eitaa logo
مسار
329 دنبال‌کننده
5هزار عکس
554 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️اگر نباشی! ✍️برای تو میگویم ای مادر و خانم خانه ! ای اکسیر محبت 🌸می دانی اگر یک روز یا نه اگر چندین ساعت محبت و عاطفه و علاقه ات مانند خون در رگ های خانه جریان نداشته باشد، چه میشود؟ اگرچشمه ی محبتت را بر دیگران مسدود نمایی، چه میشود؟ 🍀اهل خانه بی حوصله ترین افراد می شوند. بهترین غذا ها، بی مزه می شود. کسالت و افسردگی به همه سرایت می کند. حرف ها حبس، لبخند ها محو و چشم ها بی نور می شود. رنگ و لعاب خانه از بین میرود. نشاط و شادی آب می شود و هوای سرد دوری در جای جای خانه کز می کند. 🌺زندگیِ خوبِ همه، گره به محبت های بی منت و سرشار تو خورده است. هیچ گاه محبت و عشقت را از جان های تشنه ی اهل خانه ات دریغ نکن. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹تکریم همسر ✨رباب از امام حسين علیه السلام داراى دو فرزند عالى مقام يكى دختر به نام سكينه و يكى پسر به نام عبدالله يا على اصغر شد. 🌺وفادارى و صفاى حضرت رباب نسبت به حضرت سيدالشهداء در حد فوق تصور بود تا جائى كه حضرت حسين علیه السلام از اظهار و اعلام اين وفادارى و صميميت به زبان نثر و شعر دريغ نمى كرد:۱ «لَعَمْرُک اِنِّني لَاُحِبُّ دارا تَحُلُّ بها سکينةُ و الربابُ اُحبِّهما وَ اَبْدُلُ جُلَّ حالي وَ لَيْسَ لِلاَئمي فيها عِتابُ؛۲ به جانت سوگند من خانه‏ اى كه در آن سكينه و رباب اقامت دارند دوست دارم. آنان را دوست دارم و همه ثروتم را به پاى آنان مى‏ ريزم و هيچ سرزنش كنندهاى نيايد مرا در اين زمينه سرزنش كند.» 📚۱-تفسير حكيم، ج۶، ص۲۶۰ 📚۲- البداية و النهاية ،ج۸ ،ص۲۱۲ علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
خانم محترم👱‍♀ آقای عزیز👨 🤔 اگر همسرت و خوش تیپی تو را دوست دارد، چرا معطلی؟ 🙂چقدر بد است مرد یا زن در خانه بسته به شغل مثلا بوی گازوئیل بدهد یا سر و کله اش از تدریس گچی باشد یا همیشه بوی قرمه سبزی بدهد . 👈نه 👈نه کنار هم نشستنی 👈نه درک طرف مقابل ... 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸حسن ظن🌸 کنار پنجره نشستم. نسیمِ خنکی صورت پر چین و چروکم را شاداب می کرد. نگاهم به ماه غوطه ور در اقیانوسِ سیاه آسمانِ شب بود. خودم را وسطِ ماه می دیدم. سر به زانو گذاشتم. به روزها و عمر سپری شده فکر ‌کردم. یادِ روزِگارِ جوانی و بی‌تجربه‌گی‌هایم افتادم. آقا رضا وارد اتاق شد. کنارم نشست. پتو را دور خودش ‌پیچید. گفت: چی شده زهرا جان چرا تو فکری؟ نفس عمیقی کشیدم. صورتم را به طرفش برگرداندم. گفتم: چیزی نیست. یادِ سی سال قبل افتادم. اوایل ازدواجمون.عجب روزگاری بود. آقا رضا با نگاهی خسته از کار روزانه گفت:بله زهرا خانوم عمری گذشت تا بفهمیم چطور باید حالِ هم رو خوب کنیم. کنارش دراز کشیدم. گفتم: چقدر زود رنج بودم. هر کی هر چی می‌گفت سریع دلخور می شدم. ولی حیف که دیر فهمیدم هیچ وقت نباید به کسی سوء ظن داشته باشم. همین که دلت با بقیه صاف باشه. خدام دلِ اونا رو باهات نرم می کنه. سمتِ من چرخید و گفت: درسته، حالا چی شده که امشب یاد این حرفا افتادی؟ به سقف نگاه کردم و ادامه دادم: امشب متوجه شدم، عروس کوچیکه مون به اشتباه فکر کرده من عروس بزرگمون رو بیشتر از اون دوست دارم و بیشتر از اون بهش احترام می ذارم. - این عروسام عجب فکرایی می کنن؟! - جوونن دیگه. منم یاد فکرای اشتباهِ خودم تو جوونی برا مادرِ شما افتادم. چقد سر این موضوع ازشون دلخور بودم تا یه روز بنده خدا مادرت ازم پرسید زهراجون چرا ناراحتی؟ منم با دلخوری از ناهاری که جاریام خونشون بودن و من نبودم براشون گفتم که اونا رو دعوت کرده بود و من رو دعوت نکرده بود. خدا بیامرزتش کلی توضیح داد که خودشون یهو زنگ زدن و گفتن میرن اونجا. مادرت دعوتشون نکرده بوده. چقدر شرمنده شدم. از اون روز همیشه به خودم می گفتم اکثر اوقات ماجرا اونجور که ما فکر می‌کنیم نیست. خیلی وقتا ما دلیلِ اصلی اتفاقات رو نمی دونیم. امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: ضَعْ أَمْرَ أَخِیک عَلَی أَحْسَنِهِ حَتَّی یأْتِیک مَا یغْلِبُک مِنْهُ وَلَا تَظُنَّنَّ بِکلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیک سُوءاً و َأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیرِ مَحْمِلًا؛ کار برادر دینی خود را به بهترین وجه و محمل توجیه و حمل کن تا بقدری که ظنّ غالب از بدی او برای تو پیدا شود، و از سخنی که از دهان برادرت بیرون آید تا وقتی که می توانی محمل خوبی برای آن بیابی، گمان بد، مبر. 📚الکافی، ج۲، ص۳۶۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍃سلام عدالت گستر عالم! 🌙هلال ماه رجب که به آسمان سلام می کند، عطر امیرالمومنین فضای هستی را پر می کند. نمی دانم چرا! امام جواد علیه السلام هست، مبعث حضرت خاتم هست ... اما رجب یعنی حیدر! 🌟حیدر یعنی عدالت! عدالت جهانی یعنی شما آقاجان. 🌻کی می شود بیایی و غریب ترین واژه تمام دایره المعارف ها را، عدالت را معنایی حقیقی ببخشی؟! 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در فضای مجازی منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🤲دست بالا می برم و تو را می خوانم؛ چشم در چشمان آبی آسمان. اجابتم کن‌‌‌ ✨وَ اِسْمَعْ دُعَائِي يَا خَيْرَ مَنْ دَعَاهُ دَاعٍ *✨ 📖*دعای ابوحمزه ثمالی 🆔 @tanha_rahe_narafte
⚡️بازتاب 🌼نظام این دنیا بر ذره ها 🦠پایه ریزی شده. اجسام از ذره ها به وجود اومدن. ذره ذره اعمال ما تاثیر داره (و من یعمل مثقال ذره..) اما بیشتر مواقع، ما روی این مسئله دقت نداریم. وقتی مادری به بچه اش محبت می کنه، به این مسئله خیلی توجه نداره که این محبت، ذره ذره، قلب خودش رو وسیع تر و نورانی تر می کنه. 