✍امامزادهجعفربنموسی
🕌صحن امامزادهجعفربنموسی پُر از جمعیت عزادار بود. همه در تکاپوی برگزاری مراسم سنتیبنیاسد که شبیه خاکسپاری شهدای کربلاست، بودند. مداحان گوشه و کنار به همراه گروه مردمی که از اطراف به آنجا آمدند، در حال نوحهسرایی بودند.
🏴امامزاده سیاهپوش بود. بالاترین نقطه گنبد، پرچم بزرگ و سیاهی برافراشته بود که وزش باد آن را به اینسو و آنسو میچرخاند.
پیر و جوان، زن و مرد لباسهای سیاه به تن داشتند. گَرد غم شهادت مولای دو عالم بر سر و صورتها نمایان و قلبها محزون و دلها داغدار بود.
🍁سبک و زبان نوحهها متفاوتتر از همیشه در فضای معطر امامزاده پراکنده میشد.
شب قبل سیدمرتضیطباطبایی از اهالی روستای محمدآباد عربها از قم خبر دستگیری آیتاللهخمینی را به روستائیان رسانده بود.
نجواهایی در این خصوص توسط عدهای از بزرگان شهر شنیده میشد. سعی داشتند مراسم بههم نخورد تا سرفرصت در مورد خبری که شنیدند چارهای بیندیشند.
💡کمکم نجواها و درگوشیها به فریاد تبدیل شد. یکی از اهالی شهر پیشوا بالای منبر رفت. قطرات اشک چون سیل خروشان از گوشه چشمهایش روی زمین میریخت. بغض گلویش را میسوزاند. تپش قلبش بالا رفته بود. سیل جمعیت را از نظر گذراند و گفت: «مردم در نیمهشب گذشته مرجع تقلید شما، آیتاللهخمینی را در شهر قم دستگیر کردند. ایشان هماکنون در زندان رژیم خونخوار بهسرمیبرند. »
💎لحظهای سکوت مهمان صحن امامزاده شد.
در این هنگام مردی بلندگو را به دست گرفت و اعلام کرد: «مردم وصیت کنید، غسل شهادت کنید و آماده حرکت شوید. »
🍃مردم روستای محمدآباد از بیراهه به سمت تهران حرکت کردند. مردم شهر پیشوا هم در حال حرکت به سمت تهران بودند. در بین راه کشاورزان و سایر مردم با آنها همراه میشدند.
☘همه در نزدیکی منطقه باقرآباد و پلی که در آنجا بود به یکدیگر رسیدند. جمعیت بیش از پانزده هزار نفر بودند. گروهی نظامی از تهران به آن منطقه اعزام شده بودند. سرهنگ بهزادی و کاویانی به مردم خشمگین دستور توقف دادند. مردم توجه نکردند و به راه خود ادامه دادند.
🔥سرهنگ بهزادی به سربازان تحت امر خود نگاهی کرد: «گروهان آماده، گروهان شلیک. »
گلولهها به سر و سینه مینشست. خون همچون فواره به بیرون میپاشید. جمعیت با جیغ و فریاد متفرق شدند. آن نقطه از زمین سرخرنگ و گلگون شد. هفت نفر که از بهترین جوانان ورامینی جلودار جمعیت در خون خود پَرپَر شدند.
#داستانک
#مناسبتی
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍شیرینتر از عسل
❌بنیامیه جامعه را به جایی کشانده بود که در آن ارزشهای اسلامی به فراموشی سپرده شده بود.
🌱حضرت امامحسین علیهالسلام واژه ارزشمند شهادت را احیاء کرد.
شب عاشورا به اصحاب و فرزندان فرمود:
🥀فردا همه شما کشته خواهید شد. قاسمبنالحسن، نوجوان بودند از حضرت سؤال کردند:
حتی من هم؟ امام حسین علیهالسلام فرمودند: مرگ را چگونه میبینی؟
قاسم علیهالسلام همان جمله تاریخی خود را عرضه داشت:
🌹 مرگ در ذائقه من شیرین تر از عسل است.*
📚* الهدایة الکبری، ص ۲۰۴.
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مجرای روزی خدا
🌻بذار از برکتهای پنج فرزندم بگم. فاصله سنیشون یکسال یا یکسالونیمه؛ تا از قافلهی دوران پرافتخار بارداری و شیردهی عقب نمونم.
✨از صدقه سر اونا، روزیخور خوان رحمت خداییم. واردشدن برکت به خونهمون، مدیون همون فرشتههاست.
🙂البته منظورم این نیست که یخچال پُر از گوشت🍗🍖🥩 و مخلفاته!
لباس ابریشمی👚 تنمه! طلاهای💍 درشت به دست، سر و گردنمه!
نه!
🤲شکر خدا محتاج و درمونده کسی نموندیم.
