eitaa logo
مشقِ عشق ٬ دمشق
210 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
460 ویدیو
18 فایل
مشقِ عشق ٬ دمشق حرفهاي دل یک جامانده از شهدا ، شهدايي كه روزي رفقايي بودن كنارم والان روياهاي ديدار درسر ميپرورانم كه شايد باز لايق شوم دفتر مشق ما سرمشقش٬عشقه دم و بازدم ما سرمنشأش٬عشقه محل عاشقیمون دمشقه https://eitaa.com/mashghe_eshgh_dameshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی دلت میخواد تنها بری زیارت ... بسم الله الرحمن الرحیم اصلا تنهایی به ماها نیمده ها هر جا میریم باید یکی از شهدا دنبال خودمون بکشیم بابا این چه وضعیه شاید دلمون بخواد اصلا تنها باشیم ولی خداییش زیارت بدون رفقا نمیچسبه من با داش مصطفی رفاقتی نداشتم اما یک رفیق داشتم که بین من و مصطفی رفاقت خوبی ایجاد کرد ... اقا مرتضی عطایی عاشق مصطفی بود که همه به اسم سید ابراهیم میشناسینش چنان ذوب در مصطفی میشد در تعریف خاطرات که عشق میکردی بشینی و برات از مصطفی بگه ... یک وقت فکر نکنین مثلا میخواستیم سر گرمش کنیم دوربین یادش بره میگفتیم از مصطفی بگو ها خخخخ نه بابا ولی رنگ و بوی مصطفی رو گرفته بود تو هر دیداری اسمی از مصطفی نبود مرتضی بهش خوش نمیگذشت ... الانم نقل مجلس ماها شده اقا مصطفی ولی خداییش بدون اسم مرتضی انگار مجلسی نداریم ... . دلتنگی: کاش بازم روزی ٬ نه ساعتی ٬ نه والله من به لحظه ش هم قانعم که برسه تا تو از مصطفی برام بگی مرتضی جان ..‌. . حرف دل : زمانهایی که میخندیدی جهان خندان بود و دشمن گریان ... بخند نور دیده ی من مرتضی جان .قهقهه بزن از ته دل . اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعایی آمین یا رب العالمین اقا مرتضی بعد تو حرمت هیچ رفاقت و دوستی ای رو نگه نداشتن ... هیچی نمیخوام فقط دلتنگتم همین مشق عشق٬دمشق ارسال مطالب شرعا و عرفا با لینک جایز هست حرفهاي دل یک جامانده از شهدا... شهدايي كه روزي رفقايي بودن كنارم و الان روياهاي ديدار در سر ميپرورانم كه شايد باز لايق شوم دفتر مشق ما سرمشقش ٬ عشقه دم و بازدم ما سرمنشأش ٬ عشقه محل عاشقیمون دمشقه... https://eitaa.com/mashghe_eshgh_dameshgh
که مگر مرا ببیند ...؟ که مگر دهد نجاتم ...؟
تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی.. و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم.. #جاماندم #دلتنگم_و_با_هیچکسم_میل_سخن_نیست #شهید_مرتضی_عطایی #ابوعلی @mashghe_eshgh_dameshgh
حس و‌حال یک تک درخت وسط یک بیابون رو‌دیدی؟ میشناسیش؟! نمیدونم ولی برای من خیلی جالبه ... تو بیابون با اون گرما با اون بدیه اب و هوا با کم ابی بدون هیچ توجه خود رویش رشد میکنه و بزرگ میشه بعد وقتی تنومند و قوی شد هر عابری که از اونجا اتفاقی رد میشه ٬ با اون عابری که بخاطر اون تنه ی قوی میاد ٬ فرقی نمیکنن باهم هر کدوم یا عکسهای یادگاریشون رو میگیرن یا روی تن اون درخت یادگاری حک میکنن ... اونقدر تن این درخت پیر خسته و زخمی میشه که گاهی فقط دلش میخواد یک اره برقی بیاد یا اصن یک مرد قوی و تبر به دست بیاد و کار رو یکسره کنه و اخرین درد براش شیرینترین درد میشه ... . پ ن: حس و حال بچه های جامانده از شهدا رو چی ! میشناسی؟! شاید اگر خودت‌رو‌جای اون درخت بذاری بهتر بفهمی‌چی میگم ... . پ ن تر: شمعها با سوختن و آب شدنشون بهم روشنی میدن ... خیلی نورشون رو‌دوست دارم ... . حرف دل: زهمه دست کشیدم که تو باشی همه ام ... یا نه ابر و باد و مه و خورشید و فلک را دادم که تو را بدست بیارم ٬ تو رو هم از دست دادم ‌..‌. . کاملا بی ربط : همیشه جورابهات سوراخ میشه سریع دور نندازش ٬ گاهی با یک کوک شاید ... . ومن الله توفیق اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعایی .
بسم رب العشق ... رب الحسین ع چهاردهم برج بهمن سال گذشته بود ، هجوم خانطومان ... حرامی ها با قدرت زیادی داشتن خط رو میشکستن و تمام توانشون رو گذاشته بودند که ما رو قیچی کنن ... یکی از دلاوریهای ابوعلی همون روز بود ، ساعت حدودا ۳ بعدازظهر بود و درگیری اغاز شد ... مرتضی نگران بچه هایی بود که اعزام کرده بود به منطقه و طبق معمول نمیتونست بره تو دفتر فرماندهی بشینه و نظاره گر و فرمان ده باشه ... سوریها درخواست نیرو کرده بودند ... جواد محمدی ، عزیز ابوعلی اعزام شده بود ... جواد لرتباطش قطع شد ... صدای ناله پشت بیسیم شنیده میشد ... شرایط هر لحظه سخت تر و پیچیده تر میشد ... مرتضی میدویید و کسی نمتونست جلوش رو بگیره ... ابوعلیِ یک ... ابو علی ابوعلیِ یک...ابو علی جوابی نمیومد و گاها ناله ها بود جواب بیسیم... اذن میدان میخواستیم نمیداد... مرتضی نبود ... حاجی کو ؟؟؟؟!!!!! رفت جلو ... بی اسلحه و دوان دوان و داد میزد : انا ابوعلی ... فاطمیون ... صدیق ... هنوز نمیدانستیم خط شکسته و سوری ها خط رو خالی کردند و جواد و همرزمهاش زخمی اسیر شدند ... صدای تیر اندازی بلند شد و مرتضی از ناحیه ی پهلو مانند مادرش زهرا س زخمی شد ... درگیری حدودا تا فردا ساعت شیش صبح ادامه داشت و بالاخره حرامیها جلوی بچه های حیدر ناتوان و سرخورده عقب نشینی کردند ... به دنبال جواد میگشتیم که با صورتی .... و یکی از همرزمانش گردنش تا نصفه ... مرتضی منتقل شد بیمارستان ولی چند ساعت بعد برگشت ... دورت بگردم اینجا چه میکنی ؟؟؟ سید از بیمارستان فرار کردم ... دست و پاش رو گرفتیم و با آمبولانس فرستادیمش عقب دوباره چند ساعت بعد کنارمون بود... . پ ن : عاشق که باشی از طرد شدنها و پس خوردنها و زخم دیدن ها خسته که هیچ حتی دلخور هم نمیشوی ... . پ ن تر : هیچگاه منتظر نباش بهت کار بدن سید ... خودت کار درست کن ... خیلی چیزها ازش یاد گرفتم که تا ابد فراموش نمیکنم ... فارغ التحصیل نظام نبود ولی نظام رو تدریس کرد ... . حرف دل : دلوم برات تنگ رفته یره ... قولهات رو یادت نره دلاور ... حاجی اونور مترجم نمیخوای ؟؟؟!!!!! . بی ربط : اولین سال مدرسه بهترین سال زندگی در عمر هر شخصیه .... ومن الله توفیق ...