eitaa logo
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
1.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
707 ویدیو
59 فایل
دلشڪستہ‌ےعاشق💔 براےپرواز🕊🍃 نیازےبہ‌بال‌ندارد...❤ •{شهیدآوینے}• 🌿¦•گـوش‌جآن↓ https://harfeto.timefriend.net/16083617568802 🍃¦•ارتباط‌بامـا↓ 🌸•| @H_I_C_H 🌙¦•ازشرایطموݩ‌بخونین↓ 🌸•| @sharayet_mashgh_eshgh_313 تودعوت‌شده‌ۍشھدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچکی باهام حرف نمیزد لبخندم رو که میدیدن بیشتر از قبل از عصبانی میشدن داداش علی و خانومش رفتن خونه خودشون البته زن داداش نرگس قبل رفتنش یه لبخندی زد و گفت:خوشحالم که میبینم داری میخندی داداش! ولی ریحانه حتی بهم نگاهم نمیکرد با روح الله خداحافظی کرد و رفت تو اتاقش منم بعد از تجدید وضو رفتم تو اتاقم چراغ شب خواب رو روشن کردم بعد از اینکه لباسامو عوض کردم سجاده رو پهن کردم کف اتاق و دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهرا خوندم نمازم که تموم شد از حضرت زهرا خواستم مثل همیشه برام مادری کنه میدونستم اینکه مهر فاطمه به دلم افتاده چیز اتفاقی ای نیست و قطعا هدیه خداست از مادر خواستم کمکم کنه تا این مسیر رو بگذرونم و بتونم دل پدرش رو به دست بیارم این همه مدت هر بار خواستم ازدواج کنم یه اتفاقی افتاد و نشد الان که تو ۲۷ سالگیم به طرز عجیبی به دختری دل بستم که شاید با معیارای من فرق داشت برای خودم هم جالب بود یاد حرفای مصطفی افتادم:(عه اینم که موهاش مثل موهای من...) دوباره عصبی شدم قرآنمو باز کردم داشتم میخوندم که چهره خجالت زده ی فاطمه اومد تو ذهنم داشتم بهش فکر میکردم که متوجه شدم یه قطره اشک از چشمام سر خورد و ریخت پشت دستم یه لبخند زدمو صورتمو پاک کردم چقدر عجیب! تو این یک هفته ای که گذشته بود هرشب دو رکعت نماز خوندمو از خدا فاطمه رو خواستم هر روز که میگذشت برام عزیز تر از روز قبل میشد دیگه وقتش بود برگردم شمال و از نو تلاش کنم حرکت کردم سمت شمال و زودتر از همیشه رسیدم خونه ریحانه هنوز باهام سر سنگین بود میدونستم درد خواهرم چیه اون شب ریحانه وعلی جای من سوختن. تو خونه دنبالش گشتم وقتی ندیدمش رفتم تو اتاقش رو تختش خوابیده بود نشستم کنارش موهاش رو از صورتش کنار زدمو لپشو بوسیدم خوابش سنگین بود و بیدار نشد رفتم‌تو اتاقمو بعد عوض کردن لباسام رفتم‌ سمت دادگستری. یک ساعتی بود که منتظر بودم بابای فاطمه کارش تموم شه و از اتاقش بیرون بیاد... نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور. @mashgh_eshgh_313