✍فرشته کوچک
🍃همکار احمد یک ماه پیش پدر شده بود، اما شوقی در چشمانش نبود. غم دردناکی روی قلبش سنگینی میکرد. احمد پرسید: « چرا تو خودتی؟ مگه پسردار نشدی؟! پس چرا خوشحال نیستی؟»
✨_ای کاش از خدا به جای پسر، فرزند سالم و صالح میخواستم.
🌱_چی میگی؟
🍂_دست راستش ناقصه، مچ و انگشت دست نداره.
🌸سکوت، سایه سنگینی بین آن دو انداخت. احمد در افکارش غرق شد.
☘ احمد، کلید را در قفل چرخاند. بر خلاف هر روز آرام در را بست. پاورچین پاورچین به اتاق نزدیک شد. از لای در به چهره دخترش نگاه کرد. نتوانست صبر کند، به آرامی وارد اتاق شد. تخت چوبی سفید، صورتی به دیوار تکیه داشت. عروسکهای آویخته شده از سقف را تابی داد. به سمت پنجره رفت. پرده حریر سفید رنگ را با روبانی به حصار درآورده، روی گل میخ دیوار انداخت. چشمانش را به صورت دختر دلربایش دوخت. دلش غنج رفت تا او را به آغوش بکشد و صورت لطیفش را ببوسد.
🌿توران وارد اتاق شد با دل نگرانی به همسرش نگاه کرد: «تازه خوابش برده.»
🌾احمد آهی کشید و با حسرت دستش را عقب برد. به چشمهای نگران توران خیره شد. لبخندی بر لب نشاند: مثل فرشتههاست که لای گلها خوابیده.
⚡️احمد عروسکی را که برای فاطمه خریده بود، کنار تخت او گذاشت. دست توران را گرفت و از اتاق کودک بیسر و صدا خارج شدند.
🌸بیرون اتاق، احمد با شرمندگی به توران گفت: «وقتی فهمیدم بچهمون دختره، خیلی ناراحت بودم. اما الان خوشحالم که دخترمون صحیح و سالمه.»
🔘اشک در چشمان توران حلقه زد و لبانش به خنده باز شد.
#داستانک
#مناسبتی_کودک
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم رب المهدی عج
از:خادمه حضرت زهراس
به:امام زمان عج
🌷سلام امام زمانم
آقای من! پدر مهربانم شرمندهایم که برای یک بیماری ساده فورا به درمان اقدام میکنیم، اما بیماری بدحجابی و... جامعه اسلامیمان را فراگرفته و هیچ اقدامی نمیکنیم. بخاطر بیماری پیدا شده(کرونا)بدون ماسک خدمات انجام نمیدهند. کاش و ای کاش برای بدحجابی هم همین بود که جامعه اسلامی ما که متعلق به شما اهلبیت علیهمالسلام است، گلستان میشد و دل شما و مادرتان و امامان معصوم علیهمالسلام و شهدا که جانشان را در این راه دادند شاد میشد و از ما راضی میشدید.
🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
🧐دوست داری محتاج کی باشی؟
🌸جاده زندگی پر هیاهوست. اگر در پیچ و خم هیاهوی زندگی به این باور برسیم؛ به غیر از خدا به هیچ کس امید نداشته باشیم. خدا ما را به غیر خودش محتاج نخواهد کرد.
✨هر صبحگاه با مدد خالق یکتا، روز خود را شروع میکنیم تا مسیر پر پیچ و خم زندگی با گلهای پر طراوات عطرآگین شود.
🌺صبح همگی بخیر و شادی🌺
#طلوع_صبح
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨سه شرط برای داماد
⚡️برای دخترها كه خواستگار میآمد، آقا [شهید آیت الله مدنی] سه تا نكته را دقّت میكردند: یكی تقوای داماد، دیگر اخلاق او و سوم این كه خسیس نباشد. تحقیق میكردند و با خانم مشورت میكردند و بعد با مهریهای اندك، سنّت پیامبر را جاری میكردند.
