eitaa logo
مسار
336 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
697 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍زمزمه‌ی مهر ☀️آفتاب کم رنگ روی آسفالت پهن بود. هوا سردتر شد و نم نم باران شروع به باریدن کرد. ثریا پرده سفید رنگ را کنار زد و نگاهی به حیاط انداخت. صدای گوینده‌ رادیو در فضای خانه می‌پیچید. نغمه با هیجان وارد پذیرایی شد. خندان با صدای بلند گفت: «مامان‌جون! قبول شدم.» از رادیو موسیقی بی‌کلام پخش می‌شد. نغمه دست‌های نوازشگر مادرش را در دست گرفت و با عشق بوسه‌ای بر آن‌ها زد. «ممنونم مامان! » 🌺لبخند روی لب‌های مادر نشست. نم‌ِاشک در چشمهای ثریا لرزید؛ شوقی وصف‌ناپذیر از این قدردانی، در دل ثریا به پا شد و لب زد: «نغمه جان! از کی باید شروع به کار کنی؟ » 🍃_از شنبه. فردا باید برم آزمایش و مدارک مربوط رو ببرم برا تکمیل پروندم. _خدا رو شکر استخدام شدی. 💫نغمه سرش را به سمت مادر چرخاند. لحظه‌ای به نگاه مهربان مادر چشم دوخت و به سمت اتاق خودش رفت. 🍁روزهای کوتاه، خبر از شروعِ پاییز و فصلِ برگ ریزان را می‌داد. نغمه روبروی آینه قدی، چادرش را مرتب کرد و کیف خود را از روی میز برداشت. ثریا رو به دخترش گفت: «نغمه جان! مراقب خودت باش! دیگه تکرار نکنم، فقط با اتوبوس یا نهایتاً تاکسی میری و برمی‌گردی.» ☘_چشم، چشم مادر من! 🧕ثریا دل نگرانی‌اش را می‌خواست کنترل کند؛ اما از آن جایی که او را بدون پدر بزرگ کرده بود، احساس ترس‌ داشت؛ ترس این که افرادی سر راه تنها دخترش قرار بگیرند و او فریب بخورد. برای همین ادامه داد: «حالا ببینم چقدر گوش میدی خانومِ حسابدار. » 💫_من برم دیگه؟ کاری نداری مامان؟! نغمه صورت مادرش را بوسید و ثریا او را با لبخندی بدرقه‌ کرد. 🚌نغمه سوار اتوبوس شد و روی صندلی نشست. خاطره‌ی سه سال پیش یادش آمد. روزی که با مریم به پارک پامچال رفته بود و اتفاقی با ساسان آشنا شد. با این آشنایی و دوستی پنهانی‌‌اش، کم مانده بود فریب حرف‌های ساسان را بخورد. در دل خدا را شکر کرد که مادر از رفتارهایش متوجه موضوع شد. 💫ثریا به جای سرزنش‌های بیش از حد، در مورد آفت دوستی‌های پنهانی با دخترش حرف زد. شماره تماس ساسان را از نغمه گرفت. ☎️ثریا به ساسان زنگ زد و با لحن جدی گفت: «اگه واقعا نغمه رو می‌خواهی با پدر و مادرتون بیاید خواستگاری، دخترم بزرگ‌تر داره.» 🍃با صدای بلند راننده که گفت: «ایستگاه آخره، کسی جا نمونه.» رشته‌ی افکار نغمه پاره شد.‌ دستش را جلوی دهانش گرفت و با خود واگویه کرد: «وای خدای من! یعنی الان باید یه ایستگاه رو دوباره برگردم. » 🆔 @masare_ir
✍آموزش مسئولیت 👶هرگاه کودک چیزی را شکست و یا هنگام خوردن خوراکی 🍫مکانی را کثیف کرد، ✅به او بگوییم: 🧹«برو جارو بیار! کمک کن تا جمعش کنیم! دستمال از کشوی کابینت بردار و خشک کن!🧻 دمپایی🩴 بپوش تا خرده‌شیشه پات رو زخمی نکنه!» ❌ممنوع: برو عقب دست نزن!🙍‍♀ لازم نیست کاری بکنی! داد و فریاد و سرزنش و...🤬 💡نکته طلایی: زمانی که کودک در تمیز کردن محل، کمک و همکاری می‌کند، او هم می‌آموزد مسئولیت کارش را به عهده بگیرد و هم نظم و نحوه‌ی تمیز کردن را یاد می‌گیرد. 🆔 @masare_ir
