eitaa logo
مسار
353 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
480 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍چطور بچه‌های حرف گوش کن بار بیاریم؟ 💡محبت لزوما و همیشه به معنی این نیست که برای بچه غذای خوب درست کنیم، لباس خوب بخریم. ⚽️اگه بچه‌تون در حین بازی از شما خواست که هم‌بازیش بشید، نه نگید و درخواستش رو قبول کنید چون باعث میشه که اون هم خواسته‌های شما رو سریع جواب بده و برآورده کنه. 🌱علاوه بر این، باعث تقویت عزت نفس بچه‌تون هم بشه. 🆔 @masare_ir
✍آلبوم عکسهای رادیولوژی ⚡️از وقتی موتور آرمان را دید، شد دارکوب اعصاب پدر. هر بحثی در خانه، انتهایش به موتور ختم می‌شد. 🍝بوی ماکارانی در خانه پیچیده بود. صدای مادر که درخواست خرید ماست می‌داد، به گوشش رسید. همان‌موقع، صدای چرخاندن کلیدِ در آمد. ⚽️حمید بود. سهیل که یک‌لحظه هم فکر وصال موتور امانش نمی‌داد گفت: «سلام بابا. مامان برای ناهار ماست میخواد. من امروز توی مدرسه فوتبال بازی کردم، پاهام خیلی درد میکنن.» 💡حمید که ترفند‌های سهیل را از بر بود دست پیش‌ گرفت: «ای بابا. منم که خیلی خسته‌م🙇‍♂. حتی ناهار نخورده خوابم میبره. کاشکی برات موتور خریده بودم تا زود میرفتی ماست میخریدی!» 🥲سهیل از دست رو شده‌‌اش، در دل خنده‌اش گرفت: «باباااا! من و تو، توی این لحظه به تفاهم رسیدیم! پس عصر بریم باهم موتور بخریم، رنگش هم به سلیقه شما.»😁 🪞حمید سرسری نگاهی به ظاهرش در آینه انداخت: «پس چی میگن نسل جدید اعجوبه‌س و پرتلاشه و زود خسته نمیشه و فلان و بیسار؟! چه اعجوبه‌ای هستی که با فوتبال از پا دراومدی؟😏 خودم میرم به دو دلیل؛ اول که ثابت بشه نسل ما چقدر چغر و بد بدنه، دوم اینکه متوجه شی من اگه کل دنیا رو پیاده گز کنم، برای تو موتور نمی‌خرم!» 💥سهیل دلیل مخالفت‌های پدر را می‌دانست. هنوز جمله‌ی بحث قبلی با پدر، در خاطرش مانده بود: «اصرار تو به هیچ‌جا نمی‌رسه. کان لم یکن شنیدی؟ قضیه‌ی موتور‌دار شدن تو از این نوعه.» حمید به سمت کمد رفت، کشو را جلو کشید، یک دسته عکس از کشو بیرون آورد و جلوی سهیل انداخت:«عکسای رادیولوژیت رو که إلا ماشاءالله یه آلبومه برای خودش بچین روبروت. یه نگاهی هم به خودت بنداز، اون دوچرخه قفل و زنجیر شده توی انبار رو هم دریاب. بعد دیدن استخونای شکسته و جای زخمات، اگه به این نرسیدی که زنده بودنت معجزه‌ی خداس، بیا تا باهم بریم موتور بخریم.» 🌱خرید موتور در پله‌ی دوم و پله‌ی اول آزاد کردن دوچرخه بود. او باید اثبات می‌کرد دیگر قصد حرکات آکروباتیک با دوچرخه یا موتور را ندارد. 🆔 @masare_ir
