مصارع عشاق
قسمت ۹
او نور مطلق است، جایی که امام حسین علیه السلام است هیچ ظلمتی وجود ندارد، او امام است، امام حسین که در کربلا امام نشد، مثلا بگوییم کربلا موطن امتحان امام است! امام که دیگر امتحان ندارد! او خودش دیگران را امتحان میکند، او بابی است که همه به او امتحان میشوند. امام حسین علیه السلام در کربلا تک و تنها شد، این تنهایی، مقام استأثاری امام است، در اینجا هیچ کس با امام نیست و او تنهای تنها است. او در این موطن فردانی فرمود: «هل مِن ناصر یَنصُرُنى؟!»، امام خواست بگوید که من ذاتم همین است، ذات من تنهایی است... چون ذات حق متعال بی چون است، تک و احد است و دو ندارد، لذا ظل او نیز احد و فرد است. امام حسین علیه السلام نیز چون فرد بود، در آن مقام فردانیت مطلقش که در آنجا کسی جز حق متعال و شخص امام راه ندارد، گفت «هل مِن ناصر یَنصُرُنى؟!»... مطلب بسیار عمیق است! امام یک سفر بیشتر ندارد و آن نیز سفر من الحق الی الخلق است. امام مطلقا در خدا بود، حتی از آن مقام پایین تر نیز نیامد، از همانجا فرمود تَعالَوا... هل مِن ناصر یَنصُرُنى؟! بالا بیایید! شاعر چقدر خوب این سفر من الحق الی الخلق اباعبدالله الحسین علیه السلام را به شعر درآورده است...
چون که بُد بی یار ذات واحدم
بی کس از وحدت به کثرت آمدم
آمدم بی یار تا یارم که شد
و اندر این صحرا خریدارم که شد
چون نبُد مثلی و انبازی مرا
هم نباشد یار و همرازی مرا
من هم مظهر لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ هستم. من هم بی چونم، من اصلا یاری آنجا ندارم، در آنجا کاملا تنها هستم، لذا آن عارف، حکمت پیامبر ما را حکمت فردانیه قرار داد. صاحب هذا الامر فریدٌ... اینها تک هستند، آنجایی که این حضرات هستند هیچ کس نیست! هیچ کس در آنجا یار این ذوات مقدس نیست! هر کس هم اگر بخواهد به آنجا برود و یار آنها شود تک میشود. آنجا اصلا دوئیت راه ندارد.
چون که تنها بوده ذاتم از قِدَم
هم در این صحرا زدم تنها علم
آن مقام تنهایی امام خیلی مقام خاصی است، وقتی در آن مقام تنهای تنها شد، وقتی حتی حضرت علی اصغر علیه السلام هم شهید شده بود، گفت هل مِن ناصر یَنصُرُنى؟ در این زمان حضرت سید الساجدین علیه السلام از خیمه خارج شد... این آقا به آنجا راه دارد...
هرکسی را من معین و مونسم
گرچه اینسان بی معین و بی کسم
من خودم فردی هستم که ممد همهی همت ها و معین همهی ارواح هستم، من ناصر بالذات هستم، وقتی که ناصر بالذات ناصر های بالعرض را میخوانَد، معنی اش این است که میخواهد آنها را در خودش فانی کند! او ناصر بالذات است! اصلا چه کسی میتواند او را یاری کند؟! ناصر بالذات میدانی یعنی چه؟! یعنی در عالم فقط او ناصر است! اصلا به غیر از اباعبدالله، غیر از امام زمان علیه السلام در عالم اصلا ناصری وجود ندارد! امام گفت من ناصر مطلق هستم، اصلا من ناصر بالذات هستم. کسی که ناصر بالذات است ناصر میخواهد چه کار؟ «کلُّ شیءٍ یرجع الی اصله»
قطره دریاست اگر با دریاست
ورنه او قطره و دریا، دریاست
هرکسی که به این ناصر بالذات اصابت کند خودش هم ناصر میشود.
ماهیان جان در این دریا پرند
تو نمیبینی که کوری ای نژند
بر تو خود را میزنند آن ماهیان
چشم بگشا تا ببینیشان عیان
اگر ولی خدا به کسی تنه بزند، کار او دیگر تمام است، مراد از این سخن هم این تنهی جسمانی نیست. اصلا عمر خودتان را وقف این کنید که یک ولی خدایی یک تنهی باطنی به شما بزند..
ادامه دارد
مصارع عشاق
قسمت ۱۰
امام حسین علیهالسلام در آن مقام فردانیت خود ایستاد و گفت: هل مِن ناصر یَنصُرُنى؟ یعنی همهی انسانها قابلیت این را دارند که به مقام فردانیت که من در آن هستم، برسند و در واقع ایشان تمام انسانها را به مقام خودش دعوت کرد.
بیکسی مستلزم ذات من است
ذات من برهان اثبات من است
من ندارم یار و بییاری نکوست
هر که با من کرد یاری، یارم اوست
امام حسین علیهالسلام در مقام فردانیت به یار نیازی ندارد اما هر کسی به ایشان رجوع کند، یار ایشان میشود یعنی با ایشان یکی میشود و اتحاد پیدا میکند. به همین خاطر همهی انسانها را دعوت کرد اما ملائکةالله را نه. وقتی گفت هل مِن ناصر یَنصُرُنى، ملائکه و اجنه آمدند. امام حسین علیهالسلام پاسخ داد که شما حد عقلی دارید و در محدودهی عقل متوقفید. اینجا مقام عشق است و عقل را راه نمیدهند. عقل خوب است لذا یاری شما آن است که در همان حدی که هستید مرا یاری کنید. همهی مخلوقات در همان حدی که هستند در حال یاری کردن هستند. امام میخواهد انسان را به سمت خودش بکشد. حتی اجنه هم آمدند اما امام حسین فرمود، شما در حدی نیستید که بخواهید اینجا بیایید. به همین خاطر ما در اجنه پیغمبر نداریم، حد اجنه این نیست که به مقام کرب مطلق بیایند. ملائکه هم به اباعبدالله عرضه میدارند که آقا جان ما حد خودمان را میدانیم اما از روی اشتیاقمان به شما تنزل پیدا کردهایم. در روایت داریم که ملائکه فوج فوج نازل شده بودند و همه انگشت حیرت به دهان، داشتند عشق بازی بدون مثل و نظیر امام حسین علیه السلام را تماشا میکردند.
ما نکردیم از پی یاری نزول
که نباشد حد ما مشتی فضول
امام در مقام أو أدنی ایستاده و میفرماید، هل مِن ناصر یَنصُرُنى... آنجا جگر شیر میخواهد، عباس بن علی میخواهد. آنجا جایی است که عباس بن علی میخواهد برود میگوید: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِي».
عقل آری گرچه زاملاک است و بس
پیش راه عاشقان خار است و خس لذا اباعبدالله فقط انسانها را دعوت کرد اما هرکسی را زهرهی قدم گذشتن در عشق مطلق نبود. خدا این قابلیت را در همه قرار داده است و بندگانش را مؤاخذه خواهد کرد. خدا از تمام آنهایی که در کربلا اباعبدالله را یاری نکردند خواهد پرسید که من استعدادش را در شما قرار داده بودم چرا حسین را یاری نکردید؟! نفس و تعلقات نمیگذارد. آنجا وادی عشاق است. عاشق هم کسی است که پشتش به خاک خورده باشد یعنی هیچ قیدی نداشته باشد. بر خلاف جاهای دیگر در کربلا امام حسین همه چیز را از یارانش میگیرد. همهی اصحابش را خلع سلاح میکرد و بعد به میدان میفرستاد! با عابس کاری کرد که عابس لباسش را درآورد و به میدان رفت. همه جا فرمانده یارانش را مجهز میکند و به میدان میفرستد اما امام حسین خلع سلاحشان میکرد! عباس بن علی صاحب ولایت مطلقه است. اگر او دست به شمشیر میبُرد، کسی زنده نمیماند. قوت او قوت الهیه است ولی امام چنان عباس را خلع سلاح کرد که در کربلا ناتوان شد، یعنی در عشق امام اینگونه ناتوان و فانی شد و همین که محاصره کردند شهیدش کردند. او ولایت داشت و به امام حسین نگاه کرد و گفت برادر جان کار خودت را کردی؟ فکر نکنی من نمیدانم... من کشتهی آن نرگس فتان توام نه شمشیر شمر بن ذیالجوشن... من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم... «لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ» (حشر/۲۱)
یاری من کار هر اوباش نیست
سرّ سلطانی به هرکس فاش نیست
کو کسی کامروز یار من شود
پرده درّد پرده دار من شود
زین اعانت عین اللهش کنم
بر مکان و لامکان شاهش کنم
خب میخواهیم امام را یاری کنیم، چطور باید ایشان را یاری کنیم؟ باید بمیریم... اینجا وادی عشق است. مسلم بن عوسجه در رکاب اباعبدالله شهید شد. مسلم با حبیب دوست بود. هر دو وقتی شنیدند اباعبدالله عازم کوفه است به سمت امام شتافتند. در وادی عشق، مکث انسان را بیچاره میکند، همین که لحظهای مکث کنی کار از کار میگذرد...
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
ادامه دارد
مصارع عشاق
قسمت ۱۱
عشق لطیف است، تا یک گناه میکنی میبینی امام حسین علیه السلام قهر کرد و از دلت رفت. اما خب لطافتش در این است که تا یک «صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» هم بگویی برمیگردد... اصلا در دل عاشق، حسین در تردد است و عاشق امام هم اواب است. جناب مسلم بن عوسجه را وقتی آقا نماز میخواند شهید کردند. حبیب و اباعبدالله آمدند بالای سر مسلم. اباعبدالله بالای سر مسلم این آیه را خواند که «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ» (احزاب/۲۳) این مقام خیلی بزرگی است که امام معصوم در حق کسی این آیه را بخواند... اباعبدالله به حبیب میگوید الرجل الفقیه!! گفتیم که وقتی مالک شهید شد امیرالمؤمنین ساعتها برای او گریست. مقام شهدای کربلا خیلی بالاتر از مالک است. مالک در ردهی دوم از اصحاب امیرالمؤمنین قرار داشت و جزء شرطة الخمیس بود. او از مقداد مقامش پایین تر بود. حبیب و مسلم از همهی اینها بالاتر هستند. هنگام شهادت مسلم، حبیب از او خواست تا به او توصیهای بکند. مسلم در همان حال با انگشت امام حسین را نشان داد گفت: «أُوصِيكَ بِهٰذٰا أَنْ تَمُوتَ دُونَهُ». چون در مقام قرب مطلق بود دیگر اسم آقا را نیاورد و گفت توصیه میکنم پیش این بمیر.
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
اصلا تو وقتی برِ شاه بمیری تو هم شاه میشوی. وقتی بر جمیل بمیری، جمیل میشوی. چون همه جمیل شدند امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فرمودند: «بِأبى أنْتُمْ وَ اُمّى». روایتی هست که نشان میدهد راه برای زوّار امام حسین علیهالسلام باز است. یعنی اگر ما هم زائر امام حسین علیه السلام شویم، میتوانیم در ردیف این شهدا قرار بگیریم. این خاصیت عشق امام حسین است.
جان هفتاد و دو نور، ای نور عین!
