خدا همیشه در همین حوالیستــ ...
در نفس بہ نفسِ لحظہ هایت
در بند بندِثانیہ هایت
بشمار نبض بودنت را ،
خدا را احساس خواهے کرد ...❤️🍃
#مخاطب_خـاص😍
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#بیو💜
ڪاشازدورمیشدعطرحـღـرمرآحسڪرد
#حسین_جانمـ❤️🍃
═══°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ــق|•°═══
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
#بیو💜 ڪاشازدورمیشدعطرحـღـرمرآحسڪرد #حسین_جانمـ❤️🍃 ═══°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ــق|•°═══ http://eit
خیلـےدلچسبـہ😇
حرمــღ باشـہ✨
اربـابباشہ♥️
بــارونمبیآد🌧
یہدلِ سیرگریـہڪنے^^
#حسین_جانمـ❤️🍃
═══°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ــق|•°═══
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
[•| #stσrע🍃 |•]
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#تلنگرانہ{⚠️}
چه خوب است ڪه وقتی انسان فهمید فریب خورده و بی راهه رفته، از همان جا برگردد و جبران ڪند،نه اینڪه بگوید:
این همه راه آمده ایم بقیه راه راهم برویم هرچه بادا باد، اگر چه بر خلاف شرع و رضاے خدا باشد.
~[ #آیت_الله_بهجت(ره) ]~
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#دلنوشتهـ💔
دلم تنگ شده
براےایام خادمی
خادمی تو معراجالشهـدا
خادمی تو بهشـتِبازےدراز
اے کاش شهـدا یڪبار دیگه
این عبدِآلوده رو بطلبنـد براے نوکرے...🍃
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
| #عاشقانه_شهدا❤️🌱|
عادٺ داشٺ اگر یڪ
روز خانہ نمےآمد،حتما
فردا با یڪ دستہ گل
بہ دیدݩ #همسرشمےرفت😌💐
بہ همسرش گفته
بود تو #عشق اولم
نیستی
⇜اول خدا
⇜بعد سیدالشهدا
⇜بعد #شما
#شهیدمدافعحرم
#شهیدحمیدسیاهڪالےمرادے❤️🍃
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#نسل_سوخته |🌷🍃
#اینقصہحقیقتدارد....
3⃣8⃣🌿| #قسمت_هشتاد_و_سوم
فصل عقرب
شب، تمام مدت حرف های آقا مهدی توی گوشم تکرار می شد ... و یه سوال ... چرا همه این چیزهایی که توی ده روز دیدم و شنیدم ... در حال فراموش شدنه؟ ... ما مردم فوق العاده ای داشتیم که در اوج سختی ها و مشکلات ... فراتر از یک قهرمان بودند ... و اون حس بهم می گفت ... هنوز هم مردم ما ... انسان های بزرگی هستند ... اما این سوال، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ...
صادق که از اول شب خوابش برده بود ... آقا مهدی هم چند ساعتی بود که خوابش برده بود ... آقا رسول هم ...
اما من خوابم نمی برد ... می خواستم شیشه ماشین رو بکشم پایین ... که یهو آقا رسول چرخید عقب ...
اینجا فصل عقرب داره ... نمی دونم توی اون منطقه هستیم یا نه ... شیشه رو بده بالا ... هر چند فصلش نیست اما غیر از فصلش هم عقرب زیاده ...
فکر کردم شوخی می کنه ... توی این مدت، زیاد من و صادق رو گذاشته بودن سر کار ...
- اذیت نکنید ... فصل عقرب دیگه چیه؟ ...
یه وقت هایی از سال که از زمین، عقرب می جوشه ... شب می خوابیدیم، نصف شب از حرکت یه چیزی توی لباست بیدار می شدی ... لای موهات ... روی دست یا صورتت ... وسط جنگ و درگیری ... عقرب ها هم حسابی از خجالت مون در می اومدن ... یکی از بچه ها خیز رفت ... بلند نشد ... فکر کردیم ترکش خورده ... رفتیم سمتش ... عقرب زده بود توی گردنش ... پیشنهاد می کنم نمازت رو هم توی ماشین بخونی ...
شیشه رو دادم بالا و سرم رو تکیه دادم به پنجره ماشین ... و دوباره سکوت، همه جا رو فرا گرفت ... شب عجیبی بود ...
ادامهـ دارد ...
✍🍁| #شہیدسیدطاهاایمانے
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3