✍شب‌زنده‌دار ظهور بیا ڪه بے تو یمیـن ࢪا یسار مےنامند ڪه سیـب و گندممـان ࢪا انار مےنامند* 🪴سبزه‌هایم را به آرزوی آمدنت گره میزنم؛ تا آمدنت حلال عقده‌های کور شود. عقده‌های کور که نه، بهتر است بگویم بیا تا چشمان کور بینا✨شوند. چشمانی که خود را بسته‌اند تا ندای هل من ناصر ینصرنی جدت، علی‌بن‌الحسین علیه السلام را نبینند.🥀 نایب بر حق شما، سید علی خامنه‌ای به امید🌱توصیه می‌کند. از امید میگویم. ✊حتی اگر تمام دنیا چشمانشان را ببندند، من تا صبح ظهور بیدار می‌مانم. این من، منِ تنها نیست. مشتِ نمونه‌یِ خروار است. امام زمانم بیا که زمین شوق تکامل دارد.🌍 *شکیبا غفاریان 🆔 @masare_ir
✍اشتباهی که اغلب را جهنمی کرد ❌یکی از اشتباهاتی که والدین مرتکب میشن، اینه که میگن اگه فلان کار رو انجام بدی، خدا تو رو توی جهنم میندازه! 🔻اینطوری میشه که خداوند توی ذهن اون فرزند تبدیل به کسی میشه که دنبال بهانه‌س تا آدما رو بندازه تو جهنم و کیف کنه.😞 🌱درحالی که خداوند دنبال بهانه‌س تا آدما رو ببخشه. تا بهشتی‌شون کنه. مثل همین ماه رمضون که حتی نفس کشیدن هم عبادت محسوب میشه. 💡پس از این به بعد هروقت به فرزندتون محبت کردید، بگید میبینی من چقدر تو رو دوست دارم؟ خدا خیلــــــــــی بیشتر از من تو رو دوست داره.🥰 🆔 @masare_ir
✍هم‌سطح باش! 👨‍👩‍👧‍👦پدر مادر‌های ما شاید خیلی سواد کلاسیک نداشتن، اما رفتارشون یه‌پا کلاس تربیتی بود.✌️ توی علم مثلا جدید، عمل‌های گذشته‌مون رو با اسم‌های باکلاس دارن بهمون یاد میدن!🥲 🤼‍♂مثلا قدیما وقتی پدر‌ها با بچه‌هاشون کشتی میگرفتن، میذاشتن که بچه شکستشون بده. 🏢کم‌کم که بخاطر سبک زندگی جدید ورزش‌های تحرکی کم شده؛ اما توی همون بازی‌های فکری🎲 هم به بچه‌هاتون اجازه بدید که ببرن. ما میدونیم شما خیلی خوبید😒 🌱والدین کنترل‌گری نباشید و در حین بازی هی غلط بچه‌ها رو تصحیح نکنید تا این بازی بار تربیتی هم داشته باشه. 🆔 @masare_ir
✍دختر باب اسفنجی 🌱نذر هرساله‌اش بعد به دنیا آمدن مهدیه، کمک به برگزاری هرچه بهتر شب‌های قدر، با زبان روزه بود. مهدیه مستقل بودن را نیاموخته از بر بود. چند ماه پیش که همه‌ی هم‌سالانش برای جدا شدن از مادر و رفتن به مدرسه، ناله‌های فلک کر کن سر می‌دادند، او شادان از رفتن در محیط جدید و دیدن آدم‌های جدید، تا مدرسه دوید. 💥 حالا چند روز بیشتر به عید نمانده بود. مثل هرروز خواست که مهدیه را برای مدرسه رفتن بیدار کند اما دیدن مهدیه هوش از سرش پراند. تمام بدنش، به جز صورت، یک‌شبه پر از آبله شده بود. بدون مقدمه پرسید: «مامان، دیروز بازم کجا بازی کردید توی کوچه و خیابون؟!»🤨 متوجه نشد که چرا باید اول صبح به این سوال جواب بدهد. بلند شد.چشمانش را مالید و رفت تا صورتش را بشوید. به زحمت روی انگشتان دو پایش ایستاد تا قدش به روشویی برسد و آب را باز کند. شیر را بست و مثل همیشه حوله‌اش، پیراهنش بود! با دیدن دست پر آبله داد زد: _مامااااان! پوست من عین باب اسفنجی شده! 🤓 با عجله به سمت آینه 🪞قدی راهرو رفت. سر تا پای خود را برانداز کرد: «اه! کاشکی صورتم هم باب اسفنجی شده بود!»