خوراک و پوشاک مهمه؛ ولی مهمتر از اون رفاقت، ایثار و از دنیا عبور کردنه.
😩قبل از بچهدار شدن، حواسم بود لباسام لک و چروک نشه؛ ولی الان دستای تپل، چرب و چیلی ریحانه👧 به لباسم میخوره و من کَکَم نمیگزه.
😴قبل از بچهدار شدن خواب بعدازظهرم ترک نمیشد و حالا کم پیش میاد خواب کامل و راحتی برم.
🧕قبل بچهدار شدن، پارچهی گردگیری از دستم رها نمیشد و همهچیز سرجاش بود؛ اما الان وجببهوجب👀 خانهمون پُر از اسباببازیست.🏸🚗
🧒یهویی یکی از همون فرشتهها به جای مدادرنگی، سراغ جعبه لوازم آرایش💅💄 رفته، صورت و لباساش رنگی کرده و میخنده و من حرص میخورم.
👧👶🧑همهی اینا از برکت بچهداریه، اینکه تعلق به دنیایی که به همین زودیها قراره ترکش کنی، نداشته باشی.
💫همهی اینا از سختیهایِ شیرین مادریست.
#تلنگر
#مادرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
✍️فرشتههای معصوم
کی گفته سخت نیست؟!🤔
سخت است.
مادری را میگویم.
ولی شیرینیاش بر سختیاش میچربد.
😍بگذار از وقتی بگویم که یک موجود زنده در وجودت رشد میکند!
🤰به وقت بارداری!
ویار و سنگینی و بیحالی سخت است؛
ولی حس شیرین😇 دونفره بودن،
تا به وقت تنهایی به غیر از خدا، با او هم حرف بزنی، میچربد بر سختیاش.
🌱درونت تکان میخورد و شنا میکند تا شادی را به دلت بیندازد.
با پاهای کوچکش👣 لگدپرانی میکند تا زنده بودنش را فریاد بزند.
🧕به وقت زایمان!
درد و رنج زایمان سخت است؛
ولی حس شیرین به چهره معصومش نگاه کردن، به سختیاش میچربد.👶
دستهای کوچک و لطیفش را گرفتن،
🌱صدای گریهی به دنیا آمدنش،🤱 برای مژده سلامتیاش را شنیدن، بزرگ شدن، با مکیدن از شیرهی جانت را دیدن، همه را آسان میکند.
👦به وقت رشد کردن!
پوشک عوض کردن و شببیداریها سخت است.🤦♀
ولی حس شیرین کارهایِ کودکانه و خندههایش،😇
پیش چشمهایت قد کشیدن،
چادر را سر و ته روی سرش انداختن و ادای نماز خواندنهایش،
و مامان مامان گفتنهایش، جانت درمیرود.
👀چشم انتظاری به وقت آمدن از مدرسه 💼 و سلامش را شنیدن، به سختیاش میچربد.
🧕من مادری را با تمام سختیهایِ دلچسبش دوست دارم!
خانهای 🏡که پُر از فرشتههای معصوم شود، بهشت است.
چنین بهشتی را برای تمامی زنان سرزمینم، آرزو 💫میکنم.
#تلنگر
#مادرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
✍با خدا حرف بزن
🤲در همهحالی و در هر کاری با خدا حرف بزن.
خدا رو فقط توی دعاها و زمانها و مکانهای خاص نبین.❌
خدا همهجا و در همه وقت به حرفت گوش میده!🌾
✨الگوی ما کریم اهلبیت امامحسنمجتبی هستند که
هنگام ورود به مسجد:
وقتی که در آستانه مسجد قرار میگرفت، سر به سوی آسمان بلند می کرد و عرضه میداشت: «الهی ضیفک ببابک یا محسن قد اتاک المسی ء، فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم; خدایا میهمانت درب خانه ات ایستاده، ای احسان کننده! [بنده] گنه کار به سوی تو آمد، بخوبی آنچه نزد توست، از بدی آنچه نزد من است درگذر؛ ای [خدای] بخشنده .»*
📚 *حقایق پنهان، ص ۱۱۷.
🎉ولادت مظهر جود و کرم و بخشش، امام حسن مجتبی(علیهالسلام) تهنیت باد.
#ماه_رمضان
#میلاد_امام_حسن_مجتبی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍طعم شیرین مادری
🧕مادر است دیگر!
هرجا هم که باشد، دلش💗پیش بچههاست.
👜بیرون از خانه هستی و دلت ضعف میکند.
😋هوس خوردنی میکنی که ناگاه
دستی جلویت ظاهر میشود و با شکلات🍬 و بیسکویتاش🥠 ضعفت را بیشتر میکند. خدا حاجت شکم را زود میدهد!🙆♀
همان دم میگویی: «ببرم برا بچهها!»