واحد است و واحدی عین حسین
این هفتاد و دو نفر حسین بودند. چرا حضرت حجت روحی فداه به صیغهی جمع فرمود بابی انتم و امی؟ چون این جمع در اباعبدالله فانی شده بودند. حضرت معصومه سلام الله علیها چون فانی در موسی بن جعفر علیهما السلام بود، حضرت فرمود: «فَداها أبوها». یعنی معصومه خود من است. وقتی امام حسین از وهب پرسید: «ما إسمك یا شاب؟» پاسخ داد: «الآن حسین». شما فکر میکنید وهب کمتر از مجنون بود؟ هرچه به مجنون میگفتند بنویس الف و باء و... مینوشت لیلی. در روایت است که پیامبر در مدینه داشت از کوچهای رد میشد. اصحاب دیدند پیغمبر پسری را گرفته و سر و رو و پاهای او را میبوسد. گفتند یا رسول الله ما این حال را فقط با حسنین از شما دیده بودیم. پیامبر فرمود این پسر عاشق حسین است... هر جا حسین میرود، خاک پایش را بر میدارد و میبوسد. این بچه آخر سر هم در کربلا و در رکاب حسین من شهید میشود. دیدند مجنون دارد از پای سگی میبوسد. گفتند برای چه این کار را میکنی؟ گفت آخر این سگ گاه گاهی از کوی لیلی گذر میکند...
أُحِبُّ لِحُبِّها تَلَعاتِ نَجدٍ
وَما شَغَفي بِها لَولا هَواها
ادامه دارد
مصارع عشاق
قسمت ۱۲
مطلق، غیب است. جمال مطلق غیب است، علم مطلق غیب است، علم مطلق چون بی نهایت است برای ما غیب است. ما محدودیم و محدود نمیتواند بی نهایت را فهم کند. عشق مطلق نیز غیب محض است و چون کمال است، طالب ظهور است و میخواهد خودش را نشان دهد.
پری رو تاب مستوری ندارد
چو در بندی ز روزن سر برآرد
عشق مطلق همان جمال مطلق است، میخواهد جمال خودش را ببیند. برای این منظور باید ظهور کند و برای نشان دادن خودش حتما باید آشکار شود. کُنتُ کَنزاً مَخفیاً... گنج مخفی همان جمال مطلق و همان عشق مطلق است.
گنج مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد
خاک را سلطان اطلس پوش کرد
لذا فرمود «کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن اُعرف فخلقتُ الخلق لکَی اُعرف»، دوست دارم از آن مقام اطلاق در بیایم. اگر بخواهد از مقام اطلاق خارج شود، باید در قید قرار گیرد تا خودش را نشان دهد.
نظری خواست که بیند به جهان صورت خویش خیمه در آب و گِل مزرعهی آدم زد
کوهها، آسمان ها، زمین، املاک، افلاک، موجودات و... اینها همگی ظهورات آن جمال مطلق هستند لذا عالم یکپارچه جلوهی جمال مطلق است. وقتی ظهور کند میتوانیم جمال را ببینیم اما وقتی غیب است از دیدن جمال عاجزیم. پس ظهور کرد... من و شما در ظهور میتوانیم جمال الهی را ببینیم و از قضا لذتی که در تماشای ظهور هست در تماشای آن غیب نیست.
زلف آشفتهی تو موجب جمعیت ماست
چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد
زلف کنایه از همین کثرت و مخلوقات است لذا تماشای مخلوق خدا لذتبخش است. إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ (آلعمران/۱۹۰).
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
با این مقدمه، مطلبی پیرامون ولایت کبری الهیه حضرت زینب کبری سلام الله علیها خدمت شما عرض میکنم منتها این صحبت ها را باید در پرده گفت.