☹️ 🙄چشمان لیلا گرد شد. خنده‌ی چند‌ثانیه‌ای را، دلشوره‌اش بر روی لبانش خشکاند. به سمت مهدیه رفت: «ولی من مهدیه رو بیشتر از باب اسفنجی دوست دارم. میخوام هر روز بتونم دختر خودم رو بغل کنم. کمکم میکنی تا بازم دخترم رو ببینم؟!» 🩺حالا نوبت معالجه بود. بعداز ویزیت دکتر منصوری، متخصص کودکان، با کیسه‌ای دارو به خانه برگشتند. چند روز گذشت اما دارو اثری نکرد. دکتر دیگری مهدیه را معاینه کرد. داروهای جدید. داروهای بی‌اثر جدید. ⚡️بی‌اثری داروها برای لیلا دلهره‌آور بود اما ناامید کننده نه. ۷سال پیش، وقتی دکتر قبل به‌دنیا آمدن مهدیه، وعده به ناقص بودنش داد، بعد گریه و سردرگمی لیلا، به تنها بند امیدش، دخیل بست: «اگر این بچه سالم به‌دنیا بیاد، وقف حضرت مهدی باشه خدا. مهدیه رو به خودت سپردم. » کمک به شب قدر، از همان روز تکه‌ای از زندگی‌اش شده بود.✨ این سپردن‌ها عجیب است. انگار که کار را به کسی می‌دهی که بی حرف پس و پیش، منتظر در آغوش گرفتن توست. خدای حالا، همان خدای ۷سال پیش . 💫 🏩دست مهدیه را گرفت و سمت بیمارستان خانه‌شان رفت. داروهای جدید. داروهای موثر جدید! پماد را روی آبله‌هایش می‌زد و از دل و جان به غرغر‌هایش گوش میداد: «ولی حیف بود مامان. خوشگل بودن. آزاری هم نداشتن. تازه عین باب اسفنجی هم بودم!» عید امسال، بهار در بهار بود. شب‌های قدر در فروردین نسبتا گرم. 🪑در حین کمک کردن برای جابه‌جایی وسایل حسینیه، صحبت از گرمای هوا بود که به ماه رمضان رسید: «امسال روزه می‌گیری؟» _ اگر خدا بخواد … +من هم می‌گیرم، ولی کدوم پزشک این همه سختی رو برای بدن تأیید می‌کنه؟ _همونی که وقتی همه پزشکا جوابت کردن،برات معجزه می‌کنه! 🆔 @masare_ir
✍️نماز جلوه‌ای از ادب 🌱همه‌ی والدین دغدغه‌ی دین‌مدار بودن فرزندان خود را دارند. یکی از جلوه‌های دین، نماز است. 🔹کودکی که مؤدب بزرگ شده باشد، همین که بداند نماز یعنی ادب در مقابل کسی که دار و ندارمان متعلق به اوست، بدون چون و چرا به اقامه نماز اهمیت می‌دهد. ✨ این چنین نمازیست که معراج و نور مؤمن است 🆔 @masare_ir
✍محبت غیر مشروط ❌ نباید بهانه‌گیری فرزندتون رو به‌پای این بذارید که بچه‌ی بدیه! 💡نوزاد گریه میکنه چون توانایی نداره که خواسته‌هاش رو تو قالب کلمات بگه. یه بچه‌ی خردسال هم مهارت بروز درست احساساتش رو نداره پس گاهی ممکنه برای جلب توجه، بدرفتاری کنه. 🔷توی این‌وقتا باید: 🔹 محبت غیر مشروط به بچه رو بیشتر کنید. 🔹به رفتارای مثبتش بیشتر توجه و واکنش نشون بدید. 🔹حس ارزشمند بودن رو بهش بدید. 🔹یه سری اوقات برای بودن باهم قرار بدید. 🆔 @masare_ir
