازدواج نرفت .
مهدي همه زندگي ام بود .
شب هاي جمعه مي رفت بهشت زهرا .
صبح هاي جمعه دعاي ندبه اش در بهشت زهرا ترك نمي شد .
مي گفتم خسته مي شي بخواب .
مي گفت مامان آدم با #شهدا صفا مي كند .
به ما هم مي گفت هر چه مي خواهيد از #شهدا بگيريد .
من مريض بودم، دستانش را بالا مي گرفت و مي گفت : خدايا شفاي مامان را بده ! من جبران مي كنم.
آخر هم جبران كرد ...
هميشه كه از در خانه داخل مي آمد صدا مي زد
سلام سردار ...
سلام مولا ...
#روحش_شاد🌷
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
━━━◈❖✿❖◈━━━━
👇👇👇
@masafe_akhar
🥀 🕊🌹
🌷 خاطرات همت:
🌿 بچه ها مجبور شده بودند عقب نشینی کنند. آتش زیاد بود و زمین و زمان میلرزید.
بیسیم به دست، بالای خاکریز ایستاده بود.
میخواست برگشت بچه ها باکمترین تلفات باشد.
باهر صدا دلم هُری میریخت پایین.
میگفتم الآن موج حاجی را میگیرد.
با هم غلت خوردیم تا پایین خاکریز. نفسش بند آمده بود، ولی چیزی نگفت.
آرام بلند شد و دوباره رفت سر کارش
#خاطرات_شهدا
@masafe_akhar