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
زن مظهر ستر و غیب است. او مظهر باطن است و غیبی است لذا زن باید خودش را بپوشاند. این که قرآن و شرع مبین دستور داده است که زن از چادر استفاده کند، به این برمیگردد که او مظهر همین غیب است. او مظهر جمال الهی است لذا همانطور که جمال مطلق غیب است، او نیز باید مستور باشد. عرض کردیم که عشق مطلق اگر بخواهد خودش را نشان بدهد، باید آشکار شود. آشکار شدن عشق مطلق، زینت عشق مطلق است لذا زینب را زینت امیرالمؤمنین علیه السلام گفتهاند. زینب، زین أب است. امام علی علیه السلام عشق مطلق است و زینت این عشق مطلق، حضرت زینب کبری سلام الله علیها است. این حضرت زینب است که عشق مطلق را آشکار کرد و او را در عالم شرح داد و علنی کرد لذا از او تعبیر به زین أب کرده اند. عشق مطلق که غیب است، مصداق میخواهد. مصداق اتمّ او زینب شد لذا در ابجد، «زینب مصداق العشق» با «خامس آل عبا» یکی آمد. عشق را محلی به الف و لام کرد که اطلاق عشق را بیان کند، زینب مصداقِ العشق یعنی مطلقِ عشق است. اگر ما پنج تن آل عبا علیهم السلام را مظاهر عشق مطلق بدانیم، زینت و آشکار کنندهی این عشق مطلق، حضرت زینب کبری سلام الله علیها است. به همین خاطر، او در کربلا، این عشق اطلاقی کرب و بلا را ظهور داد. وقتی که امام حسین علیه السلام آمد تا با خواهرش حضرت زینب وداع کند آن هم آخرین وداع که سنگین ترین لحظه برای عاشق و معشوق بود و حضرت زینب آرام و قرار نداشت مگر به القاء اسرار این اسارت توسط اباعبدالله الحسین. همین که حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، سرّ اسارت را برای حضرت زینب کبری سلام الله علیها آشکار کرد، ایشان دیگر آرام شد. آن سر اسارت چیست؟ همینی که عرض کردم... گفت که زینب جان، من شهید میشوم و با شهادتم به آن مقام عشق مطلق واصل میشوم اما بدان، مادامی که تو اسیر نشوی، این عشق مطلق ظهور و بروز نخواهد داشت و زینت پیدا نخواهد کرد لذا تو باید اسیر شوی.
خود نتیجهی عشق چه بود در بسیج
نیک بنگر جز شهادت هیچ هیچ
حق متعال فرمود که اگر عاشق هرکسی بشود او را میکشد، من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته، من به مقام عشق مطلق راه یافته ام لذا کشته میشوم اما بدان که
این شهادت تخم معنی کشتن است
تن ز جان در خاک و خون آغشتن است
من با این شهادتم دارم تخم معنی میکارم. شهادت مثل دانه، غیب و مجمل است. این دانهی شهادت و عشق مطلق و جمال مطلق که تو در کربلا آن را شهود کردی و گفتی ما رأیت إلا جمیلا، شکوفا نمیشود الا به اسارت تو...
نکته ها چون تیغ پولاد است تیز
گر نداری تو سپر واپس گریز
در این حقایق کربلا حرفها هست...
ادامه دارد
مصارع عشاق
قسمت ۱۳
گفت کای لب تشنهی بحر وصال
بعد از اینت در کجا بینم جمال
حسین جان، شما که به مقام شهادت مطلق میرسی، من کجا شما را ببینم؟
گفت بیرون از مکان و لامکان
چون شوی یابی ز دیدارم نشان
گفت من به مقام غیب میروم... اگر میخواهی مرا ببینی باید به آن مرتبهی غیب توجه داشته باشی اما اسرار اسارت را بدان زینب جان... اسرار اسارت چیست؟
گر شوی بی منزل و مأوا سزاست
تو حقی گو ذات حق را جا کجاست
زینب جان شما نباید مقید به قید خاصی باشی، تو مظهر حق متعالی. ذات حق متعال که جا و مکان ندارد، در هیچ جایی نیست اما در همه جا هست... زینب جان، تو با اسارتت باید همهی منازل هستی را از خودت پر کنی... تا کجا؟ باید تا خرابهی شام بروی. عشق برای اینکه خودش را نشان دهد خودش را تا انزل مراتب وجود ظهور میدهد.
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
عشق از مقام عدم که همان مقام غیب الغیوبی است تا این جایی که من و شما هستیم سریان دارد. پس جناب زینب! شما باید با اسارتت این عشق حسینی را بِکِشی و در تمام مخلوقات گسترش دهی، أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ؟! (فرقان/۴۵). حال که اینگونه شد، بدان که تو اسیر نیستی... تو امیری... وقتی تو عشق را در میان تمامی موجودات سریان میدهی و همهی موجودات به سریان این عشق زنده هستند، آیا تو اسیری یا امیری؟!