✍نقش بر زمین هرچه می‌خواست حواسش را از مداد‌رنگی‌های مائده پرت کند، صورتش ناخودآگاه به طرفشان برمی‌گشت.👀 🗣صدای غُر مائده در گوشش پیچید. از دوست صمیمی‌اش انتظار اینچنین رفتاری را نداشت. ⚡️برای بار دیگر شانس خود را امتحان کرد. منتظر شد تا مائده برای خوردن قرص‌هایش بیرون برود. چند وقتی بود که سرماخوردگی دست از سرش برنمی‌داشت. 💊 زنگ تفریح با کپسول‌هایش به سمت در کلاس رفت؛ رنگارنگی مداد‌ها بالاخره، دست بهار را دراز کرد و سبز پسته‌ای را با چشمان برق زده، برداشت. مائده برای برداشتن لیوانش به کلاس برگشت. قلب بهار از دیدن آمدنش به تپش افتاد.💓 ✏️صدای نقش بر زمین شدن مداد، چشمان مائده را گرد کرد: «مگه چندبار بهت نگفتم که مامانم گفته وسایل‌هات رو با کسی تقسیم نکن؟!» 🌯لقمه نان و پنیر سبزی را از کیفش در‌آورد: 😔«خیلی خوب، ببخشید. مامانم یه لقمه اضافه گذاشته. گفت که به دوستت بده. بگیر. دیگه دست نمیزنم.»🙁 🆔 @masare_ir
✍ساحل ساندویچی 👧با اصرار‌های زیاد، راضی‌ام کرد تا برای شب احیا در حوزه همراهم باشد. رسم هرساله حوزه، برگزاری هرچه بهتر هر سه شب قدر بود. ⏰در طول روز، نگاهم از ساعت دور نمی‌شود تا حتما هرکاری را سروقت انجام دهم و رفتن احیای شب‌مان مبادا دیر شود. 🧴بعد از شستن ظرف‌های افطار، هرچه سرعتم کم می‌شد، آرامش و اطمینان به اینکه گرفتن احیا‌ی امشب، در خانه امام زمان قسمتم است، در من بیشتر می‌شد. 🌱چادر سیاه کوچک اتو شده‌اش را از کمد بیرون می‌آورم. سرش می‌کنم. از سرباز بودن، یک سربند کم دارد. سربند سبز "یاحیدر کرار" را هم روی سرش بستم. یک سرباز فرشته شد. فرشته‌ای که چادر نگهبان، سفیدی درونش را درآغوش گرفته بود.😇 وقتی به حوزه رسیدیم، با دیدن هم‌سن و سال‌هایش حتی امان نداد که کیف خوراکی‌اش را بدهم. به طبقه بالا می‌روم. شب پنجشنبه‌ است و صدای دعای کمیل به گوش می‌رسد. مفاتیح را از کتابخانه برمی‌دارم و در فهرست، چشمانم دنبال دعای کمیل می‌دوند. 😭صدای کودکی بی‌قرار و درحال کلنجار با مادر، سرم را از فهرست جدا می‌کند. در دل شکر می‌گویم که من جای آن مادر نیستم و یک امشب قسمت است درست و بدون افکار مزاحم عبادت کنم. به خودم نهیب می‌زنم که مزاحمت کجا بوده بنده‌ی خدا! مثل اینکه حواست نیست تربیت سرباز امام زمان، مزاحمی ندارد🧐. با واگویه‌ای از کیف‌ِخوراکی حنانه ، لقمه و میوه‌اش را به کودک می‌دهم: _حنانه که حسابی غذا خورده گرسنه‌ش نمیشه. فوقش از همینجا یه زولبیا بامیه ته دلش رو می‌گیره. 😍کودک با چشمان گرد و مبهوت، نگاهم می‌کند و بعد نگاه کردن به مادرش، دستش را دراز می‌کند و خوراکی‌ها را می‌گیرد و خنده‌کنان یورتمه می‌رود! خوب است! اسباب عبادت مادری دیگر هم مهیا شد! ⚡️نگاهم را دوباره به فهرست گره می‌زنم که صدای کش‌دار مامان گفتن حنانه، سرم را بالا می‌آورد: مامان، می‌شه یه ساندویچ برام بخری؟ +تو که خوب شام خوردی! _پایین امیرحسین مامانش یه ساندویچ براش آورد، یکمی هم به من داد. ولی مزه‌ش خیلللی رفته زیر زبونم.🥲 میشه یه دونه کامل برام بخری؟ +مامان امشب احیاست. مغازه‌ها زود میبندن. فردا برات میخرم. ☹️ابروهایش گره می‌خورد. دست به سینه سرش را پایین می‌برد و با جملات مختلف تکرار می‌کند که امشب، شب ساندویچ است در روزهای دیگر این خوراکی خوشمزه، به کلی از لیست ساندویچی‌ها حذف می‌شود! تا جوشن کبیر شروع نشده، بیرون می‌روم تا شاید قبل قحطی بزرگ، مغازه‌ای باز پیدا کنم! 🌑جلوی پایم را به سختی می‌بینم. به جز خودم و صدای پایم، چیزی نیست. خیابان تاریک و مقصد نامعلوم. خواستم سر و ته ماجرا را با کیک و آبمیوه هم بیاورم. به سوپری نزدیک، سرک می‌کشم؛ مغازه بسته‌ است. 👣ناامید قدم‌هایم را تند می‌کنم. دو مرد غریبه از ابتدای کوچه نزدیک می‌شوند. به سمت چپ خیابان می‌روم تا جلوی راهم نباشند. از من که عبور می‌کنند، مانند بچه‌ای می‌دوم. شاید بگویند دیوانه‌ است. مادری که دوازده شب مضطر ساندویچ باشد، احتمالا دیوانه هم هست. خیابان ۱۰۰متری، اندازه ۲۰۰متر، توانم را می‌گیرد. بی‌دلیل، دلم کمی تیر می‌کشد. طبق افکار منفی‌بافانه، در دم احتمال ترکیدن آپاندیس می‌دهم و با خود می‌گویم که من چه مادر فداکاری هستم که با این آپاندیس ترکیده، همچنان در پی یافتن ساندویچ برای فرزند خردسالم هستم!😎 نور کمی می‌بینم نور لیزری که آقای ساندویچی سر در مغازه گذاشته، حالا شده کورسوی امید مادری مضطر.🥺 قبل از من آقایی در مغازه ایستاده. خودم را جمع میکنم و موقر میپرسم: _ببخشید آقا! ساندویچ دارید؟😌 _بله. چندتا میخواید؟ _یکی لطفا. حالا دیگر اثری از آن مادری که با آپاندیس ترکیده در پی یافتن ساندویچ می‌دوید نبود. ساحل امن ساندویچی، همه را از بین برده بود.🏝 بعد از دادن پول، ساندویچ را برمی‌دارم و با فکر خواندن جوشن‌کبیر به سمت حوزه می‌روم. حوزه، در انتهای خیابانی تاریک بود. خیابانی تاریک و در آن وقت شب، خلوت. 😰صدای عوعوی سگان، خلوتی کوچه، امانم را می‌برد. این‌بار نیز می‌دوم. صدای نفس‌هایم در گوشم می‌پیچد. معنای خانه‌ی امید، خانه‌ی پدری، در آن ظلمت و خلوت، حسابی حالی‌ام شده بود. طوری سمت خانه‌ی امام زمان می‌دویدم که انگار حنانه سمت آغوش باز پدرش می‌دود. به چهارچوب در می‌رسم، خم می‌شوم تا کفش‌هایم در آورم. با صدای حنانه سرم بالا می‌آید: _مامان چه زود اومدی! 🆔 @masare_ir
✍والدین عاملی برای دین‌گریزی 👨‍✈️شده تا حالا توی خیابون بچه‌ت برای خریدن شکلات بهونه بیاره و از قضا از کنار آقا پلیسه رد بشید و به بچه بگید اگه به کارت ادامه بدی آقا پلیسه تو رو میبره؟👀 یا توی خونه به بازیگوشی‌ش ادامه بده و بگید اگه بازم ادامه بدی میبرم دکتر آمپولت بزنه؟💉 اینجا باعث میشه که اون بچه از دکتر و پلیس، بترسه و جایگاه خوبی توی ذهنش نداشته باشن‌.😰 حالا فرض کنید از دست بچه‌تون کلافه میشید و میگید اگه تمومش نکنی خدا تو رو میبره جهنم!🙄 اینجا خدا میشه کسی که دنبال بهونه‌س تا آدما جیز بشن.😁 توی ذهن بچه این تصور باقی میمونه و موعظه‌های بیشتری نیاز هست تا این تصویر بعدا از ذهن بچه پاک بشه.🧨 💡با دیدن هر طرز فکر اشتباه بچه، به طرز تربیت خودتون رجوع کنید. 🆔 @masare_ir
✍ازت میخوام که حرفم رو گوش ندی 🧐بچه‌ی خوب چطوریه؟ بگید بشین بشینه، بگید پاشو پاشه، بگید کفشاش رو لنگه به لنگه بپوشه، نه نیاره، بگید بره تو چاه بره تو چاه؟! ⭕️شما به عنوان پدر و مادر شاید هیچوقت مستقیما به بچه‌تون نگید بره توی چاه اما ممکنه نتیجه راه‌حل پیشنهادیتون همین باشه. یا حتی کسی غیر از شما پیشنهادی بده که قبول کردنش آسیب داره. ❌بچه‌ها نباید به حرف بزرگترا، چون بزرگترن گوش بدن. بهشون یاد بدید حرف منطقی رو قبول کنن و غیر اون رو با قاطعیت رد کنن. از حقشون دفاع کنن. مبارزه کنن و تسلیم نشن. 🤌 💡لازمه که به بچه‌هاتون یاد بدید حرف گوش کن نباشن! 🆔 @masare_ir
✍کاسه برگشته نباشیم! 🧐دیدید میگن رحمت خدا واسعه‌س؟ همه رو در بر می‌گیره؟ بیشتر هم توی هر ماه رمضون این نکته گوشزد میشه که بطور خاص حواست به رحمت خدا باشه. 🤔اما مدل رحمت خدا چه شکلیه؟ زمان خاصی داره؟ ✨ رحمت خدا عین بارون🌧 میمونه که روی سر بد و خوب روزگار می‌باره. همیشه هم هست اما بعضی‌وقتا دایره‌ش وسیع‌تر میشه. 💢بعضیا هستن با اینکه توی دایره‌ن، کاسه‌ وجودشون رو برگردوندن و خودشون مانع شدن برای اینکه دو قطره از اون بارون، توی کاسه‌شون بچکه. ❌حواسمون باشه از اون کاسه برگشته‌ها نباشیم! 🆔 @masare_ir
✍شیوه‌ت رو عوض کن 🙇‍♀باز هم مثل اکثر وقتا حرفت رو پشت گوش انداخته؟ بیا یه شیوه جدید واسه گفتن خواسته‌ت به کودک رو امتحان کنیم:🤔 🔹مثلا از این به بعد، برای گفتن خواسته‌هات داستان‌گویی کن. با یه داستان کوتاه کوچولو، قصدت رو به بچه‌ت منتقل کن. 🔹کارت زیاده؟ پس حداقل وقت گفتن خواسته‌هات سعی کن یکنواخت حرف نزنی. صدات هم رسا باشه. ⭕️یادت باشه که باید ساده و کوتاه حرف بزنی و بیشتر از یکی دو خواسته رو هم مطرح نکنی. 🆔 @masare_ir
✍لباس نو 👟مثل هرهفته تند تند کفش‌هایش را می‌پوشد تا همراه مادر به جمعه بازار برود. هر دفعه بازار را چندبار بالا و پایین می‌روند، تا جنس مناسب پیدا شود. 😍در همین بالا و پایین رفتن‌ها، همین‌که لباس صورتی چین‌دار به چشمش می‌خورد، بدون اختیار دست مادر را رها می‌کند و مانند مسخ شده‌ها به طرفش حرکت می‌کند: «عمو این چنده؟» 🍃فروشنده در میان آن‌همه مشتری دست به نقد بزرگسال، صدای آرام مرضیه را نشنید. مرضیه سرش را می‌چرخاند تا مادر را پیدا کند. 👣با دیدن مادر قدم‌هایش را بلند‌تر می‌کند: «مامان! بیا از این آقاهه بپرس اون پیرهن صورتیه چنده؟» با دیدن شوقش، از صرافت دعوا کردن مرضیه می‌افتد و این بار دستش را محکم‌تر می‌گیرد تا باز هم مانند ماهی از دستش لیز نخورد. ✨به بساط فروشنده نزدیک میشوند: «آقا ببخشید این پیرهنا چندن؟» 🍀_۵۰تومن خانم، مفته‌ ها، زیر قیمت بازار. 💵با شنیدن قیمت، تصمیم می‌گیرد که دو سه‌تا پیرهن در رنگ‌های مختلف برای مرضیه بخرد. بعد از خریدن پیرهن‌ها، پلاستیک لباس‌ها را طوری در دست می‌گیرد که انگار به‌جای سه پیراهن دو وجبی چین‌دار، مالکیت کره‌ی زمین را به او داده‌اند! ✨پلاستیک لباس‌ها را تاب می‌داد که دختری هم‌ سن و سالش در قاب نگاهش آمد. پیرهن قدیمی و رنگ و رو رفته‌‌ی دخترک، خبر از جیب‌های خالی‌اش می‌داد. 👚دست مادر را تکان داد و گفت: «مامان، اون لباس‌ها اونقدری ارزون بودن که همه بتونن بخرن؟» _آره مامان. تقریبا همه با اون قیمت میتونن یه لباس نو و خوشگل تنشون کنن. مرضیه به سه پیرهنی که خریده بود نگاهی می‌اندازد و واگویه می‌کند: «سه‌تا پیرهن، یعنی سه تا آدم با لباس نو.»🤔 🌺دوباره دست مادر را تکان می‌دهد: «مامان! بیا اون دوتا رو پس بدیم. اگه یکم قیمت بالاتر باشه، بازم ما میتونیم از یه‌جای دیگه بخریم، اما شاید بعضیا فقط همین‌قدر پول داشته باشن برای یه لباس نو.» 🆔 @masare_ir
✍حواست به من هست؟ 💡یه‌کسی توی خاطره‌ش می‌گفت که وقتی بچه بودم، هروقت میخواستم ببینم که مامانم حواسش بهم هست یا نه، میرفتم و لب حوض راه میرفتم. اگه می‌گفت حواست رو جمع کن نیفتی، بیا پایین، خیالم راحت میشد که هنوز حواسش بهم هست.😌 💢دلیل بعضی بدقلقی بچه‌ها، جلب توجه هست. 🔶برای کم‌‌تر شدن این بدقلقی، چندتا راهکار وجود داره: 🔸مسئولیت‌هایی رو به کودک بدید که بتونه انجام بده و حس مفید بودن کنه. 🔸به رفتار‌های مثبت بچه، بیشتر توجه کنید. 🔸محبت بدون شرط بهش داشته باشید. 🆔 @masare_ir
✍جمع نبند! ❌کار بد فرزندتون رو نباید با شخصیتش جمع ببندید. 😵‍💫مثلا اگه چیزی رو زد شکوند، نگید: «چرا حواست رو جمع نمیکنی؟!» بگید: «آروم بازی کن تا آسیبی به چیزی یا کسی نرسه.»😌 💡باید متوجه بشه که کار درستی انجام نداده اما هنوز هم پیش شما عزیزه. 🆔 @masare_ir
✍آدم زبل 📝یه شهیدی بود که می‌گفت اخلاص یعنی از کسی توقع تشکر نداشته باشی حتی از خودت! اما شیطون هم خیلی زبله😈 بهت میگه این کار خوب رو انجام نده چون ممکنه ازت تقدیر بشه و دیگه کارت خالصانه نباشه. آدم زبل‌تر اینجا میگه: من کار خوبم رو انجام میدم. توقع ندارم ازم تشکر بشه اما اگه شد، بزرگواری اون شخص رو میرسونه.☺️ 🆔 @masare_ir
✍کمبود محبت وقتی میگیم بچه‌‌ای کمبود محبت داره، اغلب به این فکر می‌کنیم که مثلا توی زمان ۳ سالگی به بعد، بچه بی‌مهری یا کم‌لطفی دیده😁 📊درحالی که مطالعات نشون داده که ریشه‌ی یه‌سری از کمبود محبت‌ها به همون ماه‌های اولیه‌ی زندگی کودک برمیگرده. برای انتقال حس با‌ارزش بودن، فرزند نوزادت رو به اندازه کافی بغل کن.✅ 🆔 @masare_ir
✍اگر رو کاشتن سبز نشد 📣وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد اگر امام زمان بیاد جونم رو فداش می‌کنم. بعضی‌وقتا توصیف حال‌مون میشه قیام توابین. ابن‌الوقت، فرزند زمان خودمون بودن از یادمون میره.⏳ 📝توی وصیت‌نامه یکی از شهدا اومده بود که زمانی میرسه مردم میگن کاش توی زمان امام خامنه‌ای بودیم تا یاری‌شون کنیم. امام خامنه‌ای که تأکید فراوان دارن روی جوانی جمعیت و فرزند‌آوری.👶 ⭕️آهای شما! انتخابت ابن‌الوقتی بودنه یا توابین ؟! 🆔 @masare_ir
