eitaa logo
مسار
345 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
571 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨چقدر به فکر کمک به دیگرانی؟ مردم داری عبدالله حرف نداشت. اصلا نمی‌توانست به کسی کمک نکند. بچه که بود سر سفره منتظر بود کسی آب بخواهد، سریع می‌دوید. اگر احساس می‌کرد، کسی غذایش کم است، نصف غذایش را خالی می‌کرد توی ظرف غذای او. جلسه قرآن که می‌رفت مدام در حال کمک به صاحبخانه در دادن چایی به حاضران یا جفت کردن کفش‌ها بود. یک جلسه اگر نبود مردان جا افتاده با تأسف سری تکان می‌دادند و می‌گفتند: «حیف شد. اون که نیست جلسه سوت و کوره.» سنش از ده که گذشت، باز هم همین گونه بود. از تعمیر کردن بلندگوی مسجد تا کمک کردن به همسایه بنا برای کشیدن دیوار و کمک به پیرزنی در کشیدن بار. در جبهه هم از تمیز کردن سنگر اجتماعی کوتاهی نمی‌کرد. بعضی بچه‌ها به شوخی بهش می‌گفتند: «عبدالله تو دختر خوبی هستی؛ کارت حرف نداره.» 📚 سی و ششمین روز؛ زندگی نامه شهید عبد الله صادق، نوشته: سیمین وهاب زاده مرتضوی، صفحه ۱۸-۲۰ و ۲۳-۲۴ و ۱۰۸ 🆔 @masare_ir
🤔 آیا فرزندتان مسئولیت‌پذیر است؟ 📝وظیفه را با مسئولیت‌پذیری اشتباه نگیریم. وظیفه‌ای که بر عهده کودکان است؛ شامل تمیز کردن اتاق و مرتب کردن وسایلشان است. اما مسئولیت‌پذیری یعنی اینکه علاوه بر وظایفی که به عهده خود کودک است، کارهایی از کودک خواسته شود تا آن‌ها را انجام دهد. 🌾بار مسئولیتی که بر عهده‌ی کودک می‌گذارید نباید بیش از حد توانمندی و سن کودک باشد. 🆔 @masare_ir
✍لبخند نسیم 🍃صدای خنده نسیم توی فضای پذیرایی پیچید از فکر بیرون آمدم. نگاهی به چهره‌ی معصومانه‌اش انداختم. بغضم را کنار زدم. نسیم چشم دوخته بود به تلویزیون و کارتون مورد علاقه ‌اش را می‌دید. ☘از روی مبل بلند شدم و به سمتش رفتم. موهای نسیم را از روی پیشانی‌اش کنار زدم و بوسیدم. 🌸_مامان! دایی کی میاد؟ ✨_ساعت کارش تموم بشه از بیمارستان مستقیم میاد خونمون. 🍃نسیم لبخندی زد و سرش را تکان داد. گوشیم به صدا درآمد شماره ناشناس بود، پاسخ دادم. 🚴‍♂_از فروشگاه دوچرخه باهاتون تماس می‌گیرم، خونه هستید؟ ⚡️_دوچرخه سفارش ندادم. 🍃وقتی آدرس را کامل خواند، متوجه شدم کسی سفارش داده است. 🍀_بله، خونه‌ایم. 🎋_تا یک ساعت دیگه به دستتون میرسه. تشکر و خداحافظی کردم. به محض این که صحبتم تمام شد. نسیم گفت:«مامان جون! دوچرخه زنگ زده بود؟» ☘بی اختیار خنده‌ام گرفت: «دخترم، دوچرخه که نمی‌تونه صحبت کنه، آقایی برات یه دوچرخه کودک صورتی رنگ با‌ چرخ‌های کمکی میاره.» 🌸سرخوش دست‌هایش را به هم کوبید و جیغی از ته دل کشید. مدتی بود این جوری خوشحال نشده بود. از شادیش دلم شاد شد. اما ذهنم درگیر بود که زنگ خانه به صدا در آمد. 🌾برادرم رضا وارد خانه شد بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: «رضا از فروشگاهی زنگ زدن که دوچرخه‌ میارن.» 🍃_مبارک باشه، برای تولد نسیم سفارش دادم. 🌸_تو فکرش بودم مهمونی کوچکی برای تولد سه سالگی‌اش بگیرم، اما بی‌حوصله‌ام. 🍃_زندگی رو سخت نگیر. هر چیزی که حالتو خوب می‌کنه، انجام بده. ⚡️_اولین جشن تولدی که دیگه علی کنارمون نیست. 🍃_خواهرم، علی برای امنیت جامعه و مبارزه با خلافکاری شهید شده، نسیم فرزند پلیس شهیده و در آینده به رشادت‌های پدرش افتخار می‌کنه. آدما گاهی از گفته‌هاشون، گاهی از کاری که به موقع انجام ندادن پشیمون میشن؛ اما کسی از مهربونی پشیمون نمیشه چون مهربونی منطقی‌ترين گفتگوی زندگیه. 🆔 @masare_ir