🗞ماهنامه امتداد، ش۳۶، ص۱۰-۱۴، نكته هایی از زندگی حضرت آیت الله مدنی
#سیره_علما
#آیتالله_مدنی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✅ نابینا کیست؟
🌺همه چیز با چشم ساخته شده از پی، دیده نمیشود، اموری وجود دارند که با چشم عقل دیده میشوند؛ با ذهن و ضمیری روشن.
✨ بینا، کسب نیست که چشم سرش ببیند، همانطور که صاحبان چشم درشت، بینایی بهتری ندارند، بلکه بینا کسی است که نعمتها، راهها، چارهها، چاهها، دشمنیها و دوستیها را ببیند و تشخیص دهد.
🌸این شخص میتواند در زندگی والدین، مؤثر واقع گردد، حتی اگر زمانی آنها راهی را اشتباه پیمودند، او با لطف و مهربانی همراه والدین شده تا به راه صحیح برگردند.
🍃به آن کس که چشمهایش نمیبیند، یک عصای سفید بدهید و به کسی که چشم قلبش نمیبینند، صد عصای سیاه بدهید.
🖊پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ليسَ الأعمی مَن يَعْمی بَصرُهُ ،إنَّما الأعمی مَن تَعْمی بَصيرتُهُ؛ کور آن نیست که چشمش نابینا باشد، بلکه کور (واقعی)آن کسی است که دیده بصیرتش کور باشد.
📚کنزالعمال،ص۱۲۲۰
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍چشم انتظار
🍃مادر از صبح تا شب پشت دار قالی مینشست. تند تند گره میزد. زیر لب با صدای دلنشین نقشه میخواند. صنوبر سیزده ساله به مادر در بافتن قالی کمک میکرد. رج به رج هر گره حکایت گر رنج به دوش کشیدن سرپرستی فرزندانش بود. صدیقه تلخی و شیرینیهای زندگیاش را با تار و پودهای قالی گره زده بود.
☘چادر را محکم دور کمرش بست. نفس عمیقی کشید، یک نگاه به دار قالی انداخت. برای خودش چای ریخت. استکان چای را بالا برد. نگاهش به عکسهای روی طاقچه دوخته شد.
⚡️صدیقه بی اختیار یاد آن روزی افتاد که دل شوره عجیبی داشت. صنوبر دیر کرده بود. ترنج را به زن همسایه سپرد و دوان دوان به سمت مدرسه راه افتاد. در دلش آشوب بود. زیر لب صلوات می فرستاد. از دور صدای آمبولانس را شنید: «خدایا اتفاقی نیفتاده باشه! بچه ام رو به تو سپردم.»
💥نزدیک مدرسه شد. صدای شیون و ناله مادرها بلند بود. بر سر خود زد، جیغ کشید و از هوش رفت.
✨با صدای پرستار از بلندگو بیمارستان چشم باز کرد. مدیر مدرسه بالای سرش بود، پرسید: «دخترم، صنوبر کجاست، حالش چطوره؟ »
🌱_حالش خوبه، تو اتاق کناریه. کمی صورتش ...
🌸 ناگهان از تخت پایین پرید و به سمت اتاق کناری دوید. به خاطر انفجار بخاری چند دختر معصوم دچار سوختگی شده بودند. سر صنوبر را بوسید.
🌾 دست بر روی قاب عکسها کشید. زیر لب گفت: « دخترا که اختیارشون دست داماده، ان شاءالله تنشون سالم باشه. »
🌺دخترهای صدیقه از وقتی ازدواج کرده بودند، به مادرشان کمتر سر میزدند. صدای زنگ تلفن بلند شد. رشته افکارش پاره شد. به سمت میز رفت. گوشی را برداشت. صدای آن طرف تنهایی صدیقه را شکست. در یک آن شادی سرتاپایش را گرفت: « صنوبر جان، بیایید. شام آماده میکنم. ترنج هم میاد؟ ... منتظرتونم. خدا نگهدارتون.»