✍️پهپاد 💡تربیت یعنی کاری کنید که فطرت انسان آزاد بشه. همه‌ی آدما بالقوه خوب و با استعداد و فعالند. پدر و مادر، باید با تربیت، این بالقوه بودن رو تبدیل به بالفعل کنن. پس تحمیل و تلقین ممنوع❌ اگه رفتار ناخوشایندی توی فرزندتون دیدید، انتظار رفع شدن آنی اون رو نداشته باشید. زمان بدید⏳ عین یه پهپاد دائما بالای سر بچه‌تون چرخ نزنید، عین یه دوربین مداربسته، کنترل از راه دور داشته باشید🤭🤫 🆔 @masare_ir
✍ذکر آزادی میگن وقتی عصبانی هستی بگو لااله‌الا‌الله. چرا لا‌اله‌الا‌الله؟🤔 💡این یعنی اون لحظه به خودت یادآوری کنی که تنها خداست که الله منه. نه خشم من. 🌱ولی این ذکر، توی هر موقعیت دیگه‌ای که یکی از حالتای زمینی، بهت خواست چیره بشه، مفیده. ⭕️زود بگو لا‌اله‌الا‌الله و متذکر شو که فقط خداست که اختیار تو رو داره نه غرورت، نه خشمت و نه هیچ‌چیز دیگه. 🆔 @masare_ir
✍مهدکودک ربات‌ها 💡هیچ‌چیزی جای خواهر و برادر رو نمیگیره حتی مهدکودک حتی بچه‌ی فامیل. 📐توی مهدکودک، بچه شاید منضبط بودن رو یاد بگیره اما مشکلات تربیتی و احساسی‌ش رفع نمیشن. چندتا ربات کوچولوی منضبط دور هم گل یا پوچ بازی میکنن.🤖 📉وقتی تعامل بچه‌ها کم باشه، طبیعتا شور و نشاط کمتری هم خواهند داشت. ⭕️امر ولی، برای فرزندآوری رو جدی بگیریم. قرار نبود اهل کوفه بشیم. 🆔 @masare_ir
مجرب 💡وقتی بچه سرشار از انرژی است طبیعتا به این سادگی‌ها نخواهد خوابید. چندتا راه حل مجرب برای دفع و طرد بی‌خوابی در کودکان🤓: 1⃣فرزند خود را صبح‌ها زود بیدار کنید و اصلا با ناله‌های جگرسوزش دل‌تان به رحم نیاید 2⃣خواب ظهر را حرام کنید یا آنکه فقط اجازه چرت ساعتی کوتاه را بدهید 3⃣در طول روز با کار بدنی و فکری بچه را از پا درآورید 4⃣از اوایل شب، گوشی و تکنولوژی را اکیدا تحریم کنید( تلویزیون، گوشی..) 5⃣به عنوان تیر خلاص، ساعت معینی را برای خواب تعیین کنید. 🌿در نظر داشته باشید در تمام مراحل باید قاطعیت‌تان را همراه و قرین انعطاف و مهربانی کنید 😌وگرنه این مراحل هیچکدام مفید فایده نخواهند بود و 🥷🏻 پس از مدتی فرزندان در کودتایی با فرجام، شما را از دیکتاتوری در حکومت، عزل می‌کنند. 🆔 @masare_ir
گلیم 💡وقتی که یه قاب یا به عبارت درست‌تر یه حصار می‌کشید دور خواسته‌های بچه‌تون، به مرور دیگه نه از علایق و سلیقه‌ش چیزی میگه و نه اظهار نظر میکنه ❌چون که توی ذهنش این مطلب نشسته، هر فکر و کاری که شمایِ پدر یا مادر تایید نکنی، هم ناقصه، هم بده هم چون از اون قاب خارجش میکنه، پا از گلیم دراز کردنه🤭 پس اینگونه میشه که بچه‌ی شما در نوجوانی و جوانی دائما، 📌شخصیتش دچار شک و تردید میشه 📌از شکست و اشتباه می‌ترسه 📌برای خواسته همه ارزش قائل میشه ولی برای خودش نه 📌احساسات و نیاز‌هاش رو انکار میکنه اینجاست که میگن: خودکرده را تدبیر نیست!☹️ تا دیر نشده رویه رو عوض کن😉🌱 🆔 @masare_ir