✍مهمان عزیز
🍃پنجره را باز کرد. نگاهی به آسمان آبی نیلگون انداخت. یک مرتبه چشمش به باغچه وسط حیاط افتاد. زیر لب گفت:«بهار، فصل نو شدن، جشن طبیعت، باغچمون با گلهای رنگارنگ بنفشه، لباسنو پوشیده تا خودشو به رخ بکشه، قرمز، صورتی و … »
☘صدای دخترش لاله او را به خود آورد:«مامان! به نظرت میان؟»
⚡️_ان شاءالله.
🌾آخرین پنجشنبه سال کاظم راهی خانه پدرش شد. او با اصرار و خواهش، پدر و مادرش را برای گذراندن تعطیلات عید نوروز از شهرستان به خانهشان آورد.
🎋یک ساعت مانده به سال تحویل کبری از عزیز جون خواست تا سفره هفت سین را، رو به قبله بچیند.
🍃مادر بزرگ رومیزی بته جقه فیروزهای رنگ را روی زمین پهن کرد. لاله قرآن با رحل را آورد و آن را جلوی آینه گذاشت. بعد دو شمعدانی بلور را دو طرف آن.
✨عزیز جون چند تا سیب، مقداری سنجد، کمی سماق، بوتهای سیر، لیوان کوچکی سرکه، چند تا سکه نقرهای، درون ظرفهای کوچک سفالی آبی فیروزهای در اطراف سفره چید. کبری به سبزه کمی آب پاشید و داخل سفره گذاشت. هانیه تخممرغ رنگیها را آورد.
✨عزیز جون گفت:« سرکه، برای صبر و بردباری در زندگی تو سال جدیده. سیب هم، سلامتی و محبت به همدیگه.»
🍃کاظم با تنگ بلور ماهی قرمز وارد شد و آن را کنار سفره گذاشت. حمیدرضا هم با ظرف آجیل و شیرینی آمد و به عزیز جون داد.
💠پدر بزرگ کنار سفره نشست و به کاظم گفت:« اسکناس نو داری با اینها عوض کنی؟»
🔸_آره آقاجون! الان براتون میارم.
☘یک مرتبه هانیه به سمت حیاط دوید. عزیز جون که متوجه کار هانیه شد صدا زد: « هانیه! دنبال کفشهامون نگرد، خودم قایم کردم.»
یک مرتبه همه با صدای بلند خندیدند.
🍃آقاجون گفت: «نوه قشنگم، کفشِ هرکسی رو پنهون کنی، دلش نخواد بمونه، میذاره میره.
موندنِ آدما به کفششون نیس، به دلشونه. سعادت بزرگیه! اونقدر مهم باشی که کفشتو پنهون کنن.»
🌺هانیه خنده کنان به سمت پدر بزرگش دوید و کنارش نشست. همه کنار سفره هفتسین جمع شدند و گوش جان به صوت قرآن پدربزرگ سپردند.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @masare_ir
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم الله الرحمن الرحیم
از: مهدیه
به: جهادگران تبیین
سلام بر جهادگران
ما زمانی باید اسلحه بدست میگرفتیم و به دفاع از ناموس و دین و کشور میپرداختیم، اکنون در پروژهی آخرالزمانی سلاح ما در جنگ سایبری، گوشیهای هوشمند است.
ما باید ببینیم دشمن چه چیزی را هدف گرفته از حجاب تا ولایت فقیه تا تخریب نظام جمهوری اسلامی و تحریف انقلاب و آموزش و پرورش و طب و سایر علوم انسانی و با انتشار مطالب روشنگرانه مثل تبیین پروژهای که به منظور گمراهی مردم در شناخت علائم آخرالزمانی طراحی شده، اهداف شوم دشمن را خنثی کنیم.
به خصوص دهه نود و هشتادی نیاز به تبیین حجاب و استفادهی صحیح از پیام رسانها دارند. در جهاد تبیین در اطاعت از رهبری و زمینه سازی ظهور سهیم باشیم.
💌🌼💌🌼💌🌼
#نامه_خاص
#دلگویه_با_جهادگران
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌹شکفتن
🌱گیاه در خاک رشد و گل میدهد. عشق هم در قلب زن و شوهر، رویش دارد.
💞اگر باران دوستی و مودت در سرزمین زندگی مشترک ببارد؛ از عشق، گل محبت میروید.
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨جلسه امتحان یا نماز اول وقت؟!
احمد به شدت مراقب نماز اول وقتش بود و وقتی اذان میشد، همه کارهایش را تعطیل میکرد.
توی مدرسه قرار بود معلم از یکی از درسها امتحان بگیرد. سر صف که آمدیم آقای ناظم گفت: بر خلاف معمول این امتحان در خارج از ساعت درس و بعد از کلاس سوم برگزار میگردد.
چند دقیقه مانده بود به امتحان که صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت سمت نمازخانه. من هم پشت سرش رفتم که منصرفش کنم.
گفتم: این معلم خیلی حساسه اگه دیر بیای راهت نمیده و ازت امتحان نمیگیره.
اما گوش احمد بدهکار نبود. او رفت نمازخانه و من سر جلسه امتحان.
بیست دقیقه میشد که سر جلسه بودیم، اما نه از آقای معلم نه از احمدعلی خبری نبود. آقای ناظم هم مدام دانش آموزان را به سکوت دعوت میکرد تا معلم برگه سؤالات را بیاورد. مدام از داخل کلاس سرک میکشیدم و منتظر احمدعلی بودم.
بالاخره معلم برگه به دست وارد کلاس شد و با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر. کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگهها آماده بشه.
تا معلم برگه را داد به دست یکی از دانشآموزان که پخش کند، احمدعلی در چارچوب در ظاهر شد. با اینکه معلم ما بعد از ورود خودش، هیچ کسی را داخل کلاس راه نمیداد، ، گفت: نیری برو بشین سر جات.
من و احمدعلی هر دو امتحان دادیم، اما او نمازش را اول وقت خوانده بود و خدا امور دنیا را با او هماهنگ کرده بود، ولی من نه.
📚 عارفانه؛ خاطرات شهید احمدعلی نیری؛ نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحات ۲۴-۲۵ و ۲۶ و ۳۷
#سیره_شهدا
#احمدعلی_نیّری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
🤔 چگونه زن و شوهر در خانه آراسته باشند؟
🔹به موی خود برسید. اگر سرتان شوره دارد، برای درمان آن به پزشك مراجعه كنید. در خانه آرایش موها و لباستان را طوری انتخاب كنید كه به شما بیاید و زیباترتان كند. در انتخاب آنها از همسرتان نیز نظر بخواهید.
✨ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: «مَنِ اتَّخَذَ شَعْرا فَلْيُحْسِنْ وَلايَتَهُ، اَو لِيَجُزَّهُ؛
هر كس مو مى گذارد، آن را خوب نگه دارد وگرنه كوتاهش كند.»
📚کافى، ج ۶، ص ۴۸۵، ح ۲
#حدیث
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍مادر طبیعت
🍃دوان دوان بین جنگل میدوید و در رود با پاهای برهنه راه میرفت. وقتی تمشکهای قرمز و ترش را روی شاخه ها میدید، اندکی می ایستاد، آنها را سمت خودش میکشید، بسم الله میگفت و چند دانه در دهانش میگذاشت و دوباره به راه می افتاد.
☘دکتر برایش تجویز کرده بود در میان طبیعت زندگی کند. اوایل دل کندن از خانه و لوازمش برایش دشوار بود؛ اما وقتی متوجه شد داغ مادرش، چقدر بر تک تک سلولهای عصبیش اثر مخربی گذاشته، با اصرار حامد، و انتقال کار او به مازندران، زندگیش دگرگون شده بود.
🌸حالا یک ماهی بود میان جنگل قدم میزد. در هوای آزاد روستا میدوید. از گوشی و کامپیوتر و افراد منفی پیرامونش خبری نبود.
حالش رو به بهبود میرفت. حامد از راه رسید. دست او را گرفت و او را از میان رودخانه بیرون آورد.