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: معصومه
به: مولای صبورم
سلام مولای صبورم
با قلب شکسته صدایت میکنم آقا. نمیدانم چه بگویم و بنویسم. به خداقسم، قلم شرم دارد از نوشتن و زبان حیا میکند از گفتن. مولای مهربانم همه چیز را نظاره میکنی و میشنوی. چه بگویم که قابل گفتن باشد؟ آخر چرا باید کشوری شیعی و مسلمان در طول چند سال با این سرعت رنگ بیحیایی و بیغیرتی به خود بگیرد؟ در کشوری که تمام کوچهها و خیابانهایش با نام شهیدی مزین شده و خود آن شهید شاهد و ناظر بر احوال ظاهر و باطن است، چرا گناه آنقدر عادی شده و همه راحت و آسوده از کنار اینهمه گناه میگذرند؟
آقای صبورم فقط با دستان مهربانت بار دیگر بر قامت زنان کشورم رنگ نجابت، حیا، عفت، دیده خواهد شد و بر قلب مردان کشورم بذر غیرت، ایمان و وجدان کاشته خواهد شد. بیا که بتهای گناه تنها با دستان مهربانت شکسته خواهد شد. ابراهیم زمان، آقا یا صاحب الزمان😔🙏
🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
🍁صبح دلانگیز پاییزی
🍂وارد ماه سوم پاییز شدیم.
🌬وقتی هوا سردتر میشود،
❤️دلتان گرم وجود همدیگر باشد.
🌱به دومین روز آذر ماه خوش آمدید.
🌞روزی سرشار از نشاط داشته باشید.
✨لبخند خدا مثل همیشه روزیتان باد
🌺🌺🌹🌹
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨چطور مایه آرامش شوهرم باشم؟
[آیت الله سیدمحمدحسن الهی، برادر علامه طباطبائی] همین که از در خانه وارد میشدند، نگاه میکردند؛ اگر میدیدند من از پنجره دارم نگاه میکنم، با خوشحالی میآمدند و میگفتند: همین که تو بلند میشوی و از پنجره نگاه میکنی، همه چیز یادم میرود؛ تمام غم و غصهها میماند دم در. داخل خانه هم خیلی خوب بودند. ما حتی یک اما و لمّا با هم نداشتیم.
📚الهیه، ص۶۴، به نقل از همسر آیتالله الهی
#سیره_علما
#آیتالله_الهی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🚦وقتی پشت چراغ قرمز هستید، چکار میکنید؟
🚥وقتی پشت چراغ قرمز هستید، به همسرتان لبخند بزنید.😊
💠 بگویید: خدا چراغ قرمزها رو سر راه من گذاشته تا فرصتی بشه حال عزیزمو بپرسم.
💠 اینگونه ابتکارات برای خانمتان بسیار شیرین و به یاد ماندنی است و با تصور آنها مدتهای طولانی به آرامش میرسد.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#عکسنوشته_سوری
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ساعت دیواری
☀️آفتاب نیمهجان پاییز، چمن پارک را به آغوش کشیده بود. باد ملایم برگهای طلایی و نارنجی را به نوبت بر روی زمین میرقصاند. عصر دلانگیز پاییزی در پارک خود نمایی میکرد. سکوت پارک، او را غرق در خاطراتش کرد. تیک و تاک ساعت در ذهنش پیچید.
🕰پدر ساعت دیواری خریده بود. تابلو روی دیوار را برداشت و جای آن، ساعت را گذاشت.
🍃_ بابا ساعت رو کج زدی.
🍂پدر به حرف او اهمیت نداد. اما راحله دوباره به پدرش گفت: «بابا ساعت رو کج زدی! »
🌱پدر با بی حوصلگی گفت: «تو از کجا میدونی؟ »
🌺_ از صدای تیک تیک ساعت میفهمم.
❄️پدرش عصبانی شد: « من که چشمم میبینه کجی اونو تشخیص نمیدم، اون وقت تو ...! »
🍁بقیه حرفش را ادامه نداد. بغض راه گلوی راحله را بست و دیگر چیزی نگفت.
💥پدر راحله به حرف دخترش هیچ اعتنایی نکرد. اما مادر مثل همیشه به کمک دخترش آمد: «راست میگه خودت بیا ازدور نگاه کن. »
🌸پدر ساعت را صاف کرد. اشکهای راحله مثل باران روی صورتش بارید.
