eitaa logo
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
1.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
707 ویدیو
59 فایل
دلشڪستہ‌ےعاشق💔 براےپرواز🕊🍃 نیازےبہ‌بال‌ندارد...❤ •{شهیدآوینے}• 🌿¦•گـوش‌جآن↓ https://harfeto.timefriend.net/16083617568802 🍃¦•ارتباط‌بامـا↓ 🌸•| @H_I_C_H 🌙¦•ازشرایطموݩ‌بخونین↓ 🌸•| @sharayet_mashgh_eshgh_313 تودعوت‌شده‌ۍشھدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای ریحانه منو ار فکر به موهای لختو محاسن مشکی محمد بیرون کشید گیج گفتم:چی؟؟؟ ریحانه:اه فاطمهههههه دوساعت دارم برات فک میزنم تازه میگی چیی؟حواست کجاست خواهر؟ مجنونیاا!! دیگه زیادی سوتی داده بودم خندیدمو گفتم:غرررر نزنننن چطورییی تو دلم تنگ شد واست بابا. ریحانه:اره اصن معلومه چقدرم شدت دلتنگیت زیاده. تمام تلاشمو میکردم تا زمان حرف زدن صدام تو بهترین حالت باشه. فاطمه:چع خبرااا خوبیییی وایییی نی نی تون خوبه؟ ریحانه:خوبم.نی نی مونم خوبه بیاا داخل دیگههه! دوساعته اینجا نگهت داشتم. فاطمه:نه نه همینجا راحتم مامانم بیرون منتظره باید برمممم. ریحانه:عه اینطوری که نمیشه. یخورده بمون حداقل! فاطمه:نمیشه عزیزم باید برم. ریحانه:خبب پس صبر کن نی نی رو بیارم ببینی حداقل رو ایوون بشین خسته میشیی اینجوری فاطمه:اشکالیی نداره بدووو بیاررشش ریحانه رفت منم جوری نشستم که بتونم یواشکی به محمد نگاه کنم داشت کف ماشینشو جارو برقی میکشید نوشته پشت شیشه ماشین توجه امو جلب کرد با خط خیلی قشنگی نوشته بود "اللهم عجل لولیک الفرج" یه لبخند قشنگ رو لبم نشست صدای ریحانه و شنیدم که با صدای بچگونه گفت:خاله فاطمه من اومدم! با ذوق از جام بلند شدم وبی اراده گفتم: واییی خدااا چههه نازه این بَشر! ریحانه:بله دیگهه فرشته خانوممون به عمش رفته. فاطمه:اسمش فرشته است؟ ریحانه:ارهه دخترمون خودشم فرشته اس. فاطمه:ای جونم قربونش برم الهیی بچه رو گرفت سمتم و گفت :بیا انقدر نی نی دوست داری بغلش کن فاطمه:دوست دارم بغلش کنما... ولی میترسم!ما اطرافمون بچه نداریم! ریحانه:عه ترس واسه چی .بشین بدم بغلت نشستیم باهم بچه رو آروم گذاش تو بغلم انقدر تنها بودمو نوزاد اطرافم کم دیده بودم احساس عقده ای شدن میکردم.دست کوچولوشو آروم بوسیدم که بوش دیوونه ام کرد. یهو با ذوق گفتم:وایی بوی نی نی میده! ریحانه زد زیر خنده و گفت:نی نیه ها دلت میخواد بوی چی بده؟ با تمام وجود بوشو به ریه هام کشیدمو شروع کردم قربون صدقه رفتنش.دیگه حواسم از محمد پرت شده بود براش روسری کوچولوی صورتی بسته بودن.خواب بود.مژه های بلندش باعث میشد هی دلم واسش ضعف برهه ریحانه بلند گفت: بسهه محمد به خداا تمیز شد چی از جون اون بدبخت میخوای؟ دنباله نگاهشو گرفتم ک رسیدم به محمد که از ماشین بیرون اومده بودو و با پارچه شیشه هاشو تمیز میکرد.در جواب حرف ریحانه چیزی نگفت که فکر کنم بخاطر حضور من بود یهو ریحانه داد کشیدوگفت: عه جزوتو نیاوردمم یادت میره ببریش برم بیارم رفت داخل.تا رفت داخل لب و لوچه فرشته کج شدو صورتش قرمز یهو استرس گرفتم و با خودم گفتم وای خدا گریه اش نگیرهه ریحانه کوفت بگیری که بچه رو بیدار کردی. سریع با دست آزادم جعبه ی زنجیرمو از کیفم در اوردم و گذاشتم تو پتوش.صدای سوئیج ماشین محمد اومد فک کنم قفلش کرده بود انقدر حواسم به بچه بود که نمیتونستم با دقت نگاه کنم هر چی میگذشت اخمای بچه بیشتر توهم میرفت. اومد سمتم داشت از پله ها بالا میومد که صدای گریه بچه بلند شد خیلی ترسیدم تجربه ی نگه داری بچه رو نداشتم.نمیدونستم وقتی گریه میکنه باید چیکار کنم.همشم ترس اینو داشتم که نکنه چون من بغلش کردم داره گریه میکنه پاک خل شده بودم محمد از کنارم رد شد که صدای گریه ی بچه شدت گرفت چاره ای برام نمونده بود یهوبا یه لحن ترسیده ، جوری که انگار یه صحنه ترسناک و دیده باشم بلند گفتم:وایییییی بچه گریه میکنه برگشتم پشت سرمو نگاه کردم.مرددو با تعجب ایستاده بود.نمیدونست باید چیکار کنه چون رو پله بودم با استرس زیادی از جام بلند شدم که همزمان اونم اومد سمتم یخورده به دستم نگاه کرد و بعد جوری دستشو گذاشت زیر پتوی بچه که با دستم تماسی نداشته باشه.چون من یه پله پایین تر بودم فاصلمون کم نشده بود ولی تونستم بوی عطرشو حس کنم امروز چه اتفاقای عجیبی افتاد خیلی خوشحال شدم از اینکه بچه گریه اش گرفت.فرشته رو گرفتو رفت داخل. دوباره تپش قلب گرفته بودم زیپ کیفمو بستمو بندشو گذاشتم رو دوشمو ایستاده منتظر موندم چند لحظه بعد ریحانه جزوه به دست برگشتو گفت:ببخش که دیر شد جزوه رو ازش گرفتمو گفتم:نه بابا این چ حرفیه بعدم بغلش کردمو گفتم:خب من دیگه برم تا مامانم نکشتتم. فاطمه:عهه حیف شد که زود داری میری.خوشحال شدم دیدمت گلم.خداحافظ.جوابشو دادمو ازش دور شدم.در خونشونو بستمو نشستم‌تو ماشین قبل از اینکه مامان حرفی بزنه گفتم:غلط کردم تقصیره توعه دیگه انقدر بچه اطرافمون نبود بچشونو دیدم سرگرمش شدم. یه چشم غره دادو پاشو گذاشت رو گاز نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور. ➜• 「 @mashgh_eshgh_313