✨ حامد هم مثل یک مادر از او مراقبت میکرد هم همسر مهربانتر و همراه تری شده بود. مادر مهربان طبیعت، روح حامد را هم نوازش کرده بود.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_ترنم
🆔 @masare_ir
سلام به اعضای عزیز کانال😊
خوش آمد میگیم به بزرگوارانی که تازه به جمع ما پیوستند و ما رو با حضورشون خوشحال کردند.🌹😍
امیدواریم در کنار هم لحظات و خاطرات خوبی رو رقم بزنیم و مطالب کانال براتون مفید و کارآمد باشه.☺️
✨ مسابقه هم داریم گاهی اوقات با جوایز عالی😍
شما مایهی دلگرمی ما برای ادامه راه هستید. ما رو از پیشنهادات خوبتون بهرهمند بفرمایید.❤️
ارتباط با ادمین کانال:
@hosssna64
🆔 @masare_ir
😍بهترین را از خدا بخواه
🌱سلام به بهار و به روزهای پر از شادی.
💫 سلام به نوروز؛ روزهای جدید سال.
🌈 روزهایی که از خدا میخواهیم ما را تا بزرگراه خوش بختی آن ببرد.
🤲از خدا میخواهیم، هر روزمان نوروز شود.
🌺سلام به شما
با شروع سال نو، وقتش رسیده به برنامهها عمل کنی.
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨چقدر به فکر کمک به دیگرانی؟
مردم داری عبدالله حرف نداشت. اصلا نمیتوانست به کسی کمک نکند. بچه که بود سر سفره منتظر بود کسی آب بخواهد، سریع میدوید. اگر احساس میکرد، کسی غذایش کم است، نصف غذایش را خالی میکرد توی ظرف غذای او.
جلسه قرآن که میرفت مدام در حال کمک به صاحبخانه در دادن چایی به حاضران یا جفت کردن کفشها بود. یک جلسه اگر نبود مردان جا افتاده با تأسف سری تکان میدادند و میگفتند: «حیف شد. اون که نیست جلسه سوت و کوره.»
سنش از ده که گذشت، باز هم همین گونه بود. از تعمیر کردن بلندگوی مسجد تا کمک کردن به همسایه بنا برای کشیدن دیوار و کمک به پیرزنی در کشیدن بار.
در جبهه هم از تمیز کردن سنگر اجتماعی کوتاهی نمیکرد. بعضی بچهها به شوخی بهش میگفتند: «عبدالله تو دختر خوبی هستی؛ کارت حرف نداره.»
📚 سی و ششمین روز؛ زندگی نامه شهید عبد الله صادق، نوشته: سیمین وهاب زاده مرتضوی، صفحه ۱۸-۲۰ و ۲۳-۲۴ و ۱۰۸
#سیره_شهدا
#عبدالله_صادق
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
🤔 آیا فرزندتان مسئولیتپذیر است؟
📝وظیفه را با مسئولیتپذیری اشتباه نگیریم. وظیفهای که بر عهده کودکان است؛ شامل تمیز کردن اتاق و مرتب کردن وسایلشان است. اما مسئولیتپذیری یعنی اینکه علاوه بر وظایفی که به عهده خود کودک است، کارهایی از کودک خواسته شود تا آنها را انجام دهد.
🌾بار مسئولیتی که بر عهدهی کودک میگذارید نباید بیش از حد توانمندی و سن کودک باشد.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_آنسه
#عکسنوشته_آنسه
🆔 @masare_ir
✍لبخند نسیم
🍃صدای خنده نسیم توی فضای پذیرایی پیچید از فکر بیرون آمدم. نگاهی به چهرهی معصومانهاش انداختم. بغضم را کنار زدم.
نسیم چشم دوخته بود به تلویزیون و کارتون مورد علاقه اش را میدید.
☘از روی مبل بلند شدم و به سمتش رفتم. موهای نسیم را از روی پیشانیاش کنار زدم و بوسیدم.
🌸_مامان! دایی کی میاد؟
✨_ساعت کارش تموم بشه از بیمارستان مستقیم میاد خونمون.
