هدایت شده از نامه خاص
از: میرآفتاب
به: منجی عالم بشریت
✨حالم از خودم گرفته خدا
🍃دوست ندارم اینجوری باشم.
🌹خدایا دلم میخواد برات بندگی کنم.
عبد باشم.
🌿سر به راه باشم.
🌱بشم بندهای که پیش فرشتهها پُزم رو بدی.
🌿خدایا نظرت را ازم برنگردان.
🔹نمازام نماز نیست.
🔹حواس جمع توش نیست.
🔹توجه توش نیست.
🔸خدایا دستم رو بگیر.
🌟خیلی ضعیفم در مقابل جلال و عظمتت، هیچ چیز قابل ارائهای ندارم.
🌻 خدایا اگر الان لحظه مرگم فرا برسد چه کنم؟
با این دستان خالی پر از گناه
❤️یا الله
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
شما هم میتوانید به خداوند، امام زمان و بقیه معصومین علیهمالسلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیطهای مجازیتان منتشر کنید. با نشر نامههایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨موهبت خدایی
🌸چه موهبت بزرگی نصیب شیعه شد. ای شاگرد ممتاز ائمه اطهار علیهمالسلام، نور وجود تو در شهر مدینه تابید.
🌹ای فرزند حسن مجتبی علیه السلام
ای پسر عبدالله، خوش آمدی.
#صبح_طلوع
#حضرت_عبدالعظیم
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حفظ شخصیت فرزند در همه حال
بعضی اوقات كه ما با هم اختلافی بر سر یك مسأله پیدا میكردیم، امام ناراحت میشدند؛ ولی، حتی لفظ «تو نمیفهمی» را هم در عصبانیت به ما نمیگفتند؛ بلكه میفرمودند: شما متوجه نیستید؛ یعنی تا این حد امام متوجه بودند. در هنگام عصبانیت، لفظ زشت یا خلاف شرع و اخلاق به كار نمیبردند. فقط میفرمودند:«شما متوجه این مسأله نیستید.»
📚برداشتهایی از سیره امامخمینیرحمةاللهعلیه، ج۱، ص۲۳، به نقل از خانم زهرا اشراقی، نوه امام
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨زاده بتول
🌹امروز فرزندی از فرزندان امام حسن مجتبی علیهالسلام جهان را نورانی کرد. آری زادهای از نسل بتول به دنیا آمد. مردی بزرگ که از شاگردان برجسته امام جواد و امام هادی علیهماالسلام است.
🌺روز ولادت مردی از نسل حیدر میشود، بهترین روز که خنده بر لبان اهلبیت علیهمالسلام مینشاند. تولدش مدینه را غرق شادی کرده است.
🍃او عبدالعظیم، پسر عبدالله است. زیارتگاهش در شهر ری برابر با زیارت امام جسین علیهالسلام است.
🌸آمده است كه مردی از اهل ری به خدمت حضرت علی بن محمد النقي امام هادی علیه السلام رفت. حضرت پرسيد: كجا بودی؟ او گفت: به زيارت امام حسين علیهالسلام رفته بودم. امام فرمود: اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شما است زيارت میكردی مانند كسی بودی كه امام حسين علیهالسلام را زيارت كرده باشد.
📚شيخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج ۱، ص ۲۴۶
#حضرت_عبدالعظیم
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍تفریح
🌸آفتاب نیمه جان پاییزی روی آسفالت خیابان پهن شده بود. برگ های خشک درختان همراه باد میرقصیدند. روی صندلی سبز رنگ پارک به انتظار نشست. صدای بچه ها که در محل بازی جمع بودند، فضای پارک را پر کرده بود.پدر و مادرها کنار تاب و سرسره مراقب بچههایشان بودند.
☘زهرا با چشمانش رفتار آنها را زیر نظر گرفته بود که لیلا از راه رسید: «سلام، چرا تو پارک. مگه خونه نمیشد با هم حرف بزنیم.»
🌺_سلام، مادر جون جلوی بچهها نمیخواستم از باباشون گلایه کنم.
🍃_ چی شده؟ حیدر که برای رفاه شماها همه وقتش تو کارگاهه.
🌸_مادرجون، نگاه کن محل بازی بچهها رو. آخه رسیدگی به کارگاه هم حدی داره. هر کی مشکلی داره، تلفن دست میگیره و از حیدر کمک میخواد. بچه ها نیاز دارن با پدرشون پارک بیان، بازی کنن، نمیشه که همش سرشون تو گوشی، یا جلوی تلویزیون باشه.
☘_خب خودت بچه ها رو بیار پارک تا بازی کنن.
🌺_مادرجون، بچه ها به محبت و توجه پدرشون نیاز دارن. یه روز تو هفته، یه ساعت وقت برای بچه ها بزاره.
☘_حیدر به خدای خودش قول داده، دستش به دهنش برسه، برای کمک به نیازمندان از هیچ کاری کوتاهی نکنه.
🌸پدر حیدر هنگام کار از دار بست افتاده بود. حیدر تنها پسر خانواده، درس و مدرسه را رها می کند و نان آورِخانه میشود. بعد از چند سال شبانه ادامه تحصیل داده با تلاش و کوشش صاحب کارگاه نجاری میشود.
لیلا از گفتگو با مادر حیدر ناامید شد.
🍃_ مادرجون، بریم خونه. شام آماده کردم. حیدر و بچه ها خیلی خوشحال میشن.
🌺_بریم عزیزم. درست میگی باید حیدر وقت بیشتری برای بچهها بزاره. ان شاءالله صحبت میکنم، خانواده در اولویته.
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafe
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: مهدیه
به: عبد صالح خدا شهید حاج قاسم
آقا جان سلام
بوسنی، هرزگوین، افغانستان، یمن، سوریه، لبنان، عراق، فلسطین، آفریقا و سایر نقاط جهان هستی از عطر تو لبریز بود.
هرجا ظلم بود با سپاه پر شکوهت، پرچمدار بودی. با کوهی از صبر و اقیانوس بیکرانی از عشق و شجاعتی بیمثال در دل خطر
در نبرد عقل و عشق جانفشانی میکردی.
آه که تو عشق را، مرگ را، صبر را خسته کردی.
آقا جان یتیمانت سرشک غم میبارند، در خلوتشان. این تویی که باز پدرانه با دستانت بر سینههای مجروح از نبودنت مهر میافشانی.
ای عزیز زهرا رفتی و هر بار از دیده باران غم بر رویمان جاریست.
اما خون پاک تو در تمام شریانهای پاک هستی جاری شد و از هر نقطهای نشانی از تو و از صلابتت از غیرتت از حقخواهی و ظلم ستیزیت عیان شده است.
دیری نخواهد پائید تا با لشکری از نور از آسمان فرود آیید و در یاری حجت خداوند امام مهدی علیهالسلام تمامی ظلم به تمامی صبر تو در یک عمر بیداری و مجاهده نابود شود.
و زمین از عطر ایمان تو سرشار شود.
پدرم دستمان را تا آن روز آسمانی، رها نکن.
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#نامه_خاص
#سردار_دلها
#مناجات_با_شهدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
✍️ گل شمعدانی
🌺قفل نگاهم هر صبح
به گلدانهای پُر گل شمعدانی باز میشود.
🌸گلهای قرمز، صورتی، نارنجی و سفید
با تمام طراوت و زیباییشان،
شادابی روزی خوش را نوید میدهند.
🌼روزی شاد و زیبا برایتان آرزو دارم.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ اهل دعوا کردن بچههات هستی؟
🌹یک بار در دوران طفولیت ما در تابستان، امام در حیاط با مادرم مشغول گل کاشتن بودند. امام با کارد آشپزخانه باغچه را آماده میکردند و مادرم نشا را میکاشتند و خاک میریختند. حدود هشت سالگی ما بود که با بچههای همسایه توی اتاق مشغول بازی بودیم. پشت پنجره رختخواب چیده شده بود. خواهرم یکی از دختر بچهها را محکم نشاند روی رختخواب؛ به طوری که پشت این بچه، خورد به شیشه و شیشه از بالا تا پائین خرد شد و ریخت درست آن جایی که مادرم و امام مشغول کاشتن گلها بودند. ما آماده بودیم برای این که ایشان اعتراض کنند؛ ولی با اینکه دستشان زخمی شد و خون آمد، چیزی به ما نگفتند.
📚 پابه پای آفتاب، ج۱، ص۱۷۵، به نقل از فهیمه (زهرا) مصطفوی، دختر امام
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠خطر عاق والدین
✅ بعضی وقتها ما فکر میکنیم وقتی همسر پدر یا مادر از دنیا میروند، نباید آنها دوباره ازدواج کنند. اما سؤال اینجاست: جرم کسانی که زندهاند چیست؟ زنده ماندن؟
🔘 یعنی ما باعث شویم پدر ومادرمان هر قدر هم سن داشته باشد، باقی عمرش را درتنهایی بگذراند؟! آیا این خودخواهی نیست؟
🔘در این صورت خودمان را از خطر عاق والدین در امان ندانیم.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️تکیه گاه
🍃اسماعیل مردی بلند قامت و چهار شانه، اما گذر زمان اندکی قدش را کاسته بود. پوست گندمگون او به خاطر کار زیر آفتاب، سبزه تر جلوه میکرد. کف دست هایش صاف و نرم نبود. ولی قلب مهربانی داشت و برای خانواده اش کوتاهی نمیکرد. ثریا با سینی چای پیش اسماعیل نشست.
🌸_فرشته خواستگارداره. هم دانشگاهیشه.
☘️_چطور خانودهای هستن؟
🍃_نمیدونم، فرشته گفته به پدرم بگم، اگه اجازه داد خبر میدم ... به فرشته چی بگم؟
🌺_بزار فکر کنم، میگم.
☘️محمد وقتی از دانشگاه برگشت به مادرش گفت: «قرار خواستگاری روز جمعه شد.»
🍃مادر ابروهایش را در هم کرد: «محمد، بی بابا بزرگ شدی، تکیه گاه نداری پس با خانوادهای وصلت کن که تو سختی ها بتونی به پدرش تکیه کنی.»
🌸اسماعیل روز جمعه گلدانهای شمعدانی را آب میداد که نگاهش به فرشته افتاد: «چرا دخترم تو فکره؟»
🌱در دلش به امام حسین (علیه السلام) متوسل شد: « مولا ... آقاجان! به حق مادرت خانم فاطمه زهرا (سلامالله علیها) بخاطر کارم پیش خواستگارش شرمنده نشه. با نان حلال و اشک روضهی شما خاندان پیغمبر (صلیالله علیه وآله) بزرگش کردم. ان شاءالله با دعای شما عاقبت به خیر بشه. »
🍃_بیا بیرون، فکر و خیال نکن. ان شاءالله خیره. فرشته به خانواده پناهی گفته شغلت کارگریه (چاه کن) این قدر نگران نباش.
فرشته پیش دستی ها را با دستمال خشک میکرد که مادرش وارد آشپزخانه شد.
🌺_جلوی پدرت این قدر تو فکر نباش.
🍃_مامان، حال خودمو نمیفهمم. دلشوره دارم. مادرش به این وصلت راضی نیست. برای همین محمد با خاله و شوهر خاله اش برای خواستگاری میاد.
☘️ زنگ خانه به صدا در آمد. تپش های قلب فرشته تندتر شد. جلوی آینه ایستاد. چادر کرم رنگی را سرش کرد. دسته گل زیبایی، دست محمد بود که سمت فرشته گرفت. چشمان فرشته از خجالت به گلهای قالی بود. صدای مادر محمد نگاهش را از زمین گرفت. چشم های گرد شدهاش را به سمت محمد دوخت و بی اختیار به دنبال مهمانها وارد اتاق شد. بعد از پذیرایی، هر دو خانواده گرم حرف بودند که صحبت هایشان به تعیین مهریه و روز عقد کشید. مادر محمد انگشتر خود را از دستش در آورد به انگشت فرشته انداخت: «ان شاءالله ۲۷ رجب مبعث پیغمبر صلیالله علیه وآله عقد کنان، خوشبخت بشید.»
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: افراگل
به:قطب عالم امکان
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌺 سلام و صلوات خدا بر پدر اُمت
آقا جان این روزها امیدوارتریم به آمدنتان و ظهورتان. آن هم یک شبه، آن هم ناگهانی. همانگونه که جدّ بزرگوارتان
🔺 امام صادق علیهالسلام فرموند:
به آنچه نااُمیدی، امیدوارتر باش تا آن چیزی که امید داری محقق شود؛ زیرا موسی بن عمران، رفت تا برای خانوادهاش شعلهای آتش بیاورد، ولی هنگامی که بازگشت، رسول و پیامبر بود و خداوند کار بنده و پیامبرش موسی را در یک شب اصلاح نمود. خدا با قائم یعنی دوازدهمین نفر از امامان نیز چنین خواهد کرد و در یک شب کارش را اصلاح خواهد فرمود ... او را از حیرت و غیبت بیرون آورده و به نور فرج و ظهور داخل خواهد کرد.
📚 کمال الدین، باب۶
🔹 داغ ما بر هجر مهدی کمتر از یعقوب نیست
🔸او پسر گم کرده و ما هم پدر گم کردهایم
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
✍زنده کن ما را
☘چه راحت در خانه نشستهایم؛ امّا امام زمانمان آواره و طرد شده به صحرا خیمه زده است.
🌸 حلالمان کن روزهایمان بی تو میآیند و میروند. بی تو زندگی نیست، مُردگی است.
بیا و زنده کن ما را.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte