eitaa logo
مسیر
3.9هزار دنبال‌کننده
641 عکس
3هزار ویدیو
6 فایل
در #مسیر به فکر ساختن دنیایی بهتر برای رسیدن به ابدیتی والاتر هستیم هدف ما انتخابی به بلندای ابدیت است. ارتباط با ما : https://eitaa.com/masire199/3 تبلیغات : https://eitaa.com/masire196/2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقایون ظاهرا همه جای دنیا از خانم شون می ترسن یه نمایش کوتاه ببینیم.... پیوستن
ایشون یوسف خوش‌کیش، نهمین و آخرین رییس بانک مرکزی در دوره محمدرضاشاه بود که در طول سه روز محاکمه و به حکم دادگاه اعدام شد. از جمله اتهامات او: ایجاد تورم و شناور نکردن ارز، حرام اعلام کردن معاملات ارزی از طریق دلالان غیرمجاز! ایجاد تورم و گرانی بوده است... قیمت هر دلار در زمان او ۷۰ ریال بود. 👈🏿 چه بُکش بُکشی می‌شد اگه قرار بود همین الان مطابق این حکم عمل کرد پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدر همدیگر را بدانیم چرا که بی هم بودن واقعا قشنگ نیست پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداکنه با کلاه بردار طرف نشیم وگرنه حتی با چک صیادی هم سرمون رو کلاه میزاره پیوستن
اگه اهل پیاده روی هستید با هم در یک مسابقه ی چهل روزه به رقابت بپردازیم هر کسی قدم های بیشتری در این مدت برداشت برنده خواهد بود برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک نمایید برای اینکه مستقیم وارد برنامه شوید روی لینک زیر کلیک نمایید👇🏿👇🏿 https://shealth.samsung.com/s/zQu4AIE
من که می گویم اگر زنده بود خیلی از اتفاق هایی که اکنون در کشورهای اطراف ما افتاده است هرگز نمی افتاد برخی ها نه اهل معامله اند ، نه خریدنی هستند ، نه کوتاه می آیند و نه حتی آخرت خود را به دنیا می فروشند او را حذف کردند تا راحت تر به جنایت های خود ادامه دهند. به یاد شهید حاج قاسم سلیمانی
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم… می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم… هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم… تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد… گفتم:تو چی؟گفت:من؟ گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟ برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم… با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره… گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه… گفت:موافقم…فردا می ریم… و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من بود چی؟…سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم… طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره… یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی آسون تو چهره هردومون دید… با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس… بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم… علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟ که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود…یا از خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش گفتم:علی…تو چته؟چرا این جوری می کنی…؟ اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم… دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟ گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم… نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…و اتاقو انتخاب کردم… من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه خودت…منم واسه خودم… دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم…حالا به همه چی پا زده… دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم… برگه جواب ازمایش هنوز توی جیب مانتوام بود… درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون… توی نامه نوشت بودم: علی جان…سلام… امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم… می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم… اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه… توی دادگاه منتظرتم…امضا…باران پیوستن
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» استادی می فرمود : این آیه معنایش ایـن نیست که با ذکر خدا دل آرام می گیرد این جمله یعنی خدا می گوید : جوری ساخته ام تو را که جز با یاد من آرام نگیری !!! تفاوت ظریفی است! اگر بیقراریم؛ اگر دلتنگیم ؛ اگر دلگیریم ؛ گیر کار آنجاست که هزار یاد، جز یاد او، در دلمان جولان می‌دهد....... پیوستن