🍃نسیم لبخندی زد و سرش را تکان داد. گوشیم به صدا درآمد شماره ناشناس بود، پاسخ دادم.
🚴♂_از فروشگاه دوچرخه باهاتون تماس میگیرم، خونه هستید؟
⚡️_دوچرخه سفارش ندادم.
🍃وقتی آدرس را کامل خواند، متوجه شدم کسی سفارش داده است.
🍀_بله، خونهایم.
🎋_تا یک ساعت دیگه به دستتون میرسه.
تشکر و خداحافظی کردم. به محض این که صحبتم تمام شد. نسیم گفت:«مامان جون! دوچرخه زنگ زده بود؟»
☘بی اختیار خندهام گرفت: «دخترم، دوچرخه که نمیتونه صحبت کنه، آقایی برات یه دوچرخه کودک صورتی رنگ با چرخهای کمکی میاره.»
🌸سرخوش دستهایش را به هم کوبید و جیغی از ته دل کشید. مدتی بود این جوری خوشحال نشده بود. از شادیش دلم شاد شد. اما ذهنم درگیر بود که زنگ خانه به صدا در آمد.
🌾برادرم رضا وارد خانه شد بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: «رضا از فروشگاهی زنگ زدن که دوچرخه میارن.»
🍃_مبارک باشه، برای تولد نسیم سفارش دادم.
🌸_تو فکرش بودم مهمونی کوچکی برای تولد سه سالگیاش بگیرم، اما بیحوصلهام.
🍃_زندگی رو سخت نگیر. هر چیزی که حالتو خوب میکنه، انجام بده.
⚡️_اولین جشن تولدی که دیگه علی کنارمون نیست.
🍃_خواهرم، علی برای امنیت جامعه و مبارزه با خلافکاری شهید شده، نسیم فرزند پلیس شهیده و در آینده به رشادتهای پدرش افتخار میکنه. آدما گاهی از گفتههاشون، گاهی از کاری که به موقع انجام ندادن پشیمون میشن؛ اما کسی از مهربونی پشیمون نمیشه چون مهربونی منطقیترين گفتگوی زندگیه.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_نرگس
🆔 @masare_ir
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام الله
از: معصومه
به: تنهاتکیه گاه قلبهای شکسته آقا امام زمان
سلام آقا جان، مرحم تمام زخم های شیعیان
این بار به آبروی تمام آبروداران قسمت میدهم آقا جان بیا. بیا که بی تو دیگر طاقتی برای ماندن نمانده. بیا عزیز زهرا. با دیدن رویت عاقبتمان ختم به خیر میشود آقا.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
😎خوشبختی گم شده
🌻بهار قدم زنان روی شاخههای درختان شهر جوانه میکارد؛ اما بهار هم، چشم به راه توست. انگار او نیز خوشبختی را گم کرده است.
🌷مولا جان!
برای ما که بیمعرفتیم و تشنهی ظهورت نیستیم نه؛ برای خوبان امتت که دلخونِ جور زمانهاند، بیا و انتظار را تمام کن.
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨میخواهی تغییر کنی و به سعادت برسی؟
هادی سالهای آخر ماه رمضان را به ایران میآمد. در آخرین سفر رفتار و اخلاق او خیلی تغییر کرده و معنویتر شده بود.
یک شب به او گفتم: هادی چطور این همه تغییر کردی؟
گفت: کتابی هست به نام معراج السعاده. اگر کسی واقعا بخواهد تغییر کند و به سعادت یا معراج برسد باید هر شب یک صفحه از روی آن بخواند.
بعد کتاب خودش را آورد و هر شب موضوعی از مطالب آن را مطرح میکرد و میگفت به این توصیهها عمل کنید تا به سعادت برسید.
مثلا یک شب بحث سکوت را پیش میکشید و توصیه میکرد از صحبتهای بیفایده پرهیز کنیم و قبل از صحبت به مفید بودن یا نبودنش فکر کنیم.