گنج توحیدی تو از ویران مرنج
چرا نباید از ویرانه و خرابه رنجید؟ چون گنج در ویرانه است... در داستان حضرت خضر و موسی شنیدید که حضرت خضر گفت در این خرابه، گنجی هست. خرابه کنایه از همین عالم دنیا و عالم حد و کثرات و قیود است. باطن این قید را ببینی میشود گنج... بشر در حدود دنیا و نفس و هواهای نفسانی مستغرق شده است، اگر این حدود را کنار بزند، خدا را میبیند. اگر این پردهی حدود و قیود را بیندازد، خدا آشکار میشود! خدا که دور نیست... به محض اینکه از حد بگذری، به حق واصل میشوی. خدا بی حد است لذا در تمام حدود حضور دارد. جایی نیست که خدا آنجا نباشد، وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ، و او از رگ گردن نزدیکتر است... أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ... از خودت به خودت نزدیکتر است...
ادامه دارد
مصارع عشاق
قسمت۱۴
لذا امام حسین علیهالسلام به حضرت زینب سلام الله علیها میفرماید، تو چون گنج مخفی و حامل عشق مطلق هستی، باید به ویرانه بروی.
گنج توحیدی تو از ویران مرنج
زان که در ویرانه باشد جای گنج
حتم شد از حق اسیری بر شما
خلق تا بینند حق را در شما
اسیر کسی است که در زنجیر است و در واقع مقید است. دست و پای آل الله را به زنجیر بستند و از کربلا که عرش الله است بردند به شام که فرش است. شام جایی است که یزید آنجاست اما کربلا جایی است که اباعبدالله آنجاست. «منْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ (ع) یَوْمَ عَاشُورَاءَ عَارِفاً بِحَقِّهِ کَانَ کَمَنْ زَارَ اللَّهَ فِی عَرْشِهِ». آنجایی که امام حسین علیه السلام هست عرش است، بلکه فوق عرش است. آن جا که یزید هست، فرش است. هرجا امام حسین علیه السلام را دیدی، عرشی هستی. هرجا دنیا را دیدی بدان اینها مظاهر یزید هستند. باید حسین را ببینی... باید دیدهی حسین بین داشته باشی! امام حسین علیه السلام به حضرت زینب سلام الله علیها فرمود اگر میخواهی حق در تو آشکار شود و همه حق را آشکار ببینند، باید اسیر شوی.
گر شوی بی چادر و معجر سزاست
کاین دلیل معرفت بهر خداست
کنز مخفی پیش از این بنهفته بود
شیر هستی در نیستان خفته بود
دوستان در پرده میگویم سخن... یعنی اگر چادر از سر شما برداشتند، خدا را آشکار کردند. حضرت زینب سلام الله علیها گنج مخفی است که آشکار میشود. این شیر هستی پیش از این در نیستان بود اما الان شیر را به بند کردند. شیری که در نیستان باشد مظهر جلال است اما شیری که در بند و زنجیر باشد مظهر جمال است. هیچ کس زهرهی این را ندارد که به نیستان برود تا شیر را تماشا کند چون او را میدرد و مظهر جلال است اما وقتی شیر را به بند میکشند و به باغ وحش میبرند همه برای تماشایش میروند. حضرت زینب سلام الله علیها شیر خداست. لذا برای آن که مردم جمال حق را ببینند باید زینب سلام الله علیها اسیر شود. پیش از این هم عرض شد که آن کسی که در وصف کربلا میفرماید: «ما رأیتُ الّا جمیلاً» خود جمیل است. اصلا حضرت خودش را دید که این چنین فرمود. زینب سلام الله علیها به چشم خود خودش را دید. غیر از ایشان که آنجا کسی نبود. بین امام حسین علیه السلام و حضرت زینب سلام الله علیها دوئیتی وجود نداشت و همه حسینی شده بودند. اصحاب امام الم حدید را حس نمیکردند. چنان در اباعبدالله مستغرق بودند که شمشیر که به بدنشان اصابت میکرد، نمیفهمیدند، چون عاشق بودند و عاشق فانی در معشوق است
ادامه دارد