33.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا صدف قانع نشد، پر در نشد... مولانا خوانی پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسابقه ی پیاده روی ما از امروز شروع شد. هنوز هم فرصت برای پیوستن به ما و یک شروع طوفانی وجود داره یه رقابت سالم برای سلامتی جسم و جان پیاده روی ما توسط نرم افزار Samsung Health شمرده میشه برای کسب‌ اطلاعات بیشتر اینجا کلیک نمایید
16.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کمی از سختی های تأتر ببینیم پیوستن
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صد بار اگر توبه شکستی بازآ... پیوستن
🌸🌹🌺 بعد از اینکه رئیس جمهور شدم، از محافظانم خواستم در شهر قدم بزنیم. بعد از پیاده‌روی برای صرف ناهار به رستوران رفتیم. در یکی از رستوران‌های مرکزی نشسته بودیم، پس از کمی انتظار، گارسون با منوهای ما ظاهر شد، در این لحظه متوجه شدم که روی میزی که دقیقاً روبروی ما بود، یک مرد تنها منتظر پذیرایی بود. به یکی از محافظانم گفتم: برو از این مرد بخواه که به ما ملحق شود. محافظ رفت و دعوت مرا ابلاغ کرد، مرد بلند شد و بشقابش را برداشت و کنارم نشست. در حین غذا خوردن دست‌هایش مدام می‌لرزید و سرش را از خوردن غذا بلند نمی‌کرد. وقتی کارمان تمام شد بدون اینکه حتی به من نگاه کند برایم دست تکان داد، برایش دستی تکان دادم و رفت! یکی از محافظانم گفت: مادیبا، این مرد باید خیلی مریض باشد، دستانش در حین غذا خوردن مدام می‌لرزید. به او گفتم: - اصلا. علت لرزش او متفاوت است. آنها با تعجب به من نگاه کردند، «این مرد نگهبان زندانی بود که من در آن محبوس بودم. اغلب بعد از شکنجه‌هایی که به من می‌شد، فریاد می‌زدم و آب می‌خواستم و او می‌آمد تا مرا تحقیر کند، به من می‌خندید و به جای آب دادن، روی سرم ادرار می‌کرد.- بیمار نبود، ترسیده بود و می‌لرزید، شاید می‌ترسید که حالا که رئیس جمهور آفریقای جنوبی هستم او را به زندان بفرستم و همان کاری را که با من کرد انجام دهم و او را شکنجه و تحقیر کنم. اما این رفتار جزء شخصیت و اخلاق من نیست. ذهن‌هایی که به دنبال انتقام هستند، دولت‌ها را نابود می‌کنند و آن‌هایی که به دنبال آشتی هستند، ملت‌ها را می‌سازند. ‌ نوشته : نلسون ماندلا. رئیس جمهور آفریقای جنوبی (۱۹۹۴-۱۹۹۹) یکی از مشهورترین فعالان مبارزه برای حقوق بشر که به خاطر آن ۲۷ سال زندانی شد. برنده جایزه صلح نوبل در سال ۱۹۹۳.. پیوستن
12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاکستان و صنعت تولید زانوی پلاستیکی پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید تا باور کنید میشه بار یه تریلی رو فقط با یه موتور جابجا کرد پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفر می‌خوام، طولانی، با حساب بانکی پر، بدون فکر کردن به روز برگشت، بدون هیچ گونه تماسی از هیچکس، بدون فضای مجازی. اونم فقط با " تو " Join
پسر کوچکی وارد مغازه‌ای شد، جعبه‌ی نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه‌های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره... مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می‌داد. پسرک پرسید: «خانم، می‌توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن‌های حیاط خانه‌تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می‌دهد.» پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او می‌دهید انجام خواهم داد.» زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملن راضی است. پسرک بیشتر اصرارکرد و پیشنهاد داد: «خانم،من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می‌کنم. دراین صورت امروز شما زیباترین چمن را درکل شهر خواهید داشت» مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک درحالی که لبخندی برلب داشت،گوشی را گذاشت. مغازه‌دار که به صحبت‌های او گوش داده بود، گفت:«پسر از رفتارت خوشم آمد ، به خاطر این‌که روحیه‌ی خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم» پسر جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می‌سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می‌کند. چه خوب است گاهی عملکردمان را بسنجیم ... پیوستن