✍آرزوی لذت‌بخش 📣همسران! در زندگی مشترک نسبت به هم بی تفاوت نباشید و باهم سخن بگویید. خیلی راحت و به سادگی احساستان را به شریک زندگی خود بگویید: ✅من به توجه تو نیاز دارم... احساس کردم به من توجه نداری! ✅من به محبت 💞بیشتر تو نیاز دارم! ✅من به این که بگویی: "دوستم داری" علاقمندم!☺️ ✅دلم می‌خواهد با من این طوری صحبت کنی! ✅من دوست دارم با من این جوری رفتار کنی! ❌با این لحن با همسر خود صحبت نکنید: تو نسبت به من بی توجه شدی! تو دیگر مرا دوست نداری! و... 💡زندگی شاد و موفق، یک آرزوی لذت‌بخش دست یافتنی است. 🆔 @masare_ir
✍فضای ویرانگر اشک در چشمان نیلوفر جوشید. دیشب از فکر و خیال اصلا خوابش نبرده بود. سر درد داشت. صفحه گوشی‌اش روشن شد و اسم دوستش نهال روی صفحه نمایان. 💫نیلوفر دست در دست دخترش لیلا وارد کافی شاپ شد. نهال صندلی را جلو کشید. لیلا سریع نشست. _ نیلوفر! چی می‌خوری، سفارش بدم؟ همانطور که سرش تو گوشی بود بدون این که به نهال نگاه کند، جواب داد: «هر چی برا خودت سفارش میدی، برا منم سفارش بده.» نهال لیست کافه را زیر و رو کرد و گفت: «چطوره دو تا کاپوچینو با کاپ کیک سفارش بدیم.» نیلوفر همانطور که سرش پایین بود، ابروهایش را خم کرد و دستش را روی پیشانی‌اش گذاشت. 👧نهال به لیلا، دختر نیلوفر که روی صندلی بغل دستش نشسته بود نگاهی انداخت که آرام با عروسکش بازی می‌کرد. لیلا زیر لب برای خودش چیزی می‌گفت و گاهی صدایش را کمی بالا می‌برد. مادرش هراز گاهی به او تشر می‌زد که آرام باشد! 🌱نهال دستی بر سر لیلا کشید و لبخندی زد:«نیلوفر! دخترت بازی می‌کنه، چه کارش داری؟!» نیلوفر با خشم به نهال نگاهی انداخت. می‌خواست چیزی بگوید که پیشخدمت رسید. نهال سفارش را به او گفت. پیشخدمت که رفت به نیلوفر گفت: «عزیزم! گوشی رو بذار کنار. یکم با هم صحبت کنیم تا حالمون عوض بشه. گوشی رو بعدا هم تو خونه می‌تونی چک کنی.» 📱این بار نیلوفر حرفش را گوش داد، صفحه گوشی‌ را خاموش کرد و آن را در کیفش گذاشت با چشمانی پر از غصه نگاهی به نهال انداخت. نهال سر صحبت را باز کرد: «یادته اون موقع که دانشجو بودیم هفته‌ای یه بار می‌اومدیم اینجا. فقط قهوه‌های این کافه می‌چسبید.» نیلوفر با چشمانی که دیگر شادی در آن برق نمی‌زد، لبخندی کمرنگ روی لبش نمایان شد. 🥮پیشخدمت سر میزشان آمد و سفارش‌ها را روی میز چید. لیلا با خوشحالی فریاد زد: «آخ جون! کیک‌ شکلاتی» لیلا دستش را طرف تکه‌های شکلات‌ روی کیک برد که نیلوفر تشر زد: «اگه می‌خوای با دست بخوری باید اول دستاتو بشوری. می‌خوای مریض بشی؟!» نهال نگذاشت حرفش را ادامه بدهد: «من الان می‌برمش تا دستاشو بشوره.» _ولش کن! بذار خودش میره دستاشو می‌شوره. نیلوفر آرام به نهال گفت: «کارت دارم.» لیلا با اخم‌های درهم کشیده به سمت دستشویی کافی‌شاپ رفت. نهال کمی سرش را جلو برد: «خُب بگو عزیزم... چی شده؟» _حمید... تصمیم گرفته ازم جدا بشه. اونم به خاطر بی‌توجهی‌های من و مدام تو فضای مجازی بودنم. بغض نیلوفر ترکید و اشکش جاری شد. 🆔 @masare_ir