🌺مادری بهم می گفت: موقع از پوشک گرفتن بچه ام، 👶خیلی اذیت شدم. با اینکه سه سالش شده بود، اما بازم تو شلوارش کارش رو انجام می داد. همه جای خونه رو نجس کرده بود. آموزش داده بودم. حتی یه مدت هم خودش دستشویی می رفت، اما بعد انگار سر لجبازی، تو شلوارش کارش رو انجام می داد. من هر بار عصبی تر می شدم. سرش فریاد می کشیدم. شلوار و لباسش رو عوض می کردم. گاهی حتی اینقدر عصبی می شدم که می زدمش. اونم گریه می کرد. 🍀بهش گفتم: داری خودتو و بچه ات رو سر یه دستشویی داغون می کنی. روشت رو عوض کن. کل خونه ات نجسه دیگه! بی خیال شو. فدای سرش. هر اتفاقی افتاد، برات مهم نباشه. فقط تمیزکاری می خواد. اشکالی نداره. اینم روی همه تمیزکاری هایی که در طول روز می کنی منتهی در بقیه زمان ها، رفتارهای محبت آمیز دیگه باهاش داشته باش. نه فقط برای بچه. برای خودت و بچه ات. 🌸یه هفته این کار رو کرد. حال و روز خود مادر خیلی بهتر شد. آروم شد. تاثیر اول رفتارهای محبت آمیزش، اول به خودش برگشت. قلب خودش رو ترمیم کرد. بعدش هم بچه اومد به مادرش گفت: مامان جیش دارم و رفت دستشویی. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸احترام به فرزند ✨امام خمینی(رحمة الله علیه) شخصیت معاصری بود که با وجود ایشان مردم توانستند یک الگوی محسوس و جامع را درک کنند، مشغله‌های سیاسی، هرگز ایشان را از توجه به امور دیگری چون خانواده و تدریس و... باز نداشت. 🌺خانم فاطمه اشراقی می‌گوید: «امام برای فرزندانش احترام خاصی قائل بودند و بسیار خوش رو و با متانت با آنها رفتار می‌کردند. گاهی اوقات بدون این‌که چیزی به ما بگویند، به بهانه‌ای به آشپزخانه می رفتند و برای ما چای می‌ریختند. 🌸البته ما از این رفتار ایشان احساس شرمندگی می‌کردیم ولی امام با این کارها کمال مهمان نوازی و در حقیقت بهترین رفتار را نسبت به فرزندان خود نشان می‌دادند.حالا وقتی به یاد آن روزها می‌افتم، تمام وجدم از این افتادگی امام به درد می‌آید 📚 برداشت‌هایی از سیره امام خمینی(ره)، ج۱، ص۱۹ رحمة الله علیه 🆔 @tanha_rahe_narafte
💧رعایت بهداشت فرزند 🌺امام رضا علیه السلام فرمودند: «کودکان را تمیز و پاکیزه نگه دارید و چرک و چربی را از تن آنان بزدائید زیرا شیطان بوی چرک را احساس کرده و به سراغ آنان می آید و اگر خواب باشند دچار ترس و وحشت می شوند.» 📚مكارم الاخلاق، ص ۲۳۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🧕مادر بودن 🌸یواشکی و پاورچین پا به درون اتاقش گذاشت. در را آرام بست و قفل کرد. همانجا پای در چوبی قهوه ای رنگ نشست. زانوانش را بغل گرفت. دو دستش را به روی پیشانی اش کشید. چشمانش را بست. کتف هایش گز گز می کردند. پای چشمش به گودی نشسته بود. چیزی نمانده بود که اشک هایش جاری شود. اما با انگشت اشاره جلوشان را گرفت. دستانش را جلوی چشمان خیسش گرفت. ساعتی قبل... سرش را دیوانه وار تکان داد. دوقلوها صبح طبق معمول از خواب بیدار شده بودند. 👩‍👦‍👦متین و مبینا کنارش سر سفره نشستند. میان لقمه های خالی و کوچکشان، لقمه به دستشان داد. متین مثل همیشه لقمه آخر را نخورد و بلند شد. مبینا دنبال متین به اتاق و میان اسباب بازی ها رفتند. فاطمه به اتاقشان سرک کشید. متین وسط میدان جنگ حیوانات جنگل بود و مبینا مشغول پختن ناهار برای عروسک هایش. 🍃فاطمه سراغ شستن ظرف ها رفت. میان کارهایش به بچه ها سر می زد. خورشت آلو برای ناهار بچه ها درست کرد. خورشت را مزه کرد، آبش کم شده بود و مزه اش ملس. شعله گاز را خواست خاموش کند، یکدفعه صدای جیغ مبینا بند دلش را پاره کرد؛ به سمت اتاق بچه ها پرواز کرد. 🌸عروسک مبینا در دستان متین تکه و پاره شده بود. شبنم اشک های مبینا و لبخند متین، گیجش کرد. مبینا را بغل زد. مبینا در آغوش مادر به جنگل متین خیره شد. 🍃فاطمه به متین گفت:« چرا عروسکش رو خراب کردی؟» 🌸مبینا یکدفعه از آغوش مادر مثل گربه ای خشمگین به سمت جنگل متین دوید. دست و پای اسب و شتر متین را شکست. میان اشک، لبخند زد. متین موهای مبینا را گرفت. فاطمه دستان مشت شده از موی متین را باز کرد. بوی دود و سوختگی به شامه اش حمله برد. بچه ها را از هم جدا کرد با اخم به هر دوی آنها نگاه انداخت و ... 🍃یادآوری آن لحظه 😢اشک را مهمان چشمان فاطمه کرد. سرش را به سمت بالا برد و به در تکیه داد. با خدا درد و دل کرد :«خداجونم کاش دیوار بودم. سقف بودم. چوب بودم، ولی مادر ... خدایا خسته شدم. خسته ام، بی خوابی، سرپا بودن، نق و نوق زدن دو قلوها و وابستگی شون به من، غذا درست کردن، تمیز کردن خونه، شستن لباسا... دست پدرشونم بسپرم باز تموم نمیشه. تموم روز مدام مواظبم دعواشون نکنم. خستگیم رو نبینن. لبخندم محو نشه اما... اما تا بوی سوختگی رو فهمیدم آه از ته ته دلم بلند شد. غذامون که ته گرفت، انگار مهربونی و خوش خلقی منم به آخر رسید. چیزی نمونده بود تا داد بزنم. دعوا کنم. اخمام رو تو هم گره کنم. چشمای لرزون و ترسیده ی بچه ها رو تماشا کردم. می خواستم دستای چسبیدشان به لباسم رو از خودم جدا کنم. میدونم کمکم کردی و مانعم شدی. خدایا محتاج محبتت هستم. محتاج دست نوازشی که خستگیام رو ببره.» 😭اشک هایش سرازیر شدند و دیگر مانعی در راهشان نبود. آمدند و آمدند. چند دقیقه بیشتر طول نکشید، اما دست نوازشی را احساس کرد و دلش خالی شد. از جا برخاست. مقابل آینه، موهایش را شانه کشید. صدای دخترک چهار ساله اش را از هال شنید:« ماما کجایی؟ ماما؟» لبخند زد. 🌸سریع عطر مورد علاقه اش را به لباسش زد. با تمام وجود بویش را حس کرد. محکم و پر انرژی قفل در را باز کرد. با لبخندی پخش شده روی صورت گندمی اش وارد هال شد. -عزیزم، اینجام دختر گلم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
☘برای رسیدن به تمام ‌خواسته هایت باید اعتماد به خدا را سرلوحه زندگیت کنی. 🌷اگر دوست داری بهترین ها برایت رقم بخورد به او اعتماد کن. 🌿درست مثل کودکی که نگران برآورده شدن هیچ یک از خواسته هایش نیست، چرا که به مهربانی مادرش ایمان دارد. 💐تو هم ایمانت را به خدا از جنس ایمان کودکانه بساز. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺روزها برای توست. 🌼هرگز از سردی ها مشو و از مقابله با آنان نهراس.. 🏆بلکه راهی برای تر شدن خودت بجوی. 🆔 @tanha_rahe_narafte