شب دیگر درباره شوخی صحبت میکرد و اینکه نباید به بهانه خنده و شوخی دیگران را به خاطر لهجه مسخره کنیم.
شب دیگر در مورد حیا و عفت صحبت میکرد و اینکه باید در صحبت و نگاه و حضور در پیش نامحرم به حد ضرورت اکتفا کنیم تا مبادا عفتمان آسیب ببیند.
راوی: خواهر شهید
📚کتاب پسرک فلافل فروش؛ خاطرات شهید محمد هادی ذوالفقاری،صص ۱۰۶-۱۰۷؛ خانهای با عطر ریحان؛ زندگی نامه داستانی شهید محمد هادی ذوالفقاری، نویسنده: الناز نجفی،ص۲۲۲
#سیره_شهدا
#محمدهادی_ذوالفقاری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
💠 چگونه والدین خود را درک کنیم؟
✅ عشق و عطوفت و نگرانیهای والدین نسبت به فرزند یک احساس ناخودآگاه است.
🔘 شما تا پدر یا مادر نشوید؛ نگرانیهای والدین خود را درک نخواهید کرد.
🔘 سعی کنید به این نگرانیها هرچند بی مورد با خشونت پاسخ ندهید.
🔘 همیشه با مهربانی، صبر و حوصله با آنها صحبت کنید. اگر شما معقول رفتار کنید، آنها را مطمئن میسازید که در مسیر درست حرکت میکنید.
✅ گاهی مراقبتهای بینهایت والدین باعث میشود؛ خسته شوید، اما بدانید کارهایشان از روی عشق است. بنابراین با ملایمت صحبت کرده و اجازه دهید، گاهی نگران شما باشند.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍گذر زمان
☘درختان کنار ریلهای قطار در آغوش یکدیگر وا رفته بودند.ریل های قطار پر از برگهایشان بود. گویی هر روز اشک درختها مثل برگ میشد و به زمین می اُفتاد.
🍃قطار کوچکی در نیمه راه مانده بود. رفت و آمد آدمها را در سکوت خودش میدید. زمانی پرسروصدا بود و حالا یک جا نشین شده و گذر زمان را میشمرد.
🌸روی ویلچرش پشت پنجره نشسته بود. دستان یکی روی چشمهایش را پوشاند. با دستانش آنها را لمس کرد. لطافت، لاغریشان داد میزد که دخترش فاطمه است. لبهایش از دو طرف کشیده شد.
🎋_فاطمه جان تویی؟ کی رسیدی؟
🌾_سلام بر مامان باهوش و خوشگلم. همین الان رسیدم. چند روزی تعطیلات میان ترم داریم.
🍃_خوب کاری کردی اومدی. از تنهایی و یکجا نشستن خسته شدم.
🌺فاطمه به یادش آمد، سالی که دانشگاه راه دور قبول شد. رشته پرستاری را دوست داشت؛ ولی به خاطر مادر نمیخواست برود. مادرش فهمید. اجازه چنین کاری را به او نداد و حالا ترم آخرش بود.
🍃لبهایش را روی گونههای سرد و تورفته مادر گذاشت. بوسهای بر روی آنها زد و گفت: «الهی من فداتشم. به خاطر من چقد اذیت شدی!»
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_صوفی
🆔 @masare_ir
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسمربالزهرا
از: زینب بنت المهدی
به: عزیز زهرا
سلام آقای من
این نامهام باشد به نیت آن مادر چشم انتظاری که هیچ گاه پسرش را به آغوش نکشید....!
همان پسری که سالها پس از دق کردن مادر تکههای استخوانش برگشت.
عزیز قلب من، امشب به نیت خواستهی قلبی آن مادر میان زمزمههای کمیلت برای ما دعا کن.
مایهی آرامشم...
یاحق
💌❤️💌❤️💌❤️
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌱امام زمانم، پدر مهربانم
🛤در مسیر عاشقی هر لحظه دل دل میکنیم.
🌊در میان موج دریا فکر ساحل میکنیم.