✍جان جهان ✋السلام علیک یا ابا صالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف. 🌱از عطر خوش گل نرگس جهان معطر می‌گردد؛ همان وقت که از سامرا بر پیکر جهان، جانی تازه دمیده می‌شود💞 و مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه روی دست پدر لبخند می‌زند. به یُمن میلاد نور✨ قلب‌های خاکستری شسته می‌شوند و رویشی🌱 دوباره جریان می‌یابد. 🌷 در روز میلاد پرنورش، خطاب به او می‌گوییم: مولاجان!☀️ طعم و طراوت بندگی، با ظهورت جاودانه می‌شود. و چشم شیعه تا سحر ظهورت پیوسته بیدار می‌ماند، به چشم انتظاری‌ات. اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🎉🎉میلاد حضرت صاحب الامر عج مبارک باد. 🆔 @masare_ir
✍خطای چشم 👀گاهی وقتا با چشم‌هات چیزی رو می‌ببینی؛ اما خلاف اون چه که دیدی، هویدا می‌شه. مثل چی؟!🤔 _این که می‌بینی شخصی از جایی بیرون اومد که معصیتی🕺 توی اونجا انجام میشه... بعد خیال میکنی اون هم اهل گناه هست؛ اما در واقع برای نهی از منکر و امر به معروف به اونجا رفته تا دست کسی را بگیرد و از گناه کردن دور کند.🤝 💡بنابراین فقط زبان نیست که دروغ میگه بلکه بعضی وقت‌ها چشم‌ها هم دروغگو می‌شن. 🧠تنها کسی که در میدان فریب ‌کاری به کمک تو میاد، خردورزی هست. اندیشه پرده‌های نیرنگ رو کنار می‌زنه. خرد اهل حقه‌بازی نیست. ❌ ✨امیرالمؤمنین علیه السلام: «انديشيدن مانند با چشم ديدن نيست؛ زيرا گاه چشم‌ها به صاحبانش دروغ مى‌گويند، ولى خرد به آن‌كه از وى اندرز خواسته، نيرنگ نمى‌زند.»* 📚*نهج‌البلاغه، حکمت ۲۸۱ 🆔 @masare_ir
✍ارتباط دوستانه 💡یکی از عوامل برقراری آرامش در خانه، ایجاد ارتباط دوستانه در خانواده است. 🤱مادر نقش زیادی در تربیت فرزند دارد و از طرفی فرزند نیز احساس صمیمیت بیشتری با او می‌کند. 🥘بهترین زمان مناسب برای ایجاد ارتباط صمیمانه، بعد از خوردن شام می‌باشد؛ زیرا اغلب اعضای خانواده فرصت هم صحبتی با یکدیگر را دارند و مادر در ایجاد این‌گونه فضا و ارتباط، دارای نقش تأثیرگذاری است. 🏸 مثلا مادر می‌تواند با مشاعره و یا بازی‌های مختلف گروهی و ... لحظات شیرینی را برای فرزندانش مدیریت کند. 🆔 @masare_ir
✍️پایان فصل 🍀هفته‌ی آخر اسفند بود. در هوای دلپذیر پایان فصل، کنار هم دور سفره‌ی صبحانه نشسته بودیم. صدای جیک جیک گنجشک‌ها روی شاخه‌های درختان، آهنگ دلنوازی داشت. ☕️قل قل سماور و قوری روی آن، خبر از یک چای دبش می‌داد. مادرم کنار سماور نشست و استکان‌ها را یکی یکی پر از چای کرد. کره، مربا، پنیر و گردو با تخم مرغ عسلی درون پیش دستی بود و بوی سنگک تازه داخل سفره، مشامم را نوازش کرد. وقتی برشی از نان سنگک تازه را کنار چای بابا احمدم گذاشتم با لبخندی گفت: «دخترم ملیحه! دستت سلامت.» 📻پدرم معمولا با پیژامه‌ی چهار خانه‌اش به پشتی تکیه می‌داد و با رادیو ور می‌رفت. موج رادیو را پیچاند و لب زد: «اَه ... کدومتون به رادیو دست زدید؟ رادیو که اسباب بازی نیست، می‌شه چیزی تو این خونه، سالم‌ بمونه؟!» 🧕مادرم یک استکان چای جلوی بابا احمد گذاشت و گفت: «به جز تو، کی به این رادیو دست میزنه، دلت از چی پره؟! دنبال بهونه می‌گردی؟» پدرم نصف چایی استکان را درون نعلبکی ریخت و خورد: «زن! چرا حرف تو دهنم میذاری؟ آره ناراحتم.» 🌾_خب...چرا؟! 🎋_ناراحت نباشم؟! پسرمون نزدیک سی سالشه. نباید ازدواج کنه؟! 