✨خصوصا وقتی چند وروجک داشته باشی یکی از یکی شیرینتر.😇
عجب ذوقی میکنی وقتی به تو تعارف بزنند بیشتر برداری!
مادر است دیگر!
🏞به جلسهای میروی که ساختمانی با زمین وسیع و چمنکاری داشته باشد، اولین چیزی که به ذهن مادرانهات میآید: «آخ این زمین جون میده برای بدوبدو👣 کردن بچهها.»
مادر است دیگر!
🌊چشمت به جوی آب جاری در زیر درختان🌳 میافتد حسرتی به قلبت میآید: «ای کاش بچهها بودند آب بازی💦 میکردند.»
مادر است دیگر!
😍شیرینترین لحظات عمرت بودن در کنار بچههاست.
خوردن با بچهها. چه بسیار که از دهان خود گرفتی و به بچهها دادی.
🌱الهی هیچ زنی از زنان سرزمینم، محروم از طعم شیرین مادری نشود.🤲
#تلنگر
#مادرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_گلنرجس
🆔 @masare_ir
✍هدیه
😴بریده بریده چُرت میزنی. سرت به سمتی خم میشود به سختی با آن مبارزه میکنی. گریه فرزند شیرخوارت🤱به هوا بلند میشود. توی دلت میگویی: «نه الان وقتش نبود.»
🤛با خودت میجنگی، در دل میگویی: «دلت میاد ببین! لبهای کوچکش👶 را به حرکت درآورده است.»
🧕طاقتت طاق میشود. به خود تشر میزنی. بالای سر او میرسی. قربان صدقهاش میروی.💕
کنارش دراز میکشی.
👶شروع به مکیدن میکند. با انگشتانِ بلند و باریکت او را نوازش میکنی. به چشمان تو زُل میزند. 👀به رویش میخندی. لبهای او هم از حرکت میایستد تا در جوابت کمی کِش آید.
🤦♀چُرت رهایت نمیکند. بی آنکه بفهمی مژههایت در هم فرو میرود. چند دقیقه بیشتر نمیگذرد صدای آخ😩 گفتنت به آسمان میرود.
🤕دوباره هوس دندان فرو کردن در سینهات کرده است. رَدی از گاز گرفتن بر روی سینهات نقش بسته است. 😐جای همان دو دندانیست که به تازگی مهمان دهانش شدهاند.
🔥میخواهی چهره درهم بکشی و دعوایش کنی. با دیدن پرواز پاهای کوچکش بین زمین و آسمان تمام درد و خستگی از تنت خداحافظی میکند.😇 دستهای نرم و کوچکش را در دستانت میگیری و بوسه بر آن میزنی.
🕋دلت برای حرفزدن با او تنگ شده است. هم او که این لحظات شیرین را به تو بخشیده است. آرام زمزمه میکنی: «خدایا شکرت بابت تمام نعمتهایت. بابت این هدیهی زیبایت. کمکم کن تا کم نیارم. مواظب امانتت باشم.»🤲
#تلنگر
#مادرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
✍اُملبازی
🦗صدای جیرجیرک یک لحظه هم قطع نمیشد. دوست داشت در تنهایی به برنامهریزی فکر کند، از بیبرنامهگی و روزمرگی اعصابش😩 بهم میریخت.
⚡️رفتارهای ثریا برایش قوزبالایقوز شده بود. هر روز به بهانههای مختلف او را به بیرون از خانه میکشید.
قِلِقش را ثریا از بَر بود. هر دفعه از راه التماس🥺 و سوءاستفاده از دلرحمیاش وارد میشد.
🤯با رفتار زشت امروز ثریا، فرشته دوست نداشت دیگر او را ببیند.
وقتی کامران را کنارش روی نیمکت پارک دید، به خیال اینکه داداش او هست، از راه دور دستی👋تکان داد.
😓ثریا اما بیخیال همهچیز، دست کامران را کشید و به طرف فرشته رفت.
او خجالت کشید و سرش را پایین انداخت.
🗣صدای ثریا هنوز هم توی سرش اِکو میشود: «سلام فرشته، معرفی میکنم دوست خوبم کامی! »
😵💫آسمان دور سرش چرخید. چهره درهم کشید. پا تند کرد و از آنها دور شد.
خودش را به نشنیدن میزد: «إِ فرشته تو کی میخوای دست از این اُملبازیات برداری؟! »
هنوز دست 🤌کامران بین زمین و آسمان مانده بود.
🏚وارد خانه شد. به اتاقش پناه برد. اشکهایش را با پشت دست پاک کرد.
قرآن را از قفسهی کتابها برداشت. آن را بوسید و روی قلبش گذاشت. نجات خود را مدیون اُنس با قرآن📖 میدانست.
همان کتابی ✨که هر روز صبح، با شنیدن صدای دلنشین پدر🧔♂که آیاتی از آن را میخواند، چشم باز میکرد.
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir