eitaa logo
مسار
340 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
519 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁 السلام علیک ایها الامام المامون🍁 سلام بر زیبای آقا و مولای عزیزم شبی دیگر آمد و شرمنده ای به عشق چه زود دیر می شود چه زود شب می شود چه زود فراموش می شود فراموشی از گذر فراموشی از یاد حبیب فراموشی از نگاه فراموشی... ای اهل بیت نبوت و رسالت بی پناهم پناهم بده 🍁السلام علیک ایها المقدم المامول🍁 ارواحناله الفداه 🆔 @tanha_rahe_narafte
خوب نگاه کن. خورشید با به تو لبخند می زند. دریا و با تو حرف می زند. بمان و برایم بمان. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨برکت های زندگی 🔹 برکت زندگی هستند. در برخورد با آن ها صبر و سعه صدر بیشتری لازم است. 🍀نیاز آن ها به توجه و بیشتر است. چرا که در گذشته های نه چندان دور، هم توان جسمی، روحی و مالی بیشتری داشتند و هم اطراف آن ها فرزندانی بود که احساس نمی کردند. پس دارای شرایط جسمی و روحی پذیری هستند. نیاز به برخوردی مؤدبانه و قدرشناسانه دارند. 🌺بعضی وقت ها برای رفع دلتنگی شان به بروید. اگر وقت نداشتید به آنها زنگ بزنید. از زحماتی که سالیان گذشته برای شما کشیدند، قدردانی و تشکر کنید. آن ها را حفظ کنید. به آنها لبخند بزنید و از آن ها بخواهید نصیحتتان کنند. 🌸با دقت به حرفهایشان گوش دهید. همین گذاشتن به سالمندان سبب می شود کودک شما یاد بگیرد و با شما همان برخورد را داشته باشد.حواسمان به های زندگی مان باشد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺 قال رسول الله صلی الله علیه و آله: لايُتِمُّ الإيمانُ اِلاّ بِمُحَبَّتِنا أهلَ البَيتِ. 🍀رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمودند: ايمان كامل نمى شود مگر با محبّت ما اهل بيت. 📚بحار الانوار، ج 36، ص۳۲۲، ح ۱۷۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍پدرم سایه سرم 🍃با نگرانی و دلهره طول و عرض اتاق را بالا و پایین می رفت. هر وقت ذهنش مشغول می شد، این عادت به سراغش می آمد. چند روز قبل که قرار بود وامی برایش جور شود تا سرمایه ای باشد برای کار کردن؛ ولی یکدفعه بانک خبر داد که چون ضامن هایت چک ندارند به شما تعلق نمی گیرد. مگر اینکه تا دو روز دیگر ضامن معتبر معرفی کنید. 🍀حالا او مانده بود که چه کند؟ کسی را با این خصوصیات سراغ نداشت. در آن لحظه عصبانی بود و حوصله کسی را نداشت. همینطور که فکر می کرد و راه می رفت. از پنجره پدرش را دید که داخل خانه آمد و او را صدا زد. حوصله جواب دادن نداشت؛ ولی برای پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود. با اندکی تأخیر جواب پدر را داد. پدرش با شنیدن صدایش به سوی اتاق رفت؛ ولی او با عجله خودش را به پدر رساند، و از او استقبال کرد. 🌺پدر از چهره رنگ پریده فرزندش متوجه ناراحتی او شد. با مهربانی گفت: پسرم چرا دل نگرانی؟ او هم تمام ماجرا را برایش تعریف کرد. پدر همان لحظه دستان چروکیده و پینه بسته اش را برای دعا به بالا برد و گفت: خدایا خودت مشکل همه جوانها را حل کن و دست پسر من را هم بگیر. عزیزم ان شاءالله همه چیز درست میشود خودت را ناراحت نکن. من از تو راضی هستم ان شاءالله خدا هم از تو راضی باشد. 🍃در همین لحظه صدای زنگ موبایلش بلند شد، با بی حوصلگی آن را برداشت. وقتی تماس را وصل کرد، دوست دوران سربازی اش بود؛ که چند روز پیش او را در خیابان دیده بود. با دیدن یکدیگرخوشحال شده بودند و برای هم از کار و زندگی خود گفتند. او نیز گفته بود دنبال وامی است برای شروع به کار. بعد از اینکه دوستش احوالپرسی کرد به او گفت: حسن جان اگر هنوز وام نگرفته ای دست نگهدار خودت را زیر دین و قرض نینداز، از جایی برایم پول رسیده است، بیا با هم کار کنیم. اشک شوق در چشمانش حلقه زد و خدا را بر این نعمت و فضلش شکر نمود. 🍀🍀🌸🌸🍀🍀 قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : رِضَا اللّه ِ فِي رِضَا الوالِدِ وَ سَخَطُ اللّه ِ فِي سَخَطِ الْوالِدِ؛ خشنودي خدا در خشنودي پدر است و ناخشنودي خدا در ناخشنودي پدر.» (حكمت نامه پيامبر اعظم صلَّي الله عليه و آله و سلّم، جلد هفتم،محمّد محمّدی ری شهری، صفحه 350) 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺مولایم سلام آه از این روزها که چه غم هایی بر دل داریم. چه بسا غم واقعی در دورن شما شعله می کشد غم و اندوه مادر غم و اندوه سردار غم و اندوه بزرگ مرد علم 🍃می گویند سردار رفته نفس تازه کند برگردد! چه روزی می شود روزی که شهدا در رکاب شما باز گردند. ما منتظران به امید ظهور روزها را به پایان می رسانیم. اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ارواحنافداه 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دیدن دوباره نور خورشید این نوید را می دهد که باز فرصتی طلایی از خدای مهربان برای نفس کشیدن، عبادت کردن، باهم بودن، محبت کردن ، بخشیدن، عاشق شدن یا ماندن گرفته ایم 🌺پس فرصت هایتان را دریابیم 🆔 @tanha_rahe_narafte
💞 ما که حالا عقد میخوانیم، در دل های شما زن و شوهرها، به فضل پروردگار محبتی ایجاد می شود. 🌹 گل محبت در دل ها شکفته می شود؛ این گل را حفظ کنید، آبیاری کنید، شاداب نگه دارید، پژمرده اش نکنید، دستمالی اش نکنید تا در دل شما شاداب و باطراوت باشد. 🎤 بیانات مقام معظم رهبری در تاریخ 81/10/24 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨✨✨✨✨✨✨ کریمی و را می خواهم مجیدی و را می بینم شفیعی و را می طلبم کتاب محبوب من دست های ام یاریت را می طلبد. « قد جاءکم مّن الله نور و کتاب مّبین؛ از طرف خدا، نور و کتاب آشکارى به سوى شما آمد.» 📖 (مائده/15) 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ جنگ بازی خیلی تا غروب نمانده بود. بچه ها مشغول درس و مشق بودند. حلما در آشپزخانه تدارک شام می دید. صدای زنگ، همه را با هم به سمت در دعوت کرد. بچه ها برای باز کردن در از هم سبقت می گرفتند. حلما هم پشت سرشان حرکت کرد. 🌺- یواش تر بچه ها. زمین می خوریداااا. هادی جونم شما مثلا بزرگتری یعنی چی بدو بدو کردن! بیچاره همسایه پایینی الان فکر می کنه زلزله اومده. - حامد زودتر از بقیه در را باز کرد و پاهای پدر را چسبید و گفت: سلام بابایی. وااای چقدر میوه خریدی. اووووم به به. چه موزای زرد و قشنگی! حلما کمک کرد که محمد خریدها را به آشپزخانه ببرد. - خدا قوت عزیزم. چه خبره؟ مهمون داریم؟ محمد کاهوها را داخل سینک گذاشت. گفت: میگم خانمم حس ششم داره باور نمیکنن. یعنی عجب انتخابی کردماااا. کی مثل من یه همچنین پیشگویی داره؟! 🍀بابا محمد چشمکی به هادی زد و ادامه داد: آره خانمی! داداش حمیدم زنگ زد گفت داریم میاییم. چشم بچه ها به مامان بود. حلما انتظار شنیدن این حرف را نداشت. با آرامش و بدون اینکه صدایش بالا برود، گفت: آخه الان دَم غروب... محمد اجازه نداد حرفش تمام شود. با شوخ طبعی گفت: بچه ها بیایین. جنگ بازی داریم. زود زود. فرمانده حلما سرباز میخواد. من خودم اولین سربازم. 🍃بچه ها که از شلوغ بازی بابا حسابی هیجان زده شده بودند، به فرمانده حلما برای پشتیبانی ارتش آماده سازی خانه برای ورود مهمان، اعلام آمادگی کردند. حلما دیگر حرفی برای گفتن نداشت. مشغول تمیز کردن مرغ ها شد. گفت: فرمانده که شمایی آقا. با این سرباز کوچولوها امیدوارم پاتک نخوریم! صدای خنده بابا محمد و بچه ها فضای خانه را پرکرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹سلام مهربان منتظر! 🌸امشب دلم برای یک دورهمی تنگ شده! یهوای دورهمی شبهای چهارشنبه سنگرهای جبهه را دارم. 🍃هیچ وقت تجربه شان نکردم! اما بارها و بارها طعمشان را از لابلای خاطرات جامانده های شهادت چشیده ام... ✨چه زیبا میشد اگر این دورهمی ها را با عطر یادت تکرار می کردیم شاید حال دلمان خوب میشد... ارواحناله الفداه 🆔 @tanha_rahe_narafte
محبت مثل لازم و ضروری است محبت می کند خشکی های وجود را محبت بیرون می کند های کینه را محبت می شوید را محبت می کارد ها و نیکی ها را محبت می پروراند های زیبای وجود را محبت... در یک کلام محبت بدی ها را با خود می برد و خوبی ها را می آورد. روزتان، پر باشد از محبت های الهی 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ محبت کلامی 🍁وجود واژه زیبای محبت در خانه بین اعضای خانواده، لازم و ضروری است. محبت به مثابه عنصری معجزه آسا عمل می کند. به طوریکه محبت می توان سختی ها را آسان، دلها را به هم نزدیک، دوستی ها را افزون و دورهمی ها را دلنشین کند. در یک کلمه می تواند، آرامش بخش زندگی گردد. 🍁محبت به عنوان یک است؛ که خدای عزیز به بندگانش افاضه می کند. هر خانواده ای به خدا نزدیک تر باشد؛ یعنی؛ خدا را در زندگی حاکم گرداند، روزی اش افزون تر است. 🍁اما محبت را می توان به درختی تشبیه کرد که دارای شاخه های متعددی است، همه آن ها در کنار هم، و فایده می بخشد. یکی از این شاخه ها است. 🍁هر چه محبت کلامی در خانواده ای بیشتر و پررنگ تر باشد، و نشاط بیشتری در میان آن ها خواهد بود. 🍁این را هم باید مد نظر داشت، آرامش و نشاطی که در پی محبت کلامی به وجود می آید، همه اعضای خانواده را بهره مند می سازد. 🍁بنابراین والدین باید بدانند؛ با فرزندان خود می بایست؛ با آهنگی نرم، و دلپذیر سخن بگویند. چرا که چنین آهنگی، شادی آفرین و است. بر خلاف آن، سخن گفتن با آهنگی خشن و بلند، ترس و اضطراب و ناراحتی را در پی دارد. 🍁یا به طور مثال سلام و خداحافظی که شاید از نظر ما اهمیت چندانی نداشته باشند، هاله ای از نور، امید و سلامتی از جانب خداست که امنیت و آسایش فرزندان و متقابلا والدین را به دنبال خواهد داشت. 🍁امید است که با بکارگیری این ابزار معجزه آسا، بهشتی کوچک در روی زمین برای خود فراهم کنیم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
قَالَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ:التَّقْوَى إِجْلَالُ اللَّهِ وَ تَوْقِيرُ الْمُؤْمِنِينَ. پیامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:تقوا، احترام گذاشتن به خداوند و احترام گذاشتن به مؤمنين است. 📚 مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ،جلد۱۱ ،صفحه۲۶۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍇 بشقاب میوه دخترک درحال بازی با عروسک پارچه ای لباس مخملیش بود. زیر لب چیزهایی می گفت. صدای زنگ تلفن حواسش را پرت نکرد. مادر ظرف می‌شست. دستش را با حوله خشک کرد. به سمت تلفن رفت. گوشی را برداشت. حسابی حال و احوال کردند. اسم رؤیا از دهان مادر بیرون آمد و به گوش دختر رسید. دختر از جا برخواست. خندان به سمت مادر دوید. دامن مادر را گرفت. با لبخندی بی پایان و گوش‌های تیز شده به صحبت‌ها گوش می‌داد. مادر روی صندلی نشسته بود و با موهای دختر ور می‌رفت و نوازش می‌کرد. از صحبت‌ها معلوم شد، فردا شب به منزل رؤیا کوچولو دعوت شده‌اند. دخترک خوشحال با عروسکش وسط پذیرایی می‌چرخید و شعر می‌خواند. با صدای بلند از مادر پرسید: مامانی فردا من چی بپوشم می‌خوایم بریم خونه رؤیا؟ مادر گفت: سری به کشوی لباسات بزن. یکی رو انتخاب کن. دخترک رفت. آهسته کشو را بیرون کشید. از بین هیاهوی لباس‌ها و رنگ‌ها یکی را انتخاب کرد. لباس را جلویش گرفت. دوان دوان به سمت مادر رفت و نشانش داد. مادر لباس را پسندید. هر دو خندیدند. دخترک با فکر مهمانی فردا و بازی‌ها و خوشگدرانی‌هایش به خواب رفت. صبح، پدر مثل همیشه صبحانه خورد. او آماده رفتن سر کار بود که دخترک با مشت‌های گره خورده چشمان خواب آلودش را مالید. به پدر سلام کرد و صبح بخیر گفت. پدر دخترک را در آغوش گرفت. او را بوسید و خداحافظی کرد. مادر سفارش کرد: غروب زودتر راه بیفتیم تا تو ترافیک گیر نکنیم. غروب، پدر به موقع آمد. همگی لباس مرتب پوشیده و آماده رفتن به مهمانی شدند. مادر کیک خانگی درست کرده بود. آن را برداشت و راهی شدند. به خانه رؤیا رسیدند. پدر رؤیا در را باز کرد و به استقبال‌شان آمد. مهمان‌ها از میان درختان و گل‌های زیبای حیاط گذشتند. رؤیا و مادرش از میان چارچوب در پیدا شدند. بعد از سلام و احوالپرسی به پذیرایی رفتند. هر کدام به یکی از پشتی‌ها که گرداگرد دیوارهای خانه گذاشته شده بود تکیه دادند. مادر رؤیا بشقاب‌ها را دانه دانه چید؛ یکی جلوی پدر دختر، مادر او، همسرش. دخترک منتظر بود تا مقابل او هم بشقاب بگذارد، اما مادر رؤیا این بار با ظرفی پر از میوه وارد شد. دخترک همچنان منتظر بشقاب جلوش بود. دخترک در خود شکست. فکرهایی کرد. چراهایی در ذهنش فواره زد. ناگهان پدر رؤیا صدا زد:«خانم جان برای زهرا کوچولو بشقاب نذاشتی.» همه که پذیرای شدند، بچه‌ها به اتاق برای بازی رفتند. 🆔 @masare_ir
✨سلام خدا من. خدای بزرگ من. خدای رحمان و رحیم من. اگر نبود این ستاریت تو، نسبت به من گنه کار اگر نبود این مهربانی تو، نسبت به من ناتوان اگر نبود این همه لطفت چه می کردم. خدایا ایام شهادت حبیبه تو، دخت رسول مهربانی هاست مگر نفرمود هر کسی رودوست بدارید با همان محشور می شوید؟ 🍃خدایا من زهرا (سلام الله علیها) را دوست دارم خدایا من سردار دلها را دوست دارم . پس محشورم کن با آن کس که دوستش دارم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌿 به طبیعت پیرامون خود نگاه می کنم. چنان انگیز است که فکر را به حرکت وا می دارد. در آن هنگام را با تمام وجود حس می کنم. 🌤 با دیدن آسمان، را با نگاه به دریا، را 💐 با استشمام رایحه گل ها، را با نزدیکی به کوه، را با امواج خروشان دریا را و با صدای خوش زندگی دوباره، را می یابم. ☺️ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ محبت گفت: بیش ازحد محبت می‌کنی. گفتم: چرا؟ گفت: پیش بچه که از او تعریف نمی‌کنند، پر رو می‌شود. گفتم: این نسخه‌ها قدیمی شده است‌. 🍀خواستم برایش چیزهایی که می دانم بگویم؛ اما‌ یادم آمد هیچ وقت نفهمید، چه ‌قدرحسرت یک بار تأیید شدن یا آفرین گفتن، بر دل کودکانش گذاشته است. همیشه می‌ترسید آنها پر رو شوند. 🍃برعکس هر وقت در مهمانی تعریف می کرد، از بدی های داشته و نداشته بچه اش می گفت. بچه خود را جمع می کرد. بغض می کرد و صبر می کرد تا توضیح مادرش تمام شود. 🍃خبر نداشت این کارش در آینده، باعث می شود بچه اش هیچ وقت اعتماد به نفس نداشته باشد و خودش را دوست داشتنی نبیند‌. چیزی که سالها طول می کشد تا بتوانند ازخودشان دور کنند و در میان اجتماع، سری بالا نگهدارند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
⚡ سختی دنیا از امام صادق علیه السّلام و نیز از «جابر انصاری» نقل شده است که: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، فاطمه علیها السلام را دید که لباسی خشن بر تن دارد و به دست خویش (آسیا می گرداند و) آرد می کند و در همان حال فرزند خود را شیر می دهد، اشک به چشمان پیامبر آمد و فرمود: «دخترم تلخی دنیا را به عنوان مقدمه شیرینی آخرت تحمل کن» عرض کرد: «ای رسول خدا! خداوند را بر نعمتهایش ستایشگر و سپاسگزارم.» خدای متعال این آیه را نازل فرمود: «و لَسَوف یعطیک رَبُّک فَتَرضی:[1] و بزودی؛ پروردگارت (آن قدر) به تو عطا خواهد کرد تا راضی و خشنود شوی.»[2] 📚 [1].سوره «ضحی»، آیه 5 ؛ [2].بحار، ج 43، ص 85 و 86 سلام الله علیها 🆔 @tanha_rahe_narafte
داستان های امین و دوچرخه 📕 امتحان مادر :👱‍♀ امینم پاشو، عزیزم صبح شده. چشای خوشگلتو وا کن، اول صبحی دلم واسشون تنگ شده. امین:👱‍♂ مامانی خوابم میاد، بزار بخوابم. مادر:👱‍♀ سلام به اون چشای خوشگلت، صبح به خیر. قربونت بشم، نکنه فراموش کردی، دیشب گفتی صبح زود بیدارت کنم؟ امین: 👱‍♂ وای مامانی ساعت چنده؟ حواسم نبود امتحان دارم. مادر:👱‍♀ تازه ساعت 6 صبحه. پسر گلم امتحان که چیز خاصی نیست مثل همیشه از پسش برمیای. پاشو پاشو آبی به دست و صورتت بزن، تا من سفره رو پهن می کنم. امین:👱‍♂ باشه چشم. پدر:🧔 سلام پسرم. به به صبحونه با امین خوردن داره، حسابی می چسبه. امروز چه زود بیدار شدی ؟ امین:👱‍♂ سلام بابایی. می خوام درس بخونم، عصر امتحان دارم. پدر:🧔 آهان راست می گی دیشب بهم گفته بودی. پدر: 🧔 فاطمه جان چیزی لازم داری تو راه برگشت به خونه بگیرم؟ مادر:👱‍♀ نه علی جان. خدا پشت و پناهت. پدر: 🧔 ممنون عزیزم، خداحافظ پدر:🧔 امین جان، بابایی کاری نداری پسرم؟ امین:👱‍♂ ممنون باباجون، برام دعا کن. دعا کن امتحان آسون باشه. پدر:🧔 پسر باهوش و زرنگم، من همیشه برات دعا می کنم. با اون پشتکارت ان شاءالله موفق میشی. خوشحالم پسر خوب و پرتلاشی مثل تو دارم. امین:👱‍♂ ممنون بابایی. پدر:🧔 راستی پسر گلم درسته امروز امتحان داری؛ ولی برا خودت زنگ تفریحم بذار. خوش رکابت دلتنکت میشه هاااا ! یک دوری تو حیاط باهاش بزن. 🆔 @tanha_rahe_narafte
سلام مولای من کجایی؟ کجایی؟ ای عزیز زهرا..... کجایی؟ ای جگر گوشه مادر.... کجا ؟ کجا ؟ شال عزا را بر سر بسته ای... در کدام ویرانه سرگردانی..مولا جان.... سخت ازخود وگناهان خود بیزاریم که با اعمالمان باعث غیبت طولانی شما شده ایم... جان مادر بیا.... بیا ای جان مادر.... مگر انتقام مادر را نمی خواهی بگیری.... ای عزیز کرده زهرا...... ارواحناله الفداه 🆔 @tanha_rahe_narafte
می خواهم آفتابگردانت باشم. همیشه به سوی تو بچرخم. پشت به کنم. از تو بگیرم. کنم. بزرگ شوم و به بنشینم. همیشه بر من بتاب. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍃 سلام مولای من و امام من 🌺 روز جمعه تان بخیر و سلامتی دوست دارم امروز که روز شماست در هرلحظه و هر ثانیه به یاد شما باشم.به اشتیاق رضایت شما کارهایم را انجام دهم. مولای من .. امروز به در خانه تان آمدم تا از کرم بی حد و حصرتان بما تفضل نمایید. کاسه ی احتیاج و نداری ام را به سمت شما میگیرم و از شما طلب میکنم. یا ایها العزیز ... فاوف لنا الکیل و تصدق علینا .. ارواحناله الفداه ارواحناله الفداه 🆔 @tanha_rahe_narafte
💥 اشباه الخنازیر 🔹 امام صادق(ع) در مورد کسانی که در زندگی امام عصر(ع) در طول زمان غیبت شک و تردید به خود راه می‌دهند بسیار ناراحت شده و آنان را لعنت کرده،فرمودند: «اشباه الخنازیر این امت چه چیزی را انکار می‌کنند؟ همانا صاحب الامر(ع) شباهت‌هایی به جناب یوسف(ع) دارد. برادران یوسف از نوادگان و فرزندان پیامبران الهی بودند و با یوسف در مصر تجارت و معامله کردند و سخن گفتند، درحالی‌که آنها برادر یوسف و یوسف برادر ایشان بود با این وجود او را نشناختند تا آن‌که یوسف خودش را معرفی کرد!پس چرا ملعونین این امت،انکار می‌کنند که در یک زمانی خدای عز و جل با حجت خود همان کند که با یوسف کرد به‌طوری که آن حضرت در بازارهای ایشان راه رود و پا روی فرش آنها گذارد اما با این وجود او را نشناسند مگر آن وقت که خداوند به حجت خود اجازه دهد تا خود را معرفی کند همان‌طور که به یوسف اجازه فرمود که خود را معرفی کند.» 📚 اصول کافی،ج ۲،ص ۱۳۴ ارواحناله الفداه 🆔 @tanha_rahe_narafte