🤔کی میشود در ندبههای جمعه پیدایت کنیم؟
🔆السلام علیک یا صاحب الزمان
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨چطور سرباز امام زمان شویم؟
آیت الله بهاء الدینی خیلی به جلال عنایت داشت. یک بار که جلال بعد از نماز مغرب و عشاء دعا کردند، آقا فرمود: بابا! دعای تو مستجاب است.
بعد از شهادتش هم فرمود: او دائم الذکر بود. نه اینکه همیشه ذکر بگوید، بلکه قلبا ذاکر بود.
پس از شهادت، وقتی عکس قاب جلال را به آیت الله بهاء الدینی دادند، گریه کردند و اشکشان روی عکس ریخت. سپس فرمود: امام زمان (عج) از من یک سرباز خواست. من هم صاحب این عکس را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است.
راوی: حجة الاسلام و المسلمین اکبر اسدی و سید مهدی سادات
📚 جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، ص۹۶ و ۹۷
#سیره_شهدا
#جلال_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
🍃🌸🍃
🌸
🍃
🤔اثر محبت چیست؟
📜با هم بدانیم:
🌺عطر و بوی محبوب به محب سرایت میکند. نورانیت محبوب به محب میرسد.
کمالات محبوب در محب اثر گذاشته و او را رشد میدهد.
🧐فکر کن ببین محبوبت کیست؟
فلان بازیگر معروف سینماست؟
فلان هنرپیشه مشهور است؟
فلان بازیکن فوتبال است؟
فلان شهید است؟
🔆یا نه بالاتر
امام هستی، فرزند فاطمه سلاماللهعلیها، حضرت مهدی، محبوبت است؟
🌸اگر محبوبت خوبان روزگار باشد، اگر محبوبت امام عارفان باشد، به تو تبریک میگویم. تو در مسیر رشد و کمال هستی.
#مهدوی
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍نماز
🍃خودش را روی پله های منتهی به حیاط پهن کرد. خون خونش را میخورد. محمود نیم ساعت بود که عصبانی بیرون رفته بود و هنوز بر نگشته بود.
☘نیم ساعت دیگر که گذشت، از جایش برخاست، کلافه دستی به آب حوض زد و وضو گرفت. تمام تنش را در چادر جا داد و رو با قبله ایستاد و نماز خواند.
🌸این روزها محمود نگران و کلافه بود. سعی میکرد سرکوفتی به او نزند؛ اما فراموش کردن زمین خوردن یک سرمایهگذاری سنگین، چیزی نبود که بشود به راحتی انجامش داد.
نمازش که تمام شد اشکش از گوشهی چشم غلط خورد روی گونههای آفتاب سوختهاش.
از عمق وجود دعا کرد: «خدایا به حق امام زمان خودت آرومش کن. خودت برایش راه نجاتی بفرست. خودت کمکمون کن. کمک کن دوباره از سر نو رشد کنه و دیگه زمین نخوره.»
☘سجادهاش را جمع کرد و به آشپزخانه و قابلمهی کوفتههایش سر زد. صدای قدمهای استوار محمود دراتاق پیچید و با یک جعبه شیرینی خودش را به لیلا رساند.
🌾لیلا که از دیدن حال و روز رفتن محمود و برگشتن با جعبه شیرینی شگفت زده شده بود، پرسید: «چی شد، چه خبر؟»
🍃محمود گفت: «انگار یه خبرایی شده. مردک رو پیدا کردن فراری بوده. دارن بر میگردونن. تا اون باشه با مال و آبروی مردم بازی نکنه.»
✨محمود نمیدانست چرا دلش سبک شده، ولی لیلا دستش را روی قلب گذاشت و از عمق وجودش از امام زمان تشکر کرد.
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_ترنم
🆔 @masare_ir
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: ولایی
به: صاحب الزمان
به نام خالق عشق
سلام به حضرت عشق
آقا جان سلام
دلم میخواهد هر روز با شما حرف بزنم، ولی کلمات در ذهنم برای آمدن بر روی کاغذ به عشق شما از یکدیگر سبقت میگیرند و رشته کلام را از من گرفته سر در گمم میکنند.
البته به آنها حق میدهم، حتی کلمات هم دیوانهی شما هستند.
ماه شعبان رو به پایان است و ماه مهمانی خدا در پیش، ورود خالصانه و مخلصانه را از خدا خواستاریم.
آقا، ای بیهمتا در اخلاص، کمکمان کن. امسال که بهار طبیعت و بهار قرآن با هم قرین شدهاند، این ماه را آنگونه که شایسته است درک کنیم.
دستمان را بگیر که بسیار نیازمند دستگیری هستیم.
آمین یا رب العالمین
🤲💌🤲💌🤲💌
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
☘شرط موفقیت و پیشرفت
🌸شده خودت را مثل آینه ببینی؟ مثل تصویر روشن یک گل در میان آب برکه؟!
🌷راستی چقدر برای شناخت خودت وقت گذاشتهای؟ برای شناخت استعدادهات؟ برای اینکه بدانی دقیقا در چه مسیری قرار بگیری؟
🌱امسال سال توست، به شرط آنکه شناخت اصولی از خودت را آغاز کنی و برای پیشرفت، برنامههای عملی بریزی.
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨چقدر به حجاب اهمیت میدهی؟
سید اصغر خیلی دلواپس فرهنگ عفاف و حجاب بود. گاهی وقتها کنارم مینشست و از اوضاع جامعه میگفت و نگران این بود که بعضیها میخواهند حجاب را در جامعه کمرنگ کنند. میگفت:«اوضاع فرهنگی کشور خوب نیست. باید برای بزرگداشت حجاب کاری کرد.»
مدتی بعد در منطقه جایزان کنگره حجاب را برگزار کردند و نمایشگاه خوبی هم شد و مورد استقبال مردم قرار گرفت.
وقتی حوزه علمیه اصفهان مشغول تحصیل بود، هر وقت میآمد برای بچهها سوغاتی میآورد. برای نسترن دختر زینب، روسری و گیره میآورد. میگفت:«در مورد حجاب نباید به بچهها سخت گرفت؛ ولی باید آرام آرام آنها را با حجاب و عفاف آشنا و به آن علاقهمند کرد.»
راوی: مادر شهید
📚راز قلعه حمود؛ خاطرات روحانی شهید مدافع حرم سید اصغر فاطمی تبار؛ نوشته: اعظم محمد پور، صفحه ۳۲ و ۷۸
#سیره_شهدا
#اصغرفاطمیتبار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
🧐ناخن دستام رو بلند بذارم؟
✋بلندی ناخن در حد متعارف زیبایی دست زن است و شوهر او از تماشای دست زیبای همسرش لذت خواهد برد، اما اگر همان مقدار در عرف جامعه زینت باشد، باید آن را از نامحرم بپوشاند؛ زیرا زیباییهای هر زنی برای چشمنوازی شوهر و محارمش آفریده شده است.
🍃درباره بلندی ناخن روایتی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم رسیده است:«قال للرجال قُصُّوا اظافیرکم و للنساء اُتْرُکْنَ فانه اَزْینْ لَکُنَّ؛ به مردان فرمود: ناخنهای خود را کوتاه کنید و به زنان فرمود: ناخنهای خود را بلند نگه دارید که برای شما زیباتر است.»۱
🌺علاوه بر بحث زیبایی، همسران و مادران باید به فکر سلامت خود و اعضای خانواده باشند و اگر ناخن بلند دارند، بهداشت آن را روزانه رعایت بفرمایند. اگر حوصله و وقت این کار را ندارند، ناخن کوتاه برای حفظ سلامتی مناسبتر خواهد بود.
✨ امام باقر عليه السلام نیز در حسن کوتاهی ناخن فرمودهاند:«اِنَّما قُصَّ الاَْظْفارُ، لاَِنَّها مَقيلُ الشَّيْطانِ وَ مِنْهُ يَكونُ النِّسْيانُ؛ كوتاه كردن ناخن، از آن رو لازم است كه پناهگاه شيطان است و فراموشى مىآورد.»۲
📚۱و۲-کافى، ج ۶، ص۴۹۲و ص ۴۹۰
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir