eitaa logo
مسیر
3.9هزار دنبال‌کننده
641 عکس
3هزار ویدیو
6 فایل
در #مسیر به فکر ساختن دنیایی بهتر برای رسیدن به ابدیتی والاتر هستیم هدف ما انتخابی به بلندای ابدیت است. ارتباط با ما : https://eitaa.com/masire199/3 تبلیغات : https://eitaa.com/masire196/2
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای نخست وزیر مشروب نمی خورد؛ آقای نخست وزیر دود نمی کشد؛ آقای نخست وزیر در خانه ای حقیر اقامت دارد؛ ولی بیچارگان حتی خانه حقیری هم ندارند... کاش گفته می شد : آقای نخست وزیر مست است؛ آقای نخست وزیر دودی است؛ اما حتی یک فقیر میان مردم نیست...! ✍️ برتولت برشت نویسنده، شاعر، نمایشنامه نویس ‌کارگردان آلمانی پیوستن
15.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اونا که مثلا ادعای روشنفکری دارن🤔🤔 پیوستن
مراقب افکار دیگران باشید مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد .... به کمک او پرداخت. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود می آید. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی. پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست. کسادی عمومی شروع شده است. 👈🏿آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند. در واقع اون پدر داشت بهترین راه برای کاسبی رو انجام می داد اما به خاطر افکار پسرش، تصمیمش رو عوض کرد و افکار پسر اونقدر روی اون تأثیر گذاشت که فراموش کرد که خودش داره باعث ورشکستگی می شه و تلقین بحران مالی کشور، باعث شد که زندگی اون آدم عوض بشه. خداوند به همه ما فکر، فهم و شعور بخشیده تا بتونیم فرق بین خوب و بد رو تشخیص بدیم. بهتره قبل از اینکه دیگران برای ما تصمیماتی بگیرن که بعد ما رو پشیمون کنه، کمی فکر کنیم و راه درست رو انتخاب کنیم و با انتخاب یک هدف درست از زندگی لذت ببریم. چون زندگی مال ماست پیوستن
مسیر
چهارمین چالش پیاده روی از روز پنجشنبه مورخ 13 دی ماه 1403 شروع میشه و تا سه شنبه 30 بهمن ماه ادامه
مسابقه ی پیاده روی برای سلامتی جسم و روح داریم هر کی ، هر کجا هست میتونه شرکت کنه برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید
محمّد علی فروغی وقتی تاجری پسرش ناخوش شد همه قسم نذر برای شفای او کرد مثمر نشد. از جمله نذر کرد که صد تومان به ظالم ترین مردم بدهد. اتفاقاً پسر شفا یافت و تاجر خواست نذر خود را ادا کند. با دوستان خود مشورت کرد که ظالم ترین مردم کیست بعد از تفکر‌ بسیار، گفتند کدخدای محله چون مرد جابری است باید ظالم ترین مردم باشد تاجر این را پسندید و صد تومان را برداشته، نزد کدخدا رفت و مطلب را اظهار نمود. کدخدا گفت درست است که من مردظالمی هستم ولی مطیع کلانترم و او از من سختگیرتر و ظالم تر است، به او باید برسد، تاجر نزد کلانتر رفت، او هم به حاکم محول کرد و قس علی هذا تا به شاه رسید. شاه گفت من خیلی سختگیر هستم ولی فرّاش شریعتم. این نذر باید به ملّا برسد. تاجر نزد ملّا رفت و اظهار مطلب نمود. جناب ملا تغیّر کرد که این چه تکلیفی است به من می‌کنی؟ تاجر ترسید خواست برگردد. ملا صدا کرد که بیا مومن! چون توآدم خوبی هستی و نذری کرده‌ای و باید وفا کنی من کاری می‌کنم که هم نذر تو ادا شود و هم صورت شرعی داشته باشد !! فصل زمستان بود مقداری برف در خانه بود، ملا گفت ما اسم این کار را معامله می‌گذاریم. من این برف‌ها را به تو میفروشم و صد تومان را به عنوان قیمت آن از تو می‌گیرم. تاجر راضی شد و صیغه را خواندند. تاجر پول را داد و خواست برود، آقای ملاگفت: خب حالا این برفها مِلک شماست، باید ببرید. تاجر هرچه خواست طفره برود ملا قبول نکرد و گفت: خیر من مال شما را در خانه نگاه نمی‌دارم. تاجر آخرش گفت جهنّم، مبلغی هم می‌دهم این برف ها را هم ببرند. چنین کرد و رفت مدتی گذشت و تابستان شد. روزی ملا تاجر را احضار کرد گفت در معامله‌ای که من با شما کردم ادعای غبن دارم. برف‌های من بیشتر از صد تومن می‌ارزید، معامله را فسخ کردم. *برف‌های مرا پس داده و پول خود را بگیر. تاجر هرچه التماس کرد ملا نپذیرفت. آخر صدتومان دیگر هم تقدیم کرد و ملا را‌ راضی کرد. تاجر در حضور ملا سجده ی شکر کرد و گفت از آن شکر می‌کنم که نذر من به محل واقعی یعنی به ظالم ترین مردم رسیده است !!! منبع: یادداشت‌های روزانه محمّد علی فروغی، به کوشش ایرج افشار، نشر علم پیوستن
اونجا که عطار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ میگه: چون بی‌خبرم از آن‌که تقدیرم چیست اندیشه‌ی شام و فکرِ شب‌گیرم چیست مغزم همه در آتشِ اندیشه بسوخت اندیشه مرا بکشت، تدبیرم چیست؟ Join
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر خوانی دانشجوی کارشناسی ارشد که یک طنز تلخ واقعی است پیوستن
كيمياي عقل با كيمياي عشق فرق دارد. عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام برميدارد. با خودش ميگويد:" مراقب باش آسيبي نبيني. " اما مگر عشق اينطورست؟ تنها چيزي كه عشق ميگويد اين است"خودت را رها كن. بگذار برود!" عقل به آساني خراب نميشود اما عشق خودش را ويران ميكند. گنج ها و خرابه ها هم در دل ويرانه ها يافت ميشود. پس هر چه هست در دل خراب است. پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاق خبر نمیکنه بلکه در عادی ترین شرایط به سراغ ما میاد پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند لحظه به تصویر نگاه کنیم در آن واحد چند نفر عبور می کنند عبور ماشین ها دو مرحله ای است ولی عبور پیاده رو یک مرحله ای آدم های متفاوتی که هر کدومشون دارای یک دنیایی هستند برای خود پیوستن
اتومبیل جلویی آهسته می‌رفت و من مدام بوق می‌زدم، اما راه نمی‌داد. داشتم خونسردی‌ام را از دست می‌دادم که يهو چشمم به‌‌ نوشته روی شیشه‌ عقبش افتاد: راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید! ديدن این نوشته همه چیز را در من تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم،سرعتم را کم کردم و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود. ناگهان با خودم زمزمه کردم: اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج می‌دادم؟ راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟ اگر مردم نوشته‌هایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشته‌هایی همچون : کارم را از دست داده‌ام در حال مبارزه با سرطان هستم در مراحل طلاق، گیر افتاده‌ام عزیزی را از دست داده‌ام احساس بی ارزشی و حقارت می‌کنم در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم ... بعد از سال‌ها درس خواندن،هنوز بیکارم مریضی در خانه دارم! و صدها نوشته دیگر شبیه اینها همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمی‌دانیم. بیائیم نوشته‌های نامرئی همدیگر را درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمی‌شود فریاد زد. پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف زدن راحته اما عمل کردن یه چیز دیگه اس ببینیم پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقایون ظاهرا همه جای دنیا از خانم شون می ترسن یه نمایش کوتاه ببینیم.... پیوستن
ایشون یوسف خوش‌کیش، نهمین و آخرین رییس بانک مرکزی در دوره محمدرضاشاه بود که در طول سه روز محاکمه و به حکم دادگاه اعدام شد. از جمله اتهامات او: ایجاد تورم و شناور نکردن ارز، حرام اعلام کردن معاملات ارزی از طریق دلالان غیرمجاز! ایجاد تورم و گرانی بوده است... قیمت هر دلار در زمان او ۷۰ ریال بود. 👈🏿 چه بُکش بُکشی می‌شد اگه قرار بود همین الان مطابق این حکم عمل کرد پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدر همدیگر را بدانیم چرا که بی هم بودن واقعا قشنگ نیست پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداکنه با کلاه بردار طرف نشیم وگرنه حتی با چک صیادی هم سرمون رو کلاه میزاره پیوستن
اگه اهل پیاده روی هستید با هم در یک مسابقه ی چهل روزه به رقابت بپردازیم هر کسی قدم های بیشتری در این مدت برداشت برنده خواهد بود برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک نمایید برای اینکه مستقیم وارد برنامه شوید روی لینک زیر کلیک نمایید👇🏿👇🏿 https://shealth.samsung.com/s/zQu4AIE
من که می گویم اگر زنده بود خیلی از اتفاق هایی که اکنون در کشورهای اطراف ما افتاده است هرگز نمی افتاد برخی ها نه اهل معامله اند ، نه خریدنی هستند ، نه کوتاه می آیند و نه حتی آخرت خود را به دنیا می فروشند او را حذف کردند تا راحت تر به جنایت های خود ادامه دهند. به یاد شهید حاج قاسم سلیمانی
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم… می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم… هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم… تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد… گفتم:تو چی؟گفت:من؟ گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟ برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم… با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره… گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه… گفت:موافقم…فردا می ریم… و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من بود چی؟…سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم… طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره… یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی آسون تو چهره هردومون دید… با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس… بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم… علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟ که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود…یا از خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش گفتم:علی…تو چته؟چرا این جوری می کنی…؟ اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم… دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟ گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم… نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…و اتاقو انتخاب کردم… من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه خودت…منم واسه خودم… دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم…حالا به همه چی پا زده… دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم… برگه جواب ازمایش هنوز توی جیب مانتوام بود… درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون… توی نامه نوشت بودم: علی جان…سلام… امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم… می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم… اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه… توی دادگاه منتظرتم…امضا…باران پیوستن
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» استادی می فرمود : این آیه معنایش ایـن نیست که با ذکر خدا دل آرام می گیرد این جمله یعنی خدا می گوید : جوری ساخته ام تو را که جز با یاد من آرام نگیری !!! تفاوت ظریفی است! اگر بیقراریم؛ اگر دلتنگیم ؛ اگر دلگیریم ؛ گیر کار آنجاست که هزار یاد، جز یاد او، در دلمان جولان می‌دهد....... پیوستن
33.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا صدف قانع نشد، پر در نشد... مولانا خوانی پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۶ ساله ازدواج کرده ایم شوهرم خیلی خوبه اما... پیوستن