💫مادرم نگاهی به برادرم کرد و لب گشود: «می‌شنوی آرش، چرا با کسی که پدرت خانوادشون رو تایید میکنه، ازدواج نمیکنی؟!» ⚡️یک مرتبه رشته‌ی افکارم با صدای مادر از هم گسست و خاطره‌ی آن روز از جلوی چشمم دور شد. سرم را به سمت مادرم چرخاندم: «ملیحه! کجایی؟!» 🍃_ خدا بابامو بیامرزه... یادِ اون روزی اُفتادم که گفت: بچای امروزی، خیال می‌کنن علامه‌ی دهرن و به حرف پدر و مادر گوش نمیدن . مادرم با صدای لرزان جواب داد: «خدا رحمتش کنه... این روزامونو نیست ببینه! شش ماهی هست که آرش منتظر حکم طلاقه، اونم با کسی که خودش انتخاب کرد!» 🆔 @masare_ir
✍تکبیر آزادگان 🌱شهید، جاوید نامی است که در راه احقاق‌ حق پایداری می‌کند. باشکوه‌ترین لحظه💞 را برای ابد، مقابل دشمنان اسلام در تاریخ رقم می‌زند؛ جام شهادت را به لب می‌گیرد‌ و به بهای جان می‌خرد.🌲 ⚡️شهیدان مکبر آزادی و آزادگی هستند. تکبیرشان در جامعه طنین انداز است؛ زیرا خون او مؤذنی با صدای رسا و فراگیری می‌باشد. در هر برهه‌ای از زمان، خون پاک شهید، عاملی برای بقا و تداوم ارزش‌های مقدس اسلام و جمهوری اسلامی ایران است. کلاس شهادت در طول تاریخ همیشه باز است؛ زیرا حق طلبان از چشمه‌ی عشق می‌نوشند و ماندگار می‌شوند.✊ 💐آری! شهید، هدیه‌ای از طرف پدری با غیرت و مادری شجاع به محضر حق تعالی می‌باشد. 📅بیست و دوم اسفند، روز بزرگداشت شهدا گرامی باد.🌹 🆔 @masare_ir
°بسم_الله° ✍شاکر نعمت افسوس گذشته را می‌خوردم.😔 جرقه‌‌ای در ذهنم درخشید که دیروز می‌توانست پایان زندگی‌ات باشد.🤔 پس امروز که زنده‌ای🌿 لطفی از جانب خالق یکتاست.خدایا! شکرت...🤲 ✨پیامبر صلی‌الله عليه و آله: «آدم شكرگزار چهار علامت دارد: 🔅 در وقت نعمت شاكر است 🔅هنگام بلا صابر است 🔅 به قسمت خدا قانع است 🔅تنها خدا را ستايش می کند.»* 📚*تحف‌العقول، ص ۲۱ 🆔 @masare_ir
✍برترین ویژگی جراح موفق ♨️ یکی از علت‌های بی حجابی در جامعه به ویژگی‌های‌ روان شناختی فرد بر می‌گردد. هر فردی توانایی انتخاب راه درست و توانمندی پیروی از هوای نفس و سقوط را دارد. 🎓سهیلا سامی بانوی جوان موفق ایرانی، جراح مغز و اعصاب با ۵۰۰ عمل جراحی و یکی از شاگردان پرفسور مجید سمیعی نخبه جراحی مغز دنیا در آلمان است. 🌍بانو سهیلا سامی می‌گوید: «من با انتخاب و آگاهی حجاب را برگزیدم و این دیگر داخل و خارج از کشور ندارد، به عقیده من میزان انتخاب پوشش به فرد بستگی دارد. من همان طوری که در آلمان پوشش دارم به همان میزان در ایران دارم.»* 🧕بانوی جراح موفق ایرانی ساکن خارج از کشور هستند؛ ولی در تمام تصاویر و جراحی‌ها با حجاب کامل دیده می‌شوند. 🧠 سهیلا سامی معتقدست حجاب در زمینه جراحی برای او محدودیت ایجاد نکرده و علاوه بر کار و درس به فعالیت‌های ورزشی نیز می‌پردازد. *برگرفته از سایت تابناک تهران 🆔 @masare_ir
°بسم_الله° ✍شاکر نعمت افسوس گذشته را می‌خوردم.😔 جرقه‌‌ای در ذهنم درخشید که دیروز می‌توانست پایان زندگی‌ات باشد.🤔 پس امروز که زنده‌ای🌿 لطفی از جانب خالق یکتاست.خدایا! شکرت...🤲 ✨پیامبر صلی‌الله عليه و آله: «آدم شكرگزار چهار علامت دارد: 🔅 در وقت نعمت شاكر است 🔅هنگام بلا صابر است 🔅 به قسمت خدا قانع است 🔅تنها خدا را ستايش می کند.»* 📚*تحف‌العقول، ص ۲۱ 🆔 @masare_ir