🍀مادر سر او را روی سینهاش گذاشت. گوشهای راحله را نوازش کرد: « به این گوشهای تو افتخار میکنم. »
🍃پدر راحله از وقتی او به دنیا آمده بود، بیشتر ماموریت میرفت. هرچند ماه یکبار به آنها سر میزد. او از اینکه دخترش نابینا بود، رنج میبرد. وقتی پدر فهمید راحله با گوشهایش تشخیص میدهد در اطرافش چه میگذرد، دستی به سر او کشید و گفت: «چقدر بزرگ شدی! »
🌾بعد از آن ماجرا راحله به مادرش گفت: « پدرم راست میگه تا کی میتونم به شما تکیه کنم. مرا با عصای سفیدم رها کن.»
#داستانک
#مناسبتی
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: مهجوردلتنگ
به: محبوب مقدس
دورت بگـــــردم
ای ماه تابان در این شبهای سرد و تاریک
پاییز، دلم را با دعایت گرم کن.
روزگارم را به هجران محض راضی نباش.
دورت بگردم، طاقت این همه فراق را ندارد، این تن خسته و دل بیقرار.
دورت بگردم، تو ماه منی و شب برایت معنا ندارد. من زمینیام و زمینگیر، شببخیرهایم زمینی است.
تو خورشید عالم تابی و همه وجودت نور است.
موسی از فیض چشمه نور تو، کلیم الله شد
و عیسی از نفس مسیحایی تو روح الله شد.
من محدودم به شب و روز.
من کوچک و بیمقدارم.
ای حجت خدا و ای ذخیره الهی
تو که شب را به بیداری و یاد خدا میگذرانی، وقتی مروارید چشمانت بر پهنای دشت سبز سجادهات آرام میگیرند، از فیض دعای سبزت پر کن این سبوی خالی ما را.
دعایمان کن، دورت بگردم.
❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
💐سلام گلها
✨خورشید که طلوع میکند، گلها سلام میدهند.
✨تو نیز برخیز و به زیباییها سلام بده
#عکسنوشته_میرآفتاب
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨رفتار شما تو این مواقع چطوره؟
🌹در ایام قحطی، پس از جنگ جهانی دوم، خداوند به ما دختری عنایت فرمود. من برای او لباسی از جنس ناشور و پارچهای شبیه به کرباس تهیه کردم. به خاطر زبری پارچه، بدن بچه زخم شد. هرچه به آقا [آیت الله سیدعلی اصغر موسوی لاری] اصرار کردم که یک متر پارچه نرمتری بخریم و زیر آن لباس به بچه بپوشانم، قبول نکرد و اظهار داشت: «فرزند من عزیزتر از فرزند فقرا نیست.» او زیر بار خرید یک متر پارچه نرم نرفت؛ در حالی که امکان تهیه آن برای ما بسیار آسان بود.
📚گلشن ابرار، ج۶، ص۱۴۹؛ به نقل از همسر آیت الله سیدعلی اصغر موسوی لاری
#سیره_علما
#آیتالله_موسوی_لاری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✅تربیت فرزند
👼کودکانی که اسباب بازی کمتری دارند
یاد میگیرند خلاقتر باشند.
آنها با اشیاء اطرافشان، حتی یک تکه چوب یا مقوا، میتوانند خیالپردازی کرده، بازی کنند و باهوشتر شوند.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍️سرفه
🍃صدای خس خس سینه حنانه، آرامش خانه را به هم زد. بهانهی مادر را گرفت.
☘️ ملیحه روی مبل نقره ای رنگ اتاق خوابیده و مثل همیشه سرش به گوشی گرم بود. بلند گفت: «مامان جان بخواب.»
🌸حنانه، گریه کرد، غلتید؛ ولی ملیحه سرش همچنان در گوشی بود و به اینستا و رقص های عربی زل زده بود.
🌿حنانه از تخت افتاد و سرش به پایه تخت خورد. صدای گریه اش بلند شد.
🌺ملیحه از ترس بیدارشدن منوچهر، بالاخره گوشی را روی تخت پر ت کرد و بلند شد؛ اما وقتی که بالای سر حنانه رسید، تمام بدنش می لرزید. صورتش مثل گچ سفید شده بود. دندان های شیری اش قفل شده و چشم هایش مثل دو تیله سیاه به سقف خیره بود.
☘️ملیحه جیغ کشید و منوچهر را صدا زد؛ اما یکدفعه رعشه بدن حنانه قطع شد. دست و پای کوچکش روی فرش ثابت و بی حرکت شد.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: گمنام
به: پدر دلسوزم
السلام علیک حین ترکع و تسجد
سلام پدر دلسوز و مهربانم خواستم بگویم دلم تنگ است و بی قرار، درست مثل کودکی که پدرش به سفر رفته و او منتظر است تا دوباره برگردد.
دوست دارم برایم بگویی و فقط گوش کنم از رسیدن به خدا از عاشقی در سجاده نماز. اصلا دلم میخواهد نماز بخوانی و به تو اقتدا کنم.
به عشق روزی که تمام عالمیان به تو اقتدا کنند. دلم روشن و امیدوار و با انگیزه است، برای تحمل دنیای غیبتت.
اللهم عجل لولیک فرج بحق عاشقانههای مولا مهدی عجلاللهتعالیفرجه بر سر سجاده
🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
💧مثل آب، زلال و پاک
✨مثل آب، زلال و پاک باش؛
✨مثل رود، جاری و نامحدود.
✨به امروز، خوش آمدی.
✨پیش به سوی جاری شدن؛
✨پیش به سوی امروز
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
❌صحبت بیمورد ممنوع
امام، صحبت بیمورد زنها را با نامحرم ضروری نمیدانستند؛ مثلا در خانه خودشان وقتی كه یكی از نوههای پسرشان مكلف میشد، دیگر با آن ها در یك اتاق نمینشستیم. جالب این جاست كه وقتی ما نزدشان بودیم، نمیگفتند كه ما از اتاق بیرون برویم، بلكه به او میگفتند: بیرون برود یا اگر من پهلوی ایشان بودم و نوه مكلف شده شان كه مثل پسر خودم بود، میخواست وارد اتاق شود، میگفتند: كسی این جا هست.
📚ویژه نامه روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۴ خرداد ۱۳۶۹؛ به نقل از خانم فاطمه طباطبائی، عروس امام
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمتاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠بهترین مونس
✅گاهی وقتها تنهاییهای اجباری یا غیراجباری در زندگی والدین ایجاد میشود.
🔘در این شرایط فرزندان برای رفع تنهاییهای والدین، وظیفه دارند به بهترین وجه به همراه فرزندانشان، محبت و رفت و آمد کنند و تنهایی آنها را بیمنت پر کنند.
🔘این بخشی از احسان به والدین محسوب میشود که در قرآن بر آن تاکید شده است.
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️پدر
🍃ماشینش را در گوشهای پارک کرد همان طور که مشغول باز کردن کمربندش بود گوشی اش زنگ خورد، پدرش بود. حوصله نداشت جواب بدهد، سریع قطع کرد .
☘️نام پدرش را مزاحم همیشگی سیو کرده بود. از ماشین پیاده شد و به سمت بانک حرکت کرد. نوبت گرفت، دوباره گوشیاش زنگ خورد. با عصبانیت جواب داد: «چیه بابا هی زنگ میزنی؟»
🌸_مهرداد جان ، بابا قرصهام تموم شده پسرم .
💥_به من چه که تموم شده مگه مهرنوش دخترت نیست به اون بگو .
✨_اخه مهرنوش که بچه کوچیک داره باباجان.
❄️همان موقع شماره او را خواندن بلند شد و در همان حال گفت: « کاری نداری باید قطع کنم. » و بدون آن که منتظر خداحافظی پدرش باشد گوشی را قطع کرد.
🌱روی صندلی نشست ، کارهای مربوط به حساب را انجام داد. از کارمند بانک موجودی حساب را پرسید وقتی مطلع شد موجودی حساب به اندازه کافی هست از جایش بلند شد قبل از رفتن جوانی جلویش را گرفت: «وقت داری حرف بزنیم.»
🌺با خوشروئی گفت: « بله البته بفرماید در خدمتم.»
🔘_من... چه طور بگم ناخواسته حرف تون شنیدم اسم رو گوشی تونم دیدم. پدرتون بود درسته.
💠مهرداد سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. جوان دست روی شانه او گذاشت گفت: «الان به خاطر پول تو حسابت کلی خوشحال شدی، نمیدونی که دعای پدرت بود. من پدرم رو از دست دادم ولی میدونی چی صداش میزدم؟ گوهر نایاب ،قدر پدر تو بدون. »
🍃جوان این را گفت و بیرون رفت. مهرداد سریع گوشی اش را از جیبش بیرون آورد اسم پدرش را گوهر نایاب سیو کرد سریع تماس گرفت: «الو بابا جان خوبی ، قرصت تموم شده کدوم یکی رو میگی؟ »
☘️_سلام پسرم ، قرص قلبم بابا جان.
🌸_چشم بابا میگیرم براتون ، ببخشید بابا سرت داد زدم.
💠_ اشکال نداره پسرم سرت شلوغ بود حتما.
☘️_کاری نداری بابا.
🌸_نه بابا جان قربونت ، مواظب خودت باش.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از : گمنام
به : قائم آل محمد
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا باب الله
امام مهربانم ای کسی که تمام هستی به انتظارت نشسته است و اگر نبودی لحظهای این نظم و آرامش بر جهان خلقت حاکم نبود و همه چیز رنگ میباخت. میدانم که تو مظهر و مثل اعلی خدای عز و جل برای هدایت من به سوی خالقی و این دوری و سردرگمی از غفلت و کوتاهیهای خودم است، ولی باز هم برایم پدری کن و برای رسیدن به مقصد دستانم را بگیر و لحظهای مرا از خودت جدا نکن. نیاز من به تو از نیاز ماهی به آب هم بیشتر است، خیلی بیشتر.
اللهم عجل لولیک فرج🤲🏻
🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
☘️ تلألؤ سبز زندگی
🌸بسیج ای تلألؤ سبز زندگی، نشاط معنوی تو در جای جای ایران عزیز دیده میشود. عطر خوش بسیج و بسیجی در فضای جامعه پیچیده است. هر جا نگاه کنی، حضور بسیج را حس میکنی. از هر لباس و صنف و سنی این مدال افتخار را به سینه دارند.
🍁بسیج به معنای ساخته شدن و آماده گردیدن است. بازسازی و محرویتزدایی از چهره شهرهایمان را مدیون تو هستیم.
💥پیر خمینمان با دیدن ارتش بیست میلیونی که اینچنین درخشیده روحش شاد میشود. بابت تمامی کمکها، خوبیها و شجاعتهایتان سپاس.
#مناسبتی
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍁 بهترین اعمال
🌺بسیجی،
برای امنیت کشور، جانش را کف دست میگیرد.
خودجوش است و مخلص.
بسیجی نگاهش به فرمانده کل قواست.
بسیجی غیرتی است.
☘️ بسیجی عزیز
سخن امام (ره) که میفرماید:
بسیج لشکر مخلص خداست.
را با جان و دل به گوش بسپار.
لشکر مخلص خدا اعمالت را خدایی کن.
🔆روزت مبارک
#مناسبتی
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
♦️ #سؤال: اگر بخواهیم شما از ما راضی باشید چه باید کنیم؟
✅ #پاسخ؛👈از ناحیه امام زمان علیهالسلام
🔵✍ هر یک از شما باید کاری کند که او را به محبت و دوستی ما نزدیک گرداند و از آنچه خوشایند ما نیست و باعث کراهت و خشم ماست دوری گزیند.
📚 احتجاج طبرسی، ج۹، ص۳۲۳-۳۲۴
💥 این بار پاسخگوی سؤالاتمان امام عصر ارواحنافداه هستند.👆👆👆
#مهدوی
#حدیث
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌹🌹🌹🌹🍂━━━┓
@tanha_rahe_narafte
┗━━━🍂🌹🌹🌹🌹🍃━━━┛