بچه ها گرسنه بودن و هی از همدیگه میپرسیدن : اون آقا مهربونه که سوار کولش میشدیم ، که باهامون بازی میکرد ، که برامون غذا میاورد رو ندیدینش؟؟؟!!!!!
امشب پیش شماها نیمدش؟! دیشب چی؟! خبری ازش ندارین؟! اخه هر شب میومد برامون شادی میاورد و سیری ، اما دوشبه نیستش !! . مگه خبر ندارین ؟! . نه چیزی شده؟! .یک از خدا بیخبر نامرد اون اقا مهربونه رو زخمی کرده یعنی با شمشیر زده تو سرش و نمیتونس از جاش پاشه😢😢😢
. وای خدای من بابام که مرد دلم به این آقا خوش بود وای دوباره یتیم شدم ... تمام شد ...
.
پ ن :
از مسجد تا دم در خونه آوردن مولا رو گفت اینجا رهام کنین روی پای خودم ، الان زینبم در رو باز میکنه نمیخوام یهو ببینه منو که دیگران حملم میکنن....😢😢
.
پ ن تر :
مولا تو منزل بستری بودن رو کمر خوابیده بودن و پای راست رو مبدادن بالا تا بیحس بشه ک بعد پای چپ .... تازه الان کشف کردن پزشکان که بردن بالای پا تسکین بقیه ی دردهای بدنه!!! .
و تو ای مولایم ، ای امام اولم ، تو عالم بر اسرار بودی و علم مطلق ولی زمان خودتان که هیچ زمان منم هنوز قادر به درک شما نیست!!! .
حرف دل :
تسلیت میگم شهادت شیر خدا، شاه مردا، اسدالله ، علی ابن ابیطالب علیه السلام و الصلوات
اقا جونم از اون دسته مریدان نباشم که وقتی فرمودین اسئلونی قبل ما تفقدونی .... بپرسم چند تار مو بر سر منه....
.
بی ربط :
وقتی آقام علی شهید شد تمام با ربط ها و بی ربط های دنیا با هم قاطی شدن....
.
و من الله توفیق
#سید_مترجم
#شهادت_امیرالمومنین #یتیمی_درد_بی_درمان_یتیمی #اجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
یادش بخیر شوخی با مرتضی عطایی توی گروه عجب شبا و روزایی بود
سلام و عرض ادب
با احترام سر تعظیم فرود می اورم در مقابل خدای یکتا، خدای بی همتا و خالق عشق و زیبایی
و روانه میکنم تمام ارادتم رو خدمت بزرگواران گروه دم عشق دمشق خصوصا مخاطب خاص
یک شقاف سازی رو انجام میدم اول گفته هام که مرخصی به ناحق اینجانب مورد خشم و غضب من و دوستانم در گروه قرار گرفته و باعث ایجاد کدورتی گشته که قطعا توسط بنده و محمد تانک به صورت دیشب جبران خواهد گشت ....
جناب ابو علی منتظر دیدار پر از مهر من و محمد باشین😈😈😈
جت
جناب ابو علی قاطعانه تبریک میگم مدیریت قاطعانه ی شما رو که منجر به حذف من و همرزمانم قرار گرفت اما چرا ؟.؟!!!
من همونم که .... نت بودم
بعدشم سه تا خاطره گفتم فقط .
امشب بحث به چالش کشیدن ابوعلی بود که فقط تنها دلیلش تنش دیشب با من و محمد تانک بود
خب برادر من شما که میدونی ما موجی هستیم چرا؟؟؟!!!!!
اقا ولی مرخصی پر باری بود برام و لب سواحل انتالیا برای دفاع از مظلومیت کسانی که پول خرید لباس ندارن حتی ، اقدام کردیم به ایجاد یک تیپ و انجام عملیاتهای انتحاری ....
تبعاتش به گردن دوست مهربانم و فرمانده ی به نام جبهه های حق است که ما رو از بهشت اخرت به بهشت دنیا راهنمایی کرد با فرستادن و دور کردنمون از جمع حزب اللهی هاست....
هدف فقط تشربح و توجیح اینده بود😉😌
و من الله توفیق
#سید_مترجم
@mashghe_eshgh_dameshgh
مشقِ عشق ٬ دمشق
بسم رب العشق ...
رب الحسین ع
چهاردهم برج بهمن سال گذشته بود ، هجوم خانطومان ...
حرامی ها با قدرت زیادی داشتن خط رو میشکستن و تمام توانشون رو گذاشته بودند که ما رو قیچی کنن ...
یکی از دلاوریهای ابوعلی همون روز بود ، ساعت حدودا ۳ بعدازظهر بود و درگیری اغاز شد ...
مرتضی نگران بچه هایی بود که اعزام کرده بود به منطقه و طبق معمول نمیتونست بره تو دفتر فرماندهی بشینه و نظاره گر و فرمان ده باشه ...
سوریها درخواست نیرو کرده بودند ...
جواد محمدی ، عزیز ابوعلی اعزام شده بود ...
جواد لرتباطش قطع شد ...
صدای ناله پشت بیسیم شنیده میشد ...
شرایط هر لحظه سخت تر و پیچیده تر میشد ...
مرتضی میدویید و کسی نمتونست جلوش رو بگیره ...
ابوعلیِ یک ... ابو علی
ابوعلیِ یک...ابو علی
جوابی نمیومد و گاها ناله ها بود جواب بیسیم...
اذن میدان میخواستیم نمیداد...
مرتضی نبود ...
حاجی کو ؟؟؟؟!!!!!
رفت جلو ...
بی اسلحه و دوان دوان و داد میزد : انا ابوعلی ... فاطمیون ... صدیق ...
هنوز نمیدانستیم خط شکسته و سوری ها خط رو خالی کردند و جواد و همرزمهاش زخمی اسیر شدند ...
صدای تیر اندازی بلند شد و مرتضی از ناحیه ی پهلو مانند مادرش زهرا س زخمی شد ...
درگیری حدودا تا فردا ساعت شیش صبح ادامه داشت و بالاخره حرامیها جلوی بچه های حیدر ناتوان و سرخورده عقب نشینی کردند ...
به دنبال جواد میگشتیم که با صورتی ....
و یکی از همرزمانش گردنش تا نصفه ...
مرتضی منتقل شد بیمارستان ولی چند ساعت بعد برگشت ...
دورت بگردم اینجا چه میکنی ؟؟؟
سید از بیمارستان فرار کردم ...
دست و پاش رو گرفتیم و با آمبولانس فرستادیمش عقب دوباره چند ساعت بعد کنارمون بود...
.
پ ن :
عاشق که باشی از طرد شدنها و پس خوردنها و زخم دیدن ها خسته که هیچ حتی دلخور هم نمیشوی ...
.
پ ن تر :
هیچگاه منتظر نباش بهت کار بدن سید ...
خودت کار درست کن ...
خیلی چیزها ازش یاد گرفتم که تا ابد فراموش نمیکنم ...
فارغ التحصیل نظام نبود ولی نظام رو تدریس کرد ...
.
حرف دل :
دلوم برات تنگ رفته یره ...
قولهات رو یادت نره دلاور ...
حاجی اونور مترجم نمیخوای ؟؟؟!!!!!
.
بی ربط :
اولین سال مدرسه بهترین سال زندگی در عمر هر شخصیه ....
ومن الله توفیق
#سید_مترجم
#خاطره
#ابوعلی
#شهادت
#دلتنگم_و_با_هیچکسم_میل_سخن_نیست
#علی_الدنیا_بعدک_العفا
#دلاور...
#دم_عشق_دمشق
#فاطمیون
#مدافعان_حرم
#ملازمان_عشق
#مدافع_آسوده_بخواب
#جانشین_تیپ_عمار_یاسر
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مرتضی_عطایی
سلام
امروز سالگرد قمری شهادت مردی هست که اگر صنعت بزرگ نمایی رو نبینیم به جرات میتونیم بگیم یکی از نوادر بود
مردی که توی احساس و غیرت حرفها برای گفتن داشت
مردی که توی ایمان و شجاعت عزمی راسخ داشت
مردی که توی مهربانی و قصاوت به موقع مواضع قوی ای داشت
مردی که از فرط عشق به اهل بیت سر از پا نمیشناخت
مردی که بصیرتش ...
پس بازم به رسم ادب مینویسم :
سلام بر فرمانده ابو علی
دلمون برات تنگ شده چون از وقتی رفتی ستون خیمه افتاد ، خیمه ی دلمون با خاک یکسان شد چون تمام خنده هایت و غضبهایت امید و توانمون بود ...
از وقتی که رفتی یاد شهدا کمرنگ شد بین ما چون تمام خاطرات را با تود بردی
از وقتی که رفتی از عشق و ایثار هم رنگ کم شد و مهر و محبت بارش رو جمع کرد و از بینمون رفت چون معرفت شناخت شهدا و درک خانواده هاشون رو از دست دادیم
از وقتی که رفتی خنده ها ام کم و کم و کمتر شد روز به روز
چون باوره جدی نبودن دنیا برامون مکرنگ تر شد
چون خنده های تو بدجوری دنیا رو لوس و بی ارزش نشون میداد
اره فرمانده این چند سال که نبودی !!! چی میگم؟؟؟!!!! این یک قرنی که ازت دور شدم برام سخت و طاقت فرسا گذشت و فقط به عشق اینکه شاید مهر شهادت و جاودانگی به پیشونیم بخوره میجنگم تا شاید منم باز کنارت و در رکابت برای امام زمان عجل الله و اهل بیت زندگی کنم و باز بجنگم و باز شهادت ...
اونقدر حرف برای گفتن زیاده که هر چی بخوام بگم بازم زمان کمه
دلمون برات تنگ شده حاج مرتضی جان
هنوزم به سربازیم کنارت افتخار میکنم و با تک تک لحظه هاش و خاطراتش زندگی میکنم
#سید_مترجم