eitaa logo
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
1.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
707 ویدیو
59 فایل
دلشڪستہ‌ےعاشق💔 براےپرواز🕊🍃 نیازےبہ‌بال‌ندارد...❤ •{شهیدآوینے}• 🌿¦•گـوش‌جآن↓ https://harfeto.timefriend.net/16083617568802 🍃¦•ارتباط‌بامـا↓ 🌸•| @H_I_C_H 🌙¦•ازشرایطموݩ‌بخونین↓ 🌸•| @sharayet_mashgh_eshgh_313 تودعوت‌شده‌ۍشھدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
من هم دنبالش رفتم.فروشندش یه خانمی بود.. روکرد سمت فروشنده و گفت:سلام خانم‌ ببخشید یه ساق مشکی و سرمه ای میخام. داشتم به وسایلاشون نگا میکردم که فروشنده اومد و چیزایی که ریحانه گفت رو گذاشت رو میز.منم رفتم پیش ریحانه. فاطمه:عه از این آستینا! مامان منم میزاره. البته مال اون سادستا. تازه فقط هم یکی داره. از حرفم خندش گرفت.به ساق ها نگاه کرد و گفت:نه اینا رو نمیخام. سادشو ندارین؟بدون گیپور. فروشنده سرشو تکون داد و رفت یه قسمت دیگه که گفتم: اینا قشنگ بودن که.چرا نخریدی؟با گیپور خوشگل تره ک تا سادش. به صورتم خیره شد و گفت:نه به جای حجاب جنبه ی جلب توجهش‌ بیشتره.اصلا فلسفه ی حجاب اینه که آدم باهاش جلب توجه نکنه دیگه. عجیب بهش نگاه کردمو گفتم:این چیزا رو شوهرآخوندت بهت یاد میده؟باشه بابا تسلیم. ریحانه:نه بابا اون بدبخت زیاد چیزی نمیگه داداش محمد حساسه. اینو ک گفت گوشام تیز شد. فاطمه:روچی؟ساق دست؟ ریحانه:این رو همه چی حساسه‌ بابا. ساق، روسری،گیره روسری و از همه مهم تر چادر!!!! فروشنده اومد سمتمون و ساقای ساده ی رنگیش رو باز کرد.از توشون یه سرمه ای سیر و مشکی در آورد و گذاشت جلو ریحانه. ریحانه کیف پولشو در اورد و گفت:چقدر میشه؟ فروشنده:۱۲ هزارتومن. پول رو گذاشت رو میز و رفت سراغ گیره ها. فاطمه:نگاه کن این گیره طلایی ها رو. برگشتم سمت انگشت اشارش که چشمام به گیره های خوشگل رنگی با اویزای مختلف خورد. بهش گفتم:واسه منم یه سادشو انتخاب کن. ریحانه:ساده؟ فاطمه:اره. داشت تو گیره ها میگشت که برگشتم سمت فروشنده و گفتم:اگه میشه یه ساق مشکی ساده به من هم بدین. اینو ک گفتم ریحانه برگشت سمتمو با تعجب نگام کرد ‌و گفت:فاطمه چیزی شده؟ فاطمه:نه مگه باید چیزی شده باشه؟ انگار از حرفش پشیمون شد.برگشتو بعد اینکه انتخاب کرد اورد گذاشتشون رو میز که فروشنده حسابشون کنه‌.خواستم از تو جیبم کارتمو در بیارم که دستشو گذاشت رو دستم و گفت:حالا میدونیم پولداری. ولی دست تو جیبت نکن. بزار این بارو من حساب کنم‌. سرمو به معنی اصلا تکون دادمو گفتم:امکان نداره‌ چرا تو حساب کنی؟تازشم پولدار کجا بود. ریحانه:تعارف میکنی؟میگم نه دیگه. بزار این اولین ساق و گیره ای ک میخری رو من بهت هدیه داده باشم اینجوری دل من هم شاد میشه. با لبخند نگاهش کردم که ملتمسانه گفت:باشه؟ از کارش خجالت کشیده بودم. یه باشه گفتمو خواستم از مغازش برم بیرون که یهو یه چیزی به سرم زد و گفتم‌:راستی ریحانه چادر چی؟کدوم چادر خوبه؟الان اینی ک سر منه خوبه؟ ریحانه:خوبه؟این عالیه دختر از خوبم خوب تر خیلی ماه میشی باهاش از حرفش انرژی گرفتمو از مغازه اومدم بیرون ریحانه هم حساب کردو از مغازه زد بیرون. ساق و گیره های من رو داد دستمو گفت:مبارکت باشه. ازش تشکر کردمو گفتم:مرسی.خیلی زحمت کشیدی.ولی ازت توقع نداشتم‌. دستشو کشیدمو بردمش سمت همون بستنی فروشی‌ ای که با مصطفی بستنی خوردیم.اونم بدون اینکه چیزی بپرسه دنبالم اومد.دوتا معجون سفارش دادمو به ریحانه اشاره کردم بشینه رو نیمکت تا حاضر شه.اونم ذوق زده نشست رو نیمکت.پول معجونا رو حساب کردمو رفتم سمتش که گفت:عه زحمتت شد که. اینو گفتو روسریش رو با دستش صاف کرد. معجونش رو دادم دستش.چادرم باعث میشد که روسریم هی عقب بره و موهام مشخص شه.برا همین هی حرص میخوردم‌.اصلا چی بود این چادر اه.به خودم نهیب زدم ک منطقی باش.چادر بد نیست. اتفاقا از وقتی ک رو سرم دارمش احساس بهتری دارم.احساس امنیت بیشتری میکنم. به ریحانه اشاره زدم که بریم تو پاساژ اونجا خلوت تره.با حرفم از رو نیمکت پاشد و دنبالم اومد.رفتیم تو و بعد اینکه خوردنمون تموم شد یه خورده دور زدیم.ریحانه به ساعت موبایلش نگاه کردو گفت:خب دیگه بریم خونه یواش یواش.میترسم شب شه محمد صداش در آد. نویسندگان:فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزا پور. ➜• 「 @mashgh_eshgh_313