هدایت شده از نامه خاص
💌شما به نام الله از: معصومه به: تنهاتکیه گاه قلب‌های شکسته آقا امام زمان سلام آقا جان، مرحم تمام زخم های شیعیان این بار به آبروی تمام آبروداران قسمت می‌دهم آقا جان بیا. بیا که بی تو دیگر طاقتی برای ماندن نمانده. بیا عزیز زهرا. با دیدن رویت عاقبتمان ختم به خیر می‌شود آقا. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
😎خوشبختی گم شده 🌻بهار قدم زنان روی شاخه‌های درختان شهر جوانه ‌می‌کارد؛ اما بهار هم، چشم به راه توست. انگار او نیز خوشبختی را گم کرده است. 🌷مولا جان! برای ما که بی‌معرفتیم و تشنه‌ی ظهورت نیستیم نه؛ برای خوبان امتت که دل‌خونِ جور زمانه‌اند، بیا و انتظار را تمام کن. 🆔 @masare_ir
✨می‌خواهی تغییر کنی و به سعادت برسی؟ هادی سال‌های آخر ماه رمضان را به ایران می‌آمد. در آخرین سفر رفتار و اخلاق او خیلی تغییر کرده و معنوی‌تر شده بود. یک شب به او گفتم: هادی چطور این همه تغییر کردی؟ گفت: کتابی هست به نام معراج السعاده. اگر کسی واقعا بخواهد تغییر کند و به سعادت یا معراج برسد باید هر شب یک صفحه از روی آن بخواند. بعد کتاب خودش را آورد و هر شب موضوعی از مطالب آن را مطرح می‌کرد و می‌گفت به این توصیه‌ها عمل کنید تا به سعادت برسید. مثلا یک شب بحث سکوت را پیش می‌کشید و توصیه می‌کرد از صحبت‌های بی‌فایده پرهیز کنیم و قبل از صحبت به مفید بودن یا نبودنش فکر کنیم. شب دیگر درباره شوخی صحبت می‌کرد و اینکه نباید به بهانه خنده و شوخی دیگران را به خاطر لهجه مسخره کنیم. شب دیگر در مورد حیا و عفت صحبت می‌کرد و اینکه باید در صحبت و نگاه و حضور در پیش نامحرم به حد ضرورت اکتفا کنیم تا مبادا عفت‌مان آسیب ببیند. راوی: خواهر شهید 📚کتاب پسرک فلافل فروش؛ خاطرات شهید محمد هادی ذوالفقاری،صص ۱۰۶-۱۰۷؛ خانه‌ای با عطر ریحان؛ زندگی نامه داستانی شهید محمد هادی ذوالفقاری، نویسنده: الناز نجفی،ص۲۲۲ 🆔 @masare_ir
💠 چگونه والدین خود را درک کنیم؟ ✅ عشق و عطوفت و نگرانی‌های والدین نسبت به فرزند یک احساس ناخودآگاه است. 🔘 شما تا پدر یا مادر نشوید؛ نگرانی‌های والدین خود را درک نخواهید کرد. 🔘 سعی کنید به این نگرانی‌ها هرچند بی مورد با خشونت پاسخ ندهید. 🔘 همیشه با مهربانی، صبر و حوصله با آنها صحبت کنید. اگر شما معقول رفتار کنید، آن‌ها را مطمئن می‌سازید که در مسیر درست حرکت می‌کنید. ✅ گاهی مراقبت‌های بی‌نهایت والدین باعث می‌شود؛ خسته شوید، اما بدانید کارهایشان از روی عشق است. بنابراین با ملایمت صحبت کرده و اجازه دهید، گاهی نگران شما باشند. 🆔 @masare_ir
✍گذر زمان ☘درختان کنار ریل‌های قطار در آغوش یکدیگر وا رفته بودند.ریل های قطار پر از برگ‌هایشان بود. گویی هر روز اشک درخت‌ها مثل برگ می‌شد و به زمین می اُفتاد. 🍃قطار کوچکی در نیمه راه مانده بود. رفت و آمد آدم‌ها را در سکوت خودش می‌دید. زمانی پرسروصدا بود و حالا یک جا نشین شده و گذر زمان را می‌شمرد. 🌸روی ویلچرش پشت پنجره نشسته بود. دستان یکی روی چشمهایش را پوشاند. با دستانش آن‌ها را لمس کرد. لطافت، لاغریشان داد می‌زد که دخترش فاطمه است. لب‌هایش از دو طرف کشیده شد. 🎋_فاطمه جان تویی؟ کی رسیدی؟ 🌾_سلام بر مامان باهوش و خوشگلم. همین الان رسیدم. چند روزی تعطیلات میان ترم داریم. 🍃_خوب کاری کردی اومدی. از تنهایی و یکجا نشستن خسته شدم. 🌺فاطمه به یادش آمد، سالی که دانشگاه راه دور قبول شد. رشته پرستاری را دوست داشت؛ ولی به خاطر مادر نمی‌خواست برود. مادرش فهمید. اجازه چنین کاری را به او نداد و حالا ترم آخرش بود. 🍃لب‌هایش را روی گونه‌های سرد و تورفته مادر گذاشت. بوسه‌ای بر روی آن‌ها زد و گفت: «الهی من فدات‌شم. به خاطر من چقد اذیت شدی!» 🆔 @masare_ir
هدایت شده از نامه خاص
💌شما بسم‌رب‌الزهرا از: زینب بنت المهدی به: عزیز زهرا سلام آقای من این نامه‌ام باشد به نیت آن مادر چشم انتظاری که هیچ گاه پسرش را به آغوش نکشید....! همان پسری که سال‌ها پس از دق کردن مادر تکه‌های استخوانش برگشت. عزیز قلب من، امشب به نیت خواسته‌ی قلبی آن مادر میان زمزمه‌های کمیلت برای ما دعا کن. مایه‌ی آرامشم... یاحق 💌❤️💌❤️💌❤️ ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌱امام زمانم، پدر مهربانم 🛤در مسیر عاشقی‌ هر لحظه‌ دل‌ دل می‌کنیم. 🌊در میان موج دریا فکر ساحل ‌می‌کنیم. 🤔کی ‌می‌شود در ندبه‌های جمعه پیدایت کنیم؟ 🔆السلام علیک یا صاحب الزمان 🆔 @masare_ir
✨چطور سرباز امام زمان شویم؟ آیت الله بهاء الدینی خیلی به جلال عنایت داشت. یک بار که جلال بعد از نماز مغرب و عشاء دعا کردند، آقا فرمود: بابا! دعای تو مستجاب است. بعد از شهادتش هم فرمود: او دائم الذکر بود. نه اینکه همیشه ذکر بگوید، بلکه قلبا ذاکر بود. پس از شهادت، وقتی عکس قاب جلال را به آیت الله بهاء الدینی دادند، گریه کردند و اشک‌شان روی عکس ریخت. سپس فرمود: امام زمان (عج) از من یک سرباز خواست. من هم صاحب این عکس را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است. راوی: حجة الاسلام و المسلمین اکبر اسدی و سید مهدی سادات 📚 جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، ص۹۶ و ۹۷ 🆔 @masare_ir
🍃🌸🍃 🌸 🍃 🤔اثر محبت چیست؟ 📜با هم بدانیم: 🌺عطر و بوی محبوب به محب سرایت می‌کند. نورانیت محبوب به محب می‌رسد. کمالات محبوب در محب اثر گذاشته و او را رشد می‌دهد. 🧐فکر کن ببین محبوبت کیست؟ فلان بازیگر معروف سینماست؟ فلان هنرپیشه مشهور است؟ فلان بازیکن فوتبال است؟ فلان شهید است؟ 🔆یا نه بالاتر امام هستی، فرزند فاطمه سلام‌الله‌علیها، حضرت مهدی، محبوبت است؟ 🌸اگر محبوبت خوبان روزگار باشد، اگر محبوبت امام عارفان‌ باشد، به تو تبریک می‌گویم. تو در مسیر رشد و کمال هستی